هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۰۸
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه کـــه تصویـــر تـــو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم
«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
نتوانست فـــرامــــوش کند مستــــی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت
کـــی بـــــه انداختن سنگ پیاپـی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!
فاضل نظری
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۴۷
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۱۹
نازنین بانو
مثل همیشه زیبا و پر از احساس لطیف
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۳۹
سلام آقا رضا
بازم که رو کامنت من واسه نازنین پیام گذاشتی :-o
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۱۷
سلام ناهید خانمی
وای دیگه یه عادت شده
ببخش
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۱
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۳۹
خب حالا یه کاری میکنم که خوشحال بشی
چن بار هم رو کامنت اون دوستان واسه تو پیام میزارم
یر به یر بشیم
خوبه خانمی ؟
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۲۷
باشه اگه میخواید بذارید ولی ممکنه نخونمشونا…
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۵۷
دل به دستم بود و میگشتم به گرد کوی دوست
بیخبر بودم نمی دانم کجا افتاده است
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۲۸
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
حافظ
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۹:۳۹
در چمن بود زلیخا و به حسرت میگفت
یاد زندان که در ان انجمن ارائی هست
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۰۵
مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
حافظ
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۲۷
درد بی عشقی زجانم برده طاقت ور نه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
رهی معیرری
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۲۲
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا بر آید کام دوست
حافظ
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۰۶
شرح جفای دوست نه بهر شکایت است
مقصود ذکر اوست دگرها حکایت است
فیضی تربیتی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۱۷
ذره خاکم و در کوی توام جای خوشست
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
حافظ
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۵۵
مدت ها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت .هنوز مسیر زیادی را طی نکرده بود که صدای فریاد کمکی به گوشش رسید.او صدا را دنبال کرد تا به منبع آن رسید و دید که پسر بچه ای در باتلاقی افتاد و آهسته و آرام به سمت پایین می رود .آن پسربچه به شدت وحشت زده بود و با چشمانش به کشاورز التماس می کرد تا جانش را نجات دهد.کشاورز با هزار بدبختی با به خطر انداختن جان خودش بالاخره موفق شد پسرک را از مرگ حتمی و تدریجی نجات دهد و او را از باتلاق بیرون بکشد….
فردای آن روز وقتی که کشاورز روی روی زمینش مشغول کار بود،کالسکه سلطنتی مجلی در کنار نرده های ورودی زمین کشاورز ایستاد .دو سرباز از آن پیاده شدند و در را برای آقای قد بلندی که لباس های اشرافی بر تن داشت ،بازکردند.زمانی که آن مرد با لباس های گران قیمتی که برتن داشت پایین آمد ،خود را پدر پسری که کشاورز روز گذشته او را از مرگ نجات داده بود،معرفی کرد.اوبه کشاورز گفت که می خواهد این محبتش را جبران کند وحاضر است در عوض کار بزرگی که او انجام داده،هرچه بخواهد به او بدهد .
کشاورز با مناعت طبعی که داشت به مرد ثروتمند گفت که او این کار را برای رضای خدا وبه خاطر انسانیت انجام داده و هیچ چشم داشتی در مقابل آن ندارد.در همین موقع پسرکشاورز از ساختمان وسط زمین بیرون آمد.مرد ثروتمند که متوجه شد کشاورز پسرس هم سن وسال پسر خودش دارد ،به پیرمردگفت که می خواهد یک معامله با او بکند.مردثروتمند گفت حال که تو پسرم را نجات دادی ،من هم پسر تو را مثل پسر خودم می دانم .پس اجازه بده هزینه تحصیل او را در بهترین مدارس ودانشگاهها بپردازم .کشاورز موافقت کرد وپسرش پس از چند سال از دانشگاه علوم پزشکی لندن فارغ التحصیل شد وبه خاطر کشف یکی از بزرگ ترین ومهم ترین داروهای نجات بخش جهان که پنی سیلین بود،به عنوان یک دانشمند مشهور شناخته شد .آن پسر کسی نبود جز الکساندر فلیمینگ .چندسال گذشت .دست بر قضا پسر مرد ثروتمند به بیماری لاعلاجی مبتلا شد و این بار الکساندر،پسر کشاورز که امروز یک دانشمند برجسته بود با داروی جدیدش بار دیگر جان آن پسر را نجات داد .
