یه احساس تازه

یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم

یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی

تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم

مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟

نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم

خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شی

یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم

یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از من

بابک صحرایی

انتشار یافته توسط الناز در پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 با موضوع ترانه‌های عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۴۰۰ دیدگاه

  1. این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
    موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
    بعد از این در جام من تصویر ابر تیره‌ ایست
    بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته
    مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است
    زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته
    هر چه دام افکندم، آهوها گریزان‌تر شدند
    حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته
    هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
    هر کجا پا می‌گذارم دامنی دل ریخته
    زاهدی با کوزه‌ای خالی ز دریا بازگشت
    گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!
    فاضل نظری

    • سلام
      تو کی هستی که برای رفتنت
      من باید از خودمم دل بکنم
      تو کی هستی و چی خوندی تو چشام
      که حالا تمام آرزوت منم
      نمی خوام نگاه آخرت منو
      بسپره به بغض اولین گناه
      نمی خوام خدا خدا گفتن من
      گم بشه تو غربت یه اشتباه
      روی صورتم داره خاطره چکه می کنه
      یه ترانه می شکفه رو خواب آروم تنم
      شب و بردار و برو،ماه بریده نفسش
      به ستاره ها بگو رسیده روز رفتنم
      وقت فریاد شب و گریه نور
      خودمو صدا زدم،خدا شنید
      پر زدم از سر بام تا لب عشق
      هر کی چشاشو نبست خدا رو دید
      فرزاد حسنی

      • مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
        رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
        تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
        از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد
        من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
        ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
        من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم
        او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
        جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود
        که به یک جلوه دل و دین زهمه یکجا برد
        خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
        که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
        خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام
        با برافروخته رویی که قرار از ما برد
        همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
        غم روی تو مرا دید و ز من یغما برد
        همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
        همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد
        علامه طباطبایی

        • سلام-
          همه ی حرف های توی دلم فقط اینها که با تو گفتم نیست
          گاه چندین هزار جمله هنوز همه ی حرف های آدم نیست
          باورم می شود که بسته شده همه ی آسمان آبی من
          و کسی که تمام من شده بود باورم می شود که -کم کم- نیست
          شاید این گفتگوی دامنه دار، این قطار مسافر کلمات
          در دل دره ها سکوت کند با عبور از پلی که محکم نیست
          ملوانان شعر را بگذار همصدا با سکوت من باشند
          زیر دریایی نشسته به گل جای آوازهای با هم نیست
          تازگی سنگ کوچکی شده ام که سر راه اشک را بسته
          غم سیل از سرم گذشت ولی سنگ کوچک شدن خودش غم نیست؟!
          راستی شکل شیشه هم شده ام نور در من شکست می بینی ؟!
          سنگم و شیشه ام غم انگیز است هیچ چیزم شبیه آدم نیست
          کاش ابری به وسعت دریا آسمان را به حرف می اورد
          تا ببینی که پشت این همه کوه سیل های نگفتنی کم نیست
          سید مهدی نقبایی

          • مگر که خون من است این که می شود نوش ات؟
            که پیک اولش این گونه برده از هوش ات
            کلیددار تویی ای نگاهبان بهشت
            بگیر دست مرا و ببر به آغوش ات
            کشیده ای به ظرافت کمان ابرو را
            به قصد جان من و خلق تا بناگوش ات
            سیاه بخت تر از موی سربه زیر تو شد
            هر آن کسی که سرش را نهاد بر دوش ات
            شهید اول این بوسه ها منم… برخیز!
            نشان بزن به لب آخرین کفن پوش ات…
            علیرضا بدیع

