راه شمالی
الان ای کاش نزدیک تو بودم .. تو این راه مه آلود شمالی
با این آهنگ دارم دیوونه میشم .. پر از بغضم فقط جای تو خالی
ما با هم تا حالا دریا نرفتیم .. از اون خونه، از این دنیای خودخواه
تو رو شاید یه روزی قرض کردم .. به اندازه ی یه سفر کوتاه
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی
تو مغـروری نمی ذاری بفهمم .. که احساست به من تغییر کرده
دلت از آخرین باری که دیدم .. توی آغوش سردم گیر کرده
چه خوبه پیرهن منو بپوشی .. بهم تکیه کنی تا خسته میشی
تا بارون بند می یاد بمونی پیشم .. تو اینجوری به من وابسته میشی
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی
ترانه سرا: مونا برزویی
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۴۹
سلام من تازه عضو عاشقانه ها شدم امروز کسی این جا هست یا من تنهام؟
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۳۹
سلام خوش آمدید به عاشقانه ها
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۴۱
پرسید به خاطر که زنده هستی؟
بااین که میدانستم به خاطر تو گفتم به خاطر هیچ کس!
پرسید پس به خاطر چه زنده هستی ؟
با این که دلم داد میزد به خاطر تو با بغض غمگینی کفتم به خاطر هیچ چیز!
از او پرسیدم تو بخاطر چه زنده هستی ؟
اشک در چشمانش جمع شدو گفت :بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست…
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۱۶
….
یک…
دو….
سه….
چندین و چند
…هر چقدر می شمارم خوابم نمی برد
من این ستاره های خیالی را
که از سقف اتاقم
تا بینهایت خاطرات تو جاری است
….
یادش بخیر
وقتی بودی
نیازی به شمردن ستاره ها نبود
اصلا یادم نیست
ستاره ای بود یا نبود
هر چه بود شیرین بود
حتی بی خوابی بدون شمردن ستاره ها.
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۵۱
آنگاه که تو در کنارم نیستی …
شب یا روز
کدام یک بهتر است؟
چه بگویم
اما میدانم که :
هر دو بی ارزشند
آنگاه که تو در کنارم نیستی .
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۸
می گوید دیر آمده ام…
مرا محکوم کرد که پشت در بمانم…!
اما نمی دانست این دل شکسته ام
دیگر از این بیشتر نمیشکند….
نمی دانست که تا بی نهایت دلم
سیاه است…..
نمی دانست که با این زمزمه های
تلخ دوست داشتنم کم نمیشود
هنوز به اینگونه منتظر ماندن عادت
نکرده ام…….
هنوز به سرمای حوالی قلبش عادت
نکرده ام……
اما خیالی نیست…
من اینجا از تنهایی یخ میزنم
و با تمام دل شکسته ام قلبش را
به آغوش میکشم….
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۷
آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند
تنها بهانه‌ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه‌های عقده‌گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های‌های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره‌ها در گلو شکست
“بادا” مباد گشت و “مبادا” به باد رفت
“آیا” ز یاد رفت و “چرا” در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا….. در گلو شکست
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۵۱
شب سردی است و من افسرده.
راه دوری است،و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم تنها از جاده عبور:
دور ماندند ز من ادم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر امد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای ،این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که به دریا ریزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است…..
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۲۲
عشق پرواز بلندی است به من پر بدهید
به من اندیشه ای از مرز فراتر بدهید
من به دنبال دل گمشده ای میگردم
یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید
یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی درو پیکر بدهید
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۲۷
خوبه که بلاخره یه جاییو پیدا کردم که به حرفام گوش می دن خیلی سخته آدم کلی فامیلو دوست داشته باشه ولی خیلی تنها باشه احساس می کنم دارم دیوونه می شم از کل این دنیا یه دوست داشتم که حرفامو می فهمید انقد همدیگه رو دوست داشتیم شدیم خواهر همدیگه ولی اون بعد از یه سال یعنی یه ماه پیش زد زیر همه چی می گفت اذیتش کردم این مدت داشته تحمل می کرده به خاطر اینا نمی خواد خواهرم بمونه ولی من می دونم واسه چی تنهام گذاشت باورتون میشه واسه یه عشق خیالی که نه جون داره نه روح منو داغون کرد هر بلایی خواست این چندوقت سرم آورد ولی نمی دونم چرا نمی تونم دوسش نداشته باشم خیلی سخته آدم زندگیشو جمع کنه تو یه نفر بعد اون باهات این جوری کنه هرشبم شده گریه دلم داره از غصه می ترکه به کی بگم دردمو؟
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۱۱
کاشکی درد منم این بود. فاطمه جان واسه کسی که لیاقت نداره واسه چی بهش فکر میکنی اصلآ عزیزم ؟؟؟؟؟؟ کسی که واسه ۱ سری از مساله زندگی کنارت میزنه ارزشی نداره بهش فکر کنی چه برسه به گری گلم . ۱ خورده به احساساست غلبه کن منطقی فکر کن . در ضمن توکل به خدا یادت نره ….
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۳۱
سلام فاطمه جان، اوهوم ازین دوستی های دخترانه …. راستش من تجربه شو نداشتم با اینکه همه دوستامو خیلی دوس دارم و حتی از خواهر بهم نزدیک تریم، اما اینقدری بهشون دلبسته نیستم، عزیزم اون دختر تو رو به خاطر یه عشق که نه روح داشته نه جون تو رو داغون کرده یعنی چی ؟؟ آخه چرا زندگیتو در یه آدم جمع کردی … این خیلی کار اشتباهی ئه… تو برای خودت شخصیتی داری و برای خودت زندگی ای داری …
عزیزم دوس دارم بهت کمک کنم، کاش بدونم دقیق چی شده ؟؟؟
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۰۰
واییییییییی من از اینجور دوستا بدم میاد خدارو شکر هم همه دوستام گل هستند
تو هم خونتو بخاطر اینجور ادما کثیف نکن عزیزم 
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۴۸
پسرعموی منم برام مثل برادربود اما نامردی کرداونم درحد…نامردیش اونقدبزرگه که حتی نمیتونم بگم درحدبی نهایت یه جورای درکت میکنم چی میگی اما بیخیال.راهی که من اخربازی بهش رسیدم توازهمین اول راه شروع کن فقط بگو بیخیال
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۱۴
سلام من عضو جدیدم کسی هست به دردودلام گوش بده حالم خیلی بده
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۳۰
سلام فاطمه جان، خوش اومدی، جانم ؟ بگو از درد دلت؟
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۱۱
سلام فاطمه خانوم خوش آمدید
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۳۸
سلام فاطمه خانوم خوش اومدی به عاشقانه ها
هر چی دل تنگت می خواد بگو
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۵۳
سلام خوش امدی .
منم خودم عضو جدیدم . ولی ۱ چیزی . اینجا فقط با نوشتن میتونی خودتو آروم کنی . پس بگو بنویس تا خالی شییییی.
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۱۸
سلام امیر جان امیدوارم حالت خوب باشه من فعلا مسافرت هستم که زیاد نمیام اول بهت تسلیت میگم
به خدا درکت میکنم خیلی سخته همین چند روز پیش عشقم واسه چند ساعت به خاطر مریضیش بیهوش بود اون لحظه دوست داشتم بمیرم انقدر گریه کردم که نفس نمیتونستم بکشم انقدر خدا صدا کردم تا بهتر شدم شکر خدا عزیزم بهوش اومد میدونم هضمش سخته ولی زندگی ادامه داره خودت باید بخوای و خودتو بسازی اگه کمک خواستی در حد توانم در خدمتم 
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۱۲
سلام مرسی ممنونم از هم دردت . گندم جان خیلی سخته… واقعن قدراته تحملشو ندارم . همیشه و همه جا یادشام . کاشکی منم پیشش بودم .
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۴۵
میدونم سخته درکت میکنم ولی اینو بدون اگه خودتو اذیت کنی اون دو برابر تو ناراحت میشه مثلا خودم وقتی گریه میکنم عزیزم وقتی منو اونجوری میبینه هب به خودش بدو بیراه میگه میگه تقصیر منه بعذ هم حالش بد میشه ولی وقتی میخندم اونم خوشحال میشه وحالش بهتر میشه اینو گفتم اگه اون دوست داشت پس بخاطر اون خودتو ناراحت نکن تا اونم خوشحال باشه
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۰۸
بدونه هانی آب خوردنم واسم سخت شده . به خدا ۱ ذره هم دوست ندارم خم به آبروی هانی بیاد ولی قدرته تحملشو ندارم . نمیدونم چی کار کنم :-s دسته خودم نیست
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۵۴
همه چی دسته خود ادمه نگو دسته خودم نیست همه چی دسته خودته کافیه بخوای
میشه بپرسم چطوری فوت کرد؟البته اگه دوست داری بگو 
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۴۶
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۰:۳۸
تسلیت میگم امیر جان
به خدا میفهمم چی میکشی ولی جز تحمل کاری نمیتونی بکنی اصلا همه حرفایی که دوست داری به عشقت بزنی تو یک دفتر بنویس تا سبک بشی یکبار امتحان کن توکل به خدا یادت نره [دعا کردن] واست دعا میکنم که خدا کمکت کنه تا اروم بشی [دعا کردن] [دعا کردن]
۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۱۹
ممنونم از هم دردیت گندم جان امید وارم تو تمومه گام های زندگیت موافق باشی و سر بلند .
همه حرفامو بهش میزنم …
۱ زمانی مینوشتم . البته دفتره خاطرات بود که ۱ مدتی هست سراغش نرفتم .
معمولا هفته ای ۲ بار میرم سره خاکش …
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۳۰
سلام ولی من دیگه هیچ جوری آروم نمی شم له شدم سوختم
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۵۸
اخه چرا این حرفو میزنی فاطمه جون بگو چی شده شاید بتونم کمکت کنم
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۴۷
نه عزیزم اینطور نیست . اینجا همه له شدنو سوختن ولی یواش یواش ۲ باره داران خودشونو میسازن . عشقه من ؛ زندگی من رفت پیشه خدا ولی الان میخوام زندگی کنم
سخته ولی به قوله الناز خانوم دارم به خدا توکل میکنم .
۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۲۲
سلام فاطمه جون خوش اومدی
حرف دلتو اینجا بگو همه خوب درکت میکننذ منتظرم دوست عزیز 