جالب است بدانید که آن مرد ثروتمند و نجیب زاده کسی نبود جز لردراندلف چرچیل و پسرش هم کسی نبود جز وینستون چرچیل
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۴۹
سلام گندم جون
داستان هایی رو که می ذاری دوست دارم.
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۴۱
مرسی خواهر بزرگه هر چی که قشنگ باشه واستون میزارم مخصوصا اگه واقعی باشه
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۴۶
فدای تو آبجی کوچیکه
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۳۳
وااای گندم جونم دستت درد نکنه خیلی قشنگ بود
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۱۵
خواهش میکنم عزیزم واسه شما گذاشتم دیگه گفتم شاید خوشتون بیاد
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۷:۴۴
بسیار جالب بود گندم خانم
زحمت کشیدی و اینم یه دسته گل واسه اولین روز هفته
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۲
مرسی اقا رضا شما نسبت به من خیلی لطف دارید وخوشحالم که خوشتون اومد بابت گلها هم خیلی ممنون
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۱۴
همیشه داستانهات منو میبره فضا آبجی جونم. فکر کنم کم کم یه فضانورد خوب بشم به لطف داستان هات!!!!
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۴
مرسی داداش شوخ طبع ایشا الا فضانورد میشی
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۱۶
درود بر دوستان عزیز
ممنون از بابت این شعر زیبا
استاد فال نظری یکی از بهترین شعرای معاصر ماست باید قدرش را دانست
ناگزیر از سفرم بی سر و سامان چو باد
به “گرفتار رهایی” نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند ؟!مگر می شود از خویش گریخت
“بال” تنها غم عربت به پرستوها داد
اینکه “مردم” نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن ست که “یاران” ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ بجز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
فاضل نظری
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۲۶
سلام دوست عزیز
به خانواده عاشقانه ها خوش آمدید
برای ارتباط بهتر با دیگر دوستان ابتدا نام نمایشی مناسب انتخاب نمایید.
توضیحات بیشتر
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۸:۵۵
سلام من تازه عضو شدم …
نمیدونم چطور نوشته هامو بذارم تو سایت……
لطفا راهنمایی کنید……………………
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۸
سلام دوست عزیز
به عاشقانه ها خوش آمدید
با عضویت ویژه در عاشقانه ها می توانید آثار و مطالب خود را در سایت منتشر کنید
» عضویت ویژه
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۹
سلام دوسته عزیز به عاشقانه ها خوش اومدی اول اینکه پی از ورود تووبلاگ هر مطلبی از طریق دیدگاه من میتونی بزاری ولی اگه میخوای طوری باشه که همه بچه ها بخونند باید عضو ویزه بشی اونوقت بارعایت نکات هر چی بخوای میتونی بزاری متن یا شعر اون دیگه به سلیقه خودت بستگی داره
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۵۷
سلام عزیزخوش امدی خوبه بچهها اطلاعتو دادن ایشالا اینجا بهت بگذره گلم
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۳۱
سلااااممممم . . . دلممم برا همتون تنگ شده . . . مامان باران مهربونم . . . آجی ها و داداشای گلمممم . . . خووووووبین ؟ دوستون دارممم . . . امیدوارم همیشه تو همه مراحل زندگیتون موفق باشید و همیشه خنده رو لباتون باشه . . . خوشحالم شماها رو دارممممم . . .
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۰۴
سلام یلدا جونی خوبی عزیزم؟؟ دل ما هم واست تنگ شده بود مرسی عزیزم ایشا الا تو هم هر ارزو داری خدا بهت بده
دوستت دارم
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۱۹
سلام یلدا جونم عزیزم واقعن شرمندم که ازین زود تر برا خوشامد گوی نیومدم ببخشید
خیلی خیلی خیلییییی خوش اومدی عزیزکم
بووووسس
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۴۳
عمه الناز هم که بوقه!
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۱۷
بوق چیه عمه شما گلی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۵۹
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۱۵
و عشق تنها عشق مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
عشق خیلی پیبا و مقدسه اگه واقعا عاشق باشی
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۰۳
شعر بسیار زیبایی بود…سپاس به خاطر انتخاب شایستتون
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۲:۵۳
سلام — ممنون و خوشحال هستم که خوشتون اومد.