          • سلام-
            عشق را لای در و دیوار پنهان کرده ای
            باغ گل را پشت مشتی خار پنهان کرده ای
            ای لبانت کار دست نازنینان بهشت
            راز بگشا،از چه رو رخسار پنهان کرده ای؟
            آسمان تار است،می گویند امشب ماه را
            پشت آن پیراهن گلدار پنهان کرده ای
            صد غزل از من بگیر و یک نظر بر من ببخش
            آن چه را در لحظه ی دیدار پنهان کرده ای
            آن لب تب دار را یک بار بوسیدن شفاست
            وای از این دارو که از بیمار پنهان کرده ای….
            روزگار ای روزگار آن روزی نایاب را
            در کدامین حجره ی بازار پنهان کرده ای؟
            ناصر حامدی

          • سلام
            تو هم لیلا و هم شیـرین و هم هر آنچـه معشــوقه
            منم امـا فـقـط عــاشـق اسیــر عشــق ممنــوعــه
            من و عشق و امید اینجا نشسته چشم بـر راهت
            که بــرگــردی و بنـشینـی در آن بالای مجمـــوعـه
            وآن هنگام با مهـــری که در دسـتــان خـــود داری
            کمی هم زندگی آری تــو در ایـن جــان مخــــروبه
            چگــونـه اعتــیـــاد عشـق را سنجـیـده ای آخــــر
            کـه از مـن پــاک آمـد از رقیــبــان یکـســر آلــــوده
            تمام خواهـشـم این بــود : خــود بر دارم آویـــزی
            عجب من با طناب اینجا و اینجا نیست یک چــوبه
            فقط رؤیـاسـت انگــاری کــه از دسـت تو زیبــا رو
            بمــانــم یـک دقیــقــه راحــت و آرام و آســـــوده
            جواد مـزنـگــی

          • سلام-
            سوختم در تبی که از عشق است٬ شعله در شعله در گلستان ات!
            مثل رسم خدا و ابراهیم٬ مثل گنجشک، زیر باران ات
            نفس ام را شماره می کردم٬ نفس ات را شماره می دادی
            حسِ پس لرزه های بم را داشت٬ دیدن دست های لرزان ات
            بیقرار شنیدن ات بودم٬ مثل آواز عاشقانه ی قو
            شعر می خواندی و به شور غزل٬ تار میزد دل پریشان ات
            روزها می گذشت و از تقویم آنچه می ماند چند کاغذ بود
            هفته وماه وسال من شده بود دست مرداد و چشم آبان ات!
            من که کفر برادرانم را مثل پیراهنی در آوردم
            با کدام آیه قبله ات خواندم؟! به چه وردی شدم مسلمان ات؟!
            دل و دینی نداشتم هرگز٬ که نماز تو را اقامه کند
            تو چگونه خدای من شده ای٬ با دو گوی سیاه شیطان ات!؟
            من ِ لیلی برات مجنونم٬ من ِ مجنون برات می میرم
            قصه ی عاشقانه ای داری٬ مثل “ابسال” با “سلامان”ات !
            من حسودم حسود٬ آری! -عشق- این بلا را سر من آورده
            قلبم آشوب می شود وقتی دست های کسی به دستان ات…
            می رسد یا نمی رسد روزی٬ که تو مال خودِ خودم باشی!؟
            طالع ما دو تا یکی بشود٬ شکل یک قلب کنج فنجان ات…
            .کاش آن سوزنی که مدتهاست٬ توی انبار کاه جا مانده
            با سر انگشت یک پری می دوخت٬ دست های مرا به دامان ات.

  2. سلام به همه امیدوارم خوب و خوش و خرم باشین!!!!

  3. فدای شما النازجونم
    چشم
    من که بدون دعوت میومدم خونت
    حالا که اشنا هم شدم
    :d :d :x
    خیلی خوشحالم باهت اشنا شدم
    وبلاگت هم عالیه
    بیست بیسته :x :x @};-

    • سلام عزیز @};- نه این وبسایت مال من نیست! من اینجا عضو ویژه ام واسه همینم یه پست گذاشتم. سایت مال آقای شاهین سادات ناصریه و در حال حاضر منم آبجی ایشون میشم ;) از آشنایی با شما هم خیلی خوشحالم :)

  4. کی چطوری فحش میده……..

