هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۱۵
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی ، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی ، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم ، چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود ، جهان همه بیگانه شود ، تویی که با مایی
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۱۴
وقتی دل تنها کالاییست که خداوند شکسته ی آن را میخرد..پس چرا من به دست کسی که دلم را شکست بوسه نزنم؟!…
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۰۶
یاد اون روزا که شروع آشنائی بود ..شروع آشنائی همیشه جالبه ولی زود گذره …
گفتمش : دل می خری ؟
برسید چند؟
گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !
خنده کرد و دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای بایش روی دل جا مانده بود ……
اما همیشه هر شروعی پابانی هم داره .. پایان تلخی که هر روزش بد تر از مرگه ولی با گذشت زمان اون تلخی هم برات طعم شیرینی داره ،
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه
تجربه و خاطره و گذر عمر
وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ….. کاش هنوز ۱۵ سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم ۵-۶ ساله دیگه هم ای میگم کاش ۲۵ سالم بود تا اشتباه نمی کردم
سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم
وقتی به خودم فکر میکنم می بینم این ترانه ابی چقدر باهام صادقه
مثله پروانه ای در مشت
چه آسون میشه ما رو کشت
اما خیلی وقته تصمیم گرفتم که به راحتی کشته نشم .
به خاطره همین دیگه بوم خاطراتم رو روبروی نقاش نمی ذارم
تا به آرامی آغاز به مردنم کنم .
۱ خرداد ۱۳۹۱در ۲۲:۱۸
سلام ،چقدر قشنگ گفتین، منم همیشه معتعقدم هرشروعی یه پایانی داره،پایان اون چیزی که دوسش داری خیییلی تلخه ،ولی من باز اعتقاد دارم گذر زمان همه چیزو حل میکنه،خیلی از دلتنگی هارو ،تحمل نکردنا رو زمان حل کرده،ولی فکر نکنم طعم پایان هیچوقت تغییر کنه وشیرین بشه!!!یعنی طعمش یه روزی شیرین میشه؟ّ
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۴۷
سلام به دوستای گلم. سایتتون خیلی مفیده. خواست تشکر کنم از زحمتای همتون. مطابتون واقعا خوشگلن
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۱۰
از بــاغ می برنــــد چـراغانی ات کننــــد
تا کـاج جشــن های زمستانی ات کننــد
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنهــا به این بهانـــه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رهـا شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زنــــدانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مـردهای ارزانی ات کنند
یک نقطـه بیش فرق رحـیم و رجـیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکــــرده همیشــه مـــــراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانی ات کنند
(فاضل نظری)
۳ خرداد ۱۳۹۱در ۱۱:۱۱
روزگارم بد نیست غم کم میخورم
کم که نه هر روز کم کم میخورم
عشق از من دورو پایم لنگ بود
غیمتش بسیار دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود
چند روز یست که حالم بد نیست
حال ما از این و آن پرسید نیست
گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یک غزل آمدوحالم را گرفت
مازیاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه ماپنداشتیم
۳ خرداد ۱۳۹۱در ۱۶:۰۵
سلام انیس جان
شعر خوبی رو انتخاب کردبن
ولی حس میکنم چن تا مصرعش کامل نیست با اجازت متن کاملش رو پیدا کردم و فکر کردم ممکنه خوشتون بیاد براتون نوشتم
حال من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!
خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم
بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:
” ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم”
۶ خرداد ۱۳۹۱در ۱۵:۴۵
خیلی قشنگه…
فال حافظ زدم آن رند غزل گو هم گفت زندگی بی تو محال است تو باید باشی.
۶ خرداد ۱۳۹۱در ۱۸:۴۵
نبودت تو عاشقانه ها حس میشد
خوب شد که زود برگشتی
۶ خرداد ۱۳۹۱در ۲۰:۲۲
ممنون از نظر لطفت
ولی فکر نمیکنم اینجور باشه که شما میگی. #:-s بعد از این فکر نمیکنم مثل قبل بتونم بیام .
امرو خیلی خوشحالم ارشد قبول شدم.
اعتبار آدم ها به حضورشان نیست به دلهره ای است که در نبودنشان ایجاد می شود.
۷ خرداد ۱۳۹۱در ۰۸:۱۰
به به مبارکه خانمی
تبریک میگم به سلامتی ارزوی موفقیت دارم برات عزیزم
میدونم که سرت شلوغ میشه اما اگر خیلی کم ولی گاهی که میتونی سری بزن
بودنت خوشحالمون میکنه
یاد ها فراموش نشدنی هستند حتی به اجبار
۷ خرداد ۱۳۹۱در ۱۰:۱۵
ممنون دوست مهربون
دوست دارم خیلی زیاد بیام اینجا ولی ربطی به درسم نداره حا لا کو تا مهر.
در ماندن و رفتن رازی است ودر خندیدن و گریستن حقیقتی.