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۳۴
یا ایهاالعزیز دلم مبتلایتان
دارد دوباره این دل تنگم هوایتان
از حال ما اگر که بپرسی ملال نیست
جز دوری شما و فراق صدایتان
من غصه ام گرفته برای غریبی ات
حالا شما بگو کمی از غصه هایتان
یک روز زیر پای شما خاک میشوم
من زاده میشوم که بمیرم برایتان
ناقابل است پیش کشم در برابرت
چشمم سرم دلم همه اقا فدایتان
با این همه که رنج کشیدی به خاطرم
کشتی مرا دوباره به اشک و دعایتان
حسن کردی
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۴۷
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار ابر بهاری، ببار… کافی نیست
چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست
به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست
گل سپیده به دشت سپید می روید
سپیدبختی این روزگار کافی نیست
خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
فاضل نظری
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۰۹
سلام
وقتی دوباره پُر شده از بُت جهانمان
شرک است، ذکر نام خدا بر لبانمان!
اهریمنانه باعث شرمِ خدا شدیم
گُم باد،از صحیفه عالم، نشانمان
نفرین به ما، به خاطر یک لقمه بیشتر
وا شد به سوی هر کس و ناکس، دهانمان
تیر و کمان، به دست گرفتیم تا مباد
غرق پرندهها بشود آسمانمان
در فکر طرح وسوسه سیب دیگریست
شیطان، هم او که جا زده خود را میانمان
وقت حضور توست، مخواه آخرین امید
بیقهرمان تمام شود این داستانمان
مسلم محبّی
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۱۷
سلام قشنگ بود ولی «این» توی بیت آخرش زیادی بود
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۴۶
اول اینکه شاعر نوشته بود عینا آوردم دوم این کلمه اضافی را برای اینکه وزن شعر بهم نخوره آورده چون اگه «این»را حذف کنه وزن شعر بهم می ریزه آخه شعر بر یکی ار اوزان سخت عروضی هست . مَفعولُ – فاعِلاتُ – مَفاعیلُ – فاعِلُن که میشه مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
دوباره نگید سخت صحبت می کنید عینا همین رو تو ادبیات می گن
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۵۱
آره! میدونم وزنش اینه! ولی این رو برداری باز هم وزنش همینه! به نظر من مصراع آخرش از وزن خارج شده!
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۰
نه دیگه «این» یه مصوت بلند حساب میشه اگه حذف بشه یه دونه مصوت بلند احتیاج داره وگرنه اون موقع وزن خراب شده
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۳
نمیدونم داداش هادی ولی اطمینان دارم از وزن خارجه
این درست میشه:
بیقهرمان تمااام شود داستانمان
مَفعولُ – فاعِلاتُ – مَفاعیلُ – فاعِلُن
آدرس وبلاگش رو دارید؟
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۳۴
شما «مام» (نمام) و « داس» (داستان) را یک مصوت بلند و کوتاه حساب می کنید « – u » در حالی که ممکن است شاعر آنها را فقط یک مصوت بلند حساب کرده باشه چون صدا های بلند ( آ او یی ) اگر بین حروف بیایند حساب نمی شوند. من هم با شما موافق تر هستم چون با حذف «این» آهنگ شعر هم زیبا تر می شود.
اگر منظورتون وبلاگ شاعر بود رو ندارم فقط چندتا شعر ازش خواندم .
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۴۰
آره ولی بلند هست! آ در تمام و آ در داستان مصوت بلنده و نمیشه کوتاه حسابش کرد برای همینم من تمام رو نوشتم تمااااام که اینجوری بگم نحوه ی خوندن تمام و داستان این شکلیه ! مگه تا حالا دیدید کسی تمام رو بخونه تمام (تمم)؟! یه جور ناجوری میشه یا حتی داستان (دستن)!
آخه گفتید شاعر نوشته بود عیناً آوردم منم فکر کردم از توی وبلاگ خودش آوردید!
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۵۵
نمیدونم! من اینجوری خوندمش: بی قهرمان تمام شود داستاانمان
طور دیگه ای هم نمیتونم بخونمش! مثلاً قهرمان رو نمیتونم بخونم قهرماان ! داستان رو هم نمیتونم بخونم داستان چون ناجور میشه! تمام رو هم نمیتونم بخونم تمام!
