نگاه
شعر، متن کوتاه و جملات زیبا درباره نگاه
شعر زیبای سیب و جوابیهها
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
درگیر ظاهر
شاید به چشم تو نیام، با ظاهر همیشگی
شاید دیگه خسته شدی، از این همه دلسادگی
شاید به چشم تو نیام، اینجوری که هستم باهات
حس میکنم که این روزا، عادی شدم دیگه برات
شب آخر
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
نجوای دل
باران خوبی باریده بود و مردم دهکدهی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.
چشم تو
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
اسم دلم
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
همدست
کنارت چقدر حال من بهتره
از اون حالی که این روزا میشه داشت
اگه دنیا هر چی که داشتم گرفت
ولی دستتو توی دستام گذاشت
لحظه
فقط چند لحظه کنارم بشین .. یه رویای کوتاه، تنها همین
ته آرزوهای من این شده .. ته آرزوهای ما رو ببین!
فقط چند لحظه کنارم بشین .. فقط چند لحظه به من گوش کن
هر احساسی رو غیر من تو جهان .. واسه چند لحظه فراموش کن
نگاه و فریاد
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.