    دانشجوی ریاضی:
    بی دامنه ، مشتق ناپذیر ، الهی که قدرمطلقت منفی شه ، الهی بری زیررادیکال دیگه بیرون نیای ،
    تو عالم رفاقت صدبارانتگرالت رو گرفتم،ولی باز هم ناپیوسته ازآب درآمدی عددمختلط،اصم.

    دانشجوی کامپیوتر:
    ویروس زده پنتیوم۲ ، الهی سی پی یوت منفجر شه ، هک شده بدبخت ،
    مگه خودت خواهر،مادربرد نداری.
    عمله تحت ویندوز،علوم کامپیوتری.

    دانشجوی ادبیات:
    دون مایه،
    باشد که چون منصور حلّاج بر دارت کشندومغزناچیزتر قوت لاشخوران بادیه سبزوار گردد.
    زندیق،
    این مهملات چیست که تومیبافی، تو از بهایم هم بدتری.

    دانشجوی مدیریت:
    ضایع خودتی مردیکه،کتاب اقتصادکلان بخوره تو سرت،الهی حسابدارت جز جیگربگیره،الهی که ۳برابردرآمدت برات مالیات بیاد،ورشکسته بی همه چیز.

  5. باران تب هر کجا ببارم دارد…..
    دهقان غم تا به کی بکارم دارد….
    درویش فکری کرد و گفت:
    من هر چه که دارم از ندارم دارم.

  6. سلام وبت خیلی خیلی قشنگه @};-

    ممنون که ب من سر زدی

    خوش حال میشم اگه بازم سر یزنی

    :x @};-

  7. سلام
    شاید نزدیک به ۲۰ بار اومدم وبلاگت
    کلی مطلب خوندم
    عالیه
    از بیست هم بالا تر
    مرسی عزیزم دعوتم کردی
    خدا وکیلی وبلاگت عالیه همه چی داره
    فقط خیلی
    باید مراحل سختی رو طی کنی تا بتونی کامنت بذاری :d :d
    همیشه شاد باشی
    ممنون از دعوتت
    مانا باشی گلم @};- :)

  8. چقدر خوبه تو رو دارم چقدر خوبه که تو اینجایی
    تویی معنای دوست داشتن تویی که بی وقفه زیبایی
    با تو آروم و خوشبختم با تو سر شارم از شادی
    تو رویایی ترین عشق همه عالم رو بهم دادی
    همش لطف خدا بود که به این دیوونه دل بستی
    برای من بهشت یعنی همون جایی که تو هستی
    همه مبهوت اینن که چه همرنگ و هم آوازی
    ما با این عشقمون داریم هزار افسانه می سازیم
    خدا از معنی قبله تا لبخندت واسم پل زد
    روزی هزاز دفعه باید به لبخند تو زل زد

    • آخرین نامه ی نانوشته ام… از یک شروع دوباره می گویم
      عجیب است … دیشب، اتفاق افتاد! … در نامه ی آخری نوشته بودم.
      “انگار قرار بر اتفاق چیزی است، نمی دانم!” این روزها عجیب قلم را کنارت می گذارم.
      اکنون… تمام دوست داشتن های نمناک دفترم را… در چشم هایم می خوانی!
      و چند مربع از صورت تعجب، … نفسم را در پشت حوصله ی غریب ات
      بند آورده است … با چند نافله طاقت است که بی وقفه
      بر بوسه های نشسته بر جای آمدنت در لابلای سررسید گذشته لحظه های طی شده ام
      سجده می زنی
      شکفته ای انگار پای تمام نبودن هایت…!
      لباس خستگیت را در شومینه ی تاکنون خاموش فاصله هامان انداخته ای!
      اینک… تنها ترین لبخندت بانو!!!
      طلوع می کند بر این مرداب…
      سلام بانو
      وحید شیرازی

  9. درود بر شما.ممنون
    به امید روزهای بهتر
    سعی کنیم در رقابت قرار گیریم تا روز به روز بهتر شویم

  10. عمه الناز جون قشنک بود.مرسی :-* :-*