فهمیدی چی گفتم؟ هی شما علمی حرف بزن من عملی
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۱۶
در مورد شعر شاعر که داخل یه وبلاگ نوشته بود و آنجا عینا همین طور بود که من آوردم .
در مورد واژه (تمام) گفتم صدا های بلند به حساب نمی آیند مثل (چون) که «و» آن حساب نمی شود و ما (چون) را یک مصوت بلند محسوب می کنیم اما کلمه (است) را ما همین طور که از سه حرف تشکیل شده است اینطور تقطیع می کنیم (- u) یا مثل (مین) در کلمه «همین» که (مین) با اینکه سه حرف است اما فقط یک مصوت بلند حساب می شود و «ی» بین آن در تقطیع حساب نمی شود. البته گاهی اوقات هم اختیارات شاعری وارد وزن می شود مثل (بلند تلفظ کردن مصوت های کوتاه) و (کوتاه تلفظ کردن مصوت های بلند) که خود مبحثی دیگر است .
حالا بهتر هم شد علم وعمل با هم باعث رشد و درک صحیح تر میشه پس عالیه.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۳۳
هادی عزیز سلام
شعر های بسیار زیبایی گلچین میکنی و اینطور که من متوجه شدم اطلاعات ادبیات شما هم بسیار خوبه
یه نوشته از خودم میزارم خوشحال میشم نظر بدی
اگر سایر عزیزان هم نظر بدن منو خوشحال خواهند کرد
ز بس که جلوه نموده به غیر یار امشب
دلم ز غصه شکسته هزار بار امشب
برای صید دلش مدعی فراوان است
و من به کنج قفس، سینه داغدار امشب
میان جمع رقیبان چه سر خوش و مست است
به یکی دست باده و دست دگر سه تار امشب
به غمزهء نگهش دیده ها گرفتار است
خدا کند که نمیرم ز جور یار امشب
رقیب طعنه زند زار و تندگدستم من
دلم ز بی کس اش گشت شرمسار امشب
چو یار غیر پرست و دلم کباب از عشق
چگونه شکوه نگویم ز کردگار امشب
( وارث)
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۴۰
سلام آقا رضا شما لطف دارید من فقط به ادبیات علاقه مند هستم و چون امر کردید نظر بدهم نظرم را فقط می نویسم نه نقد
اول شعر زیبا یی است بعد وزن آن هم مَفاعِلن – فَعَلاتُن – مَفاعِلن – فَع لُن مجتث مثمن محذوف ، قافیه وردیف که درست است و مشکلی ندارد در مورد تقطیع شعر اختیارات شاعری زیاد بکار رفته مثل بلند تلفظ کردن مصوت های کوتاه
مصراع دوم بیت سوم(به یکی دست باده) از نظر وزن مشکل دارد و باید درستش کنید در بیت پنجم هم فکر کنم در مصرع اول(تنگدست) و در مصرع دوم(بی کسی اش) درست بوده که فکر کنم درست تایپ نشده . در مصرع اول بیت ششم هم به نظر من اگر اینطوری می نوشتید بهتر بود(چو یار غیر پرست است و دل کباب از عشق) البته بیت شما هم مشکلی ندارد فقط اگر اینطوری می نوشتید از به کار بردن اختیارات شاعری در شعرتون کم میشد و هرچه اختیارات شاعری کمتر باشد شعر قوی تر محسوب می شود.
البته ازعمه النازهم بخواه نظر بده چون ایشون ذاتا وزن و آهنگ شعر را میفهمه و شاعر خوبی هم هست.
خوشحال میشم شعر های زیبا تو باز هم بخونم موفق و شاد باشی.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۲۸
هادی عزیز ممنونم از راهنمایی دوستانتون
بله اون دو مورد که اشتباه تایپی شده لطف کردی کاملش رو نوشتی
منتظر نظرات همه دوستان هستم
عمه الناز هم اگه بنده نوازی کنند خوشحال میشم
بازم ممنونتم دوست عزیز
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۰۸
سلام
شعر قشنگیه .
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۲۹
ناهید خانمی
همینکه شما زحمت کشدی و خوندیش منت گذاشتی خانم
لطف داری و گر نه خیلی تعریفی نیست
ممنونم
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۲۶
اختیار دارید.این دوتا مصرع رو بیشتردوست داشتم.
دلم ز غصه شکسته هزار بار امشب
خدا کند که نمیرم ز جور یار امشب(من بودم میگفتم بمیرم البته ببخشیدا اگه شعر از زبان من بود وگرنه که واژه انتخابی شما بیشتر به شعرتون میاد)
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۵۴
خوب درسته میتونست اون هم باشه
ولی حسی که زمان نوشتن هست همین بوده و حس شما هم قابل احترامه
ممنونم که قابل دونستین
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۳۲
حس سراینده شعر تو اون لحظه که مینویسه تاثیر گذاره.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۲۱
شما لطیف تر از من حس میکنید این کاملا مشخصه
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۴۹
از کجا مشخصه ؟؟ :-?
۱ خرداد ۱۳۹۱در ۱۱:۲۹
از اونجا که من دلم نخواسته بمیرم
ولی شما ابایی نداشتین
۶ خرداد ۱۳۹۱در ۱۵:۴۲
با چند روز تاخیر سلام
شاید اگه شما هم دختر بودی و شعرو میگفتی همین کلمه رو به کار میبردی.
(ببخشیدا شوخی کردم)
لطافت تو اکثر آدم هاهست ولی یه سری ها بروز نمیدن.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۵۳
ایول بابا! شاعر هم داریم پس! بسیار قشنگ بو.د رضا جان ، میتونی عضو ویژه بشی و اشعارت رو در قالب یک پست منتشر کنی که همه ی بچه ها ببینن و نظر بدن، من خیلی اتفاقی دیدمش! درمورد وزن شعرتون منم با داداش هادی موافقم و اون مصراعتون هم مشکل وزن داره ( واژه ی «یکی» توش اضافه است البته برش هم داری یه مقدار معنیش ناملموس میشه بهتره تغییرش بدی) اما توصیه ای که من دارم اینه که از لغات کهنه مثل باده، غیر،غمزه، جلوه نموده و واژه های اینچنینی کمتر استفاده کنید تا شعراتون امروزی تر بشه ( البته خود من با این ایرادی که از شعر میگیرن مخالفم ولی شعر خودم رو دوره ی دبیرستان توی مسابقات کشوری داورها فقط به این دلیل رد کردن! ) شعرتون خیلی قشنگه و شاعر خیلی خوبی هستید خوشحال میشم بازم از شعراتون بخونم ولی بازم توصیه میکنم عضو ویژه بشید که هم اشعارتون به نام خودتون ثبت بشه و هم همه ببیننش و درموردش نظر بدن
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۰۷
میدونی آقا رضا وقتی شعرت رو خوندم چه حسی بهم دست داد؟ احساس کردم اول قافیه ها رو پیدا کردی و بعد برای قافیه ها شعر گفتی ! اینجوری یه ذره دست آدم توی شعر گفتن بسته میشه و خلاقیت آدم کم میشه! ولی کلاً شعرتون خیلی قشنگ بود کاملاً مشخصه که شاعری ( البته ببخشید ها ! جسارت نشه! من در حدی نیستم که درمورد اشعار قشنگ شما نظر بدم ) از این بیتتون هم خیلی خوشم اومد:
برای صید دلش مدعی فراوان است
و من به کنج قفس، سینه داغدار امشب
البته اگه بجای سینه یه واژه ی دیگه پیدا کنید قشنگ تر میشه مثلاً زار و داغدار یا یه چیز قشنگ تر
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۱۹
خوشحال شدم دوبارهنوشته ام رو خوندین و نظر خودتون رو نوشتین
البته اینطور نبوده که قافیه هارو قبلا در نظر داشته باشم نمیدونم چرا این حس بهتون دست داده
راستش تا حالا نوشته هامو واسه نظر خواهی به کسی نشون ندادم و چون محفل اینجا رو دوستانه دیدم دلم خواست نظر شما ها رو بدونم
میدونم که خیلی با چیزی که بشه شعر نامیدش فاصله داره
با راهنمایی شما عزیزان حتما بهتر میشه
ممنونم الناز عزیز
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۴۹
نه آقا رضا! شعرتون واقعاً قشنگ بود. من واقعاً از خوندنش لذت بردم ببخشید اگه نقدی کردم چون خودم دوست دارم شعرام نقد بشه معمولاً نظرم رو در مورد شعر دیگران هم می گم حتی اگه نظرم غلط باشه راستی منم یه شعر توی پست یه احساس تازه برای آقای مرتضی زاده گذاشتم ( توی دیدگاه های پیشینه پایینای صفحه ) خوشحال میشم برام نقدش کنید [دعا کردن]
۱ خرداد ۱۳۹۱در ۱۱:۳۲
از بابت نقد شما خیلی خوشحال شدم
میدونم که اطلاعات خوبی دارید که به چنین چیز هایی توجه میکنید متشکرم از راهنمایی هاتون حرف هاتون کاملا درسته و سعی میکنم بهشون توجه کنم ولی خوب بضاعت ما اندکه
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۱۲
لطف کردی الناز عزیز
دلم میخاد عضو ویژه بشم اما کارم طوری هست که گاهی شاید یک ماه نتونم بیان نت و شرمنده بچه ها و دوستان میشم
خوشحالم پسندیدین من هم تو اون مصرع مشکل دارم سعی میکنم عوض کنم
بازم ممنونم
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۵۵
سلام اقا رضا همین الا شعرتونو خوندم واقعا زیبا بود در بر دارنده احساستون بود
۱ خرداد ۱۳۹۱در ۱۱:۲۳
گندم عزیز خوشحالم که خوندین و خوشتون اومده
راستش فقط خواستم حسم رو بنویسم خیلی به ارایه های ادبی توجه نکردم
ممنونم خانم
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۱۱
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
قیصر امین پور
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۴۷
سلام
کاش میشد لحظه ای با یار خود تنها شوم
بی غم و اندوه از تنهایی فردا شوم
سر به روی شانه های مهربان او نهم
غرق خوبی های بی پایان آن زیبا شوم
آن دو چشم ناز و زیبا را ببوسم چون دو دست
همنشین خسته ی آن ماه بی همتا شوم
دل بشویم با نگاه ناز او از درد و غم
می بنوشم از لبانش،فارغ از غم ها شوم
از محبت های پاک و ساده ی آن نازنین
همچو گل های قشنگ اطلسی زیبا شوم
مهربانی و قشنگی ، پاکی و آزادگی
این صفات خوب را من جملگی دارا شوم
علی احقاق جهرمی
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۱۹
سلام
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تادر کشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چون لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
شهریار
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۵
سلام
امشب این خانه بهشت است که حوری دارد
در و دیوار عجب نور و سروری دارد
کفر باشد دگرم دم زدن از حور بهشت
حور پیش تو به هر عضو قصوری دارد
آفتابا تو برون آی که امشب مهتاب
پیش چشمم نه چراغی است که نوری دارد
گر به سر نیزه ی مژگان شده محصور رواست
ترک چشمی که خیال شر و شوری دارد
شهریار
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۴۴
سلام
ای شکوه بی کران اندوه من!
آسمان ، دریای جنگل ، کوه من!
گم شدی ای نیمه ی سیب دلم
ای منِ من! ای تمامِ روح من!
ای تو لنگرگاه تسکین دلم!
ساحل من، کشتی من! نوح من!
قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح خسته و مجروح من:
هر چه شد انبوه تر گیسوی تو
می شود اندوه تر اندوه من!
قیصر امین پور
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۰۳
سلام
سرمست درآمد از درم دوست ** لب خنده زنان چو غنچه در پوست
چون دیدمش آن رخ نگارین ** در خود به غلط شدم که این اوست
رضوان در خلد باز کردند ** کز عطر مشام روح خوش بوست
پیش قدمش به سر دویدم ** در پای فتادمش که ای دوست
یک باره به ترک ما بگفتی ** زنهار نگویی این نه نیکوست
بر من که دلم چو شمع یکتاست ** پیراهن غم چو شمع ده توست
چشمش به کرشمه گفت با من ** در نرگس مست من چه آهوست
گفتم همه نیکوییست لیکن ** اینست که بیوفا و بدخوست
بشنو نفسی