۷ خرداد ۱۳۹۱در ۱۵:۰۹
۷ خرداد ۱۳۹۱در ۱۵:۱۰
اگه تونستی حقیقت خنده های منو بگی ؟
۷ خرداد ۱۳۹۱در ۱۶:۲۵
شما خودت فهمیدی به منم بگو . چه وضع خندیدنه
بذار حدس بزنم .خوشی زده زیر دلت ؟؟؟؟؟
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۱۷
رویا بهانه ای ست که دنیای هم شویم ؛ دنیا چرا بهانه ی ما را به هم زند؟
این خانه قایقی ست که آواره می شود؛ موجی اگرکرانه ی ما را به هم زند
پر کرده ای تمام مرا با تمام خویش ؛ شیرین شده تمامی مــــن در تمام تــو
قند آب می شویم تو و من مـیان هـــم ؛قاشق چرا میانه ی ما را به هم زنـد؟
این سیم های برق که هی تیر می کشند؛ وقتی که ما به خلوتشان تکیه می کنیم
باروت می شوند که شلیک تیر شان ؛ خواب کبوترانه ی ما را به هم زند
بی تو مرا شبی ست که فردا نمی شود؛ بی من تورا دلی ست که دریا نمی شود
آنقدر در همــیم که پیدا نمی شود ؛دستی که نظم خانــه ی مارا به هم زند
با هم ولی جدا به سفر فکر می کنیم؛ هر دو کنار هم به خطر فکر میکنیم
طوفــانی همیم نزائیده مادرش ؛ بـــــــــادی که آشیانه ی ما را به هم زند
شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم
فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند…
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۲۴
شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم
فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند
ناهید عزیز
انتخاب خوبی بود
دلتنگ شدم فهمیدم هنوز هم دلی هست که تنگ بشود
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۲
ممنون آقا رضا
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۰۶
دستهایت چه پر غرور و چه گرم ** سایه افکنده روی فردایم
بین انگشتهای عاشق تو ** باز در جستجوی فردایم
—————————-
قصه اعتماد ما به خدا ** شاید آغاز راه فردا بود
ریزش کوه وحشت و تردید ** رویش عشق وحشی ما بود
—————————–
ما علف را به خاطر آوردیم ** وقتی از یاد باغبان می رفت
قصه کوچ رعد را گفتیم ** وقتی از شهر آسمان می رفت
—————————-
من به دنبال نور می گشتم ** و تو خورشید لحظه ها بودی
من به پرواز فکر می کردم ** و تو شاهین قصه ها بودی
—————————-
فصل ، فصل سرودن از فرداست ** فصل تکرار آبی لبخند
فصل آمیزش شروع و شعور** فصل سرشار و ساده پیوند
—————————–
چشمهای من و تو می دانند ** که عطش وصف خشکسالی نیست
قاطعیت نشان باور ماست ** جمله عشق ما سئوالی نیست
—————————–
روزی از روزهای بارانی ** ما صدا می شویم بر لب رود
می سپاریم دل به بیداری ** دور از این چشمهای خواب آلود
—————————–
از غروب شهاب می گذریم ** تا بلوغ ستاره می تازیم
با ” صدف ” های ساحل فردا ** کلبه ای رو به عشق می سازیم
زهره قاسمی فرد
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۲۰
هادی جان
مثل همیشه
زیبا و ناب
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۴۳
سلام آقا رضا — ممنون عزیز
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۲۹
خدایا همیشه میان لحظه هایم برقرار باش تا هیچوقت بی قرار نباشم…
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۵۹
چقدر زیبا…
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۱۸
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۱۸
خدایا هرگز نگویمت که دستم بگیر…..عمریست گرفته ای رهایم مکن
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۱۹
آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو . . .
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۰۱
از آن روزی که ما را آفریدی
بغیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت
ز من بگذر، شتر دیدی ندیدی
بابا طاهر
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۰
“و هو معکم این ما کنتم”
و هر کجا باشید او با شماست…
سوره ی حدید آیه ۴
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۴۰
درست اشاره کردید– نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/۱۶)
شب تاریک و سنگستان و من مست
سبو از دست من افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
بابا طاهر
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۲۲
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خویش بیدارم کرد.
فخرالدین عراقی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۱۶
ما را دم مرگ، آبرو باشد کاش
با دوست مجال گفتگو باشد کاش
عمری به هوای دل خود زیسته ایم
جان دادن ما برای او باشد کاش
میلاد عرفان پور
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۳۷
سلام
چند روزی نیستم نمیتونم از مطالبتون استفاده کنم.
از هم صحبتی با شما با زبان شعر خیلی خوشحال واستفاده بردم .
لحظه هاتون آروم…
۱ خرداد ۱۳۹۱در ۱۲:۳۹
سلام – من هم از اشعار و نوشته هایی که آوردید استفاده کردم انشااله هرچه زود تر باز هم در عاشقانه ها از نوشته ها و شعرهای زیبایی که میاورید استفاده کنیم.
در پناه خدای مهربان ، شاد و موفق باشید.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۲۴
نیمه شب بود و غمی تازه نفس ,
ره خوابم زد و ماندم بیدار .
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار .
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود !
شمع , خاموش شد از تندی باد ,
اثر از سایه به دیوار نماند !
کس نپرسید کجا رفت , که بود ,
که دمی چند در اینجا گذراند !
این منم خسته درین کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم , یا رب ,
روح آواره ی من کیست , کجاست ؟
فریدون مشیری
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۱۴
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۱
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۵۰
ناهید خانوم مررررسسسیی.
خیلی نایسه
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۵۴
سلام .
اگه جدیدهستید به جمع ما خوش اومدید.
خوشحالم که خوشتون اومده.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۵۹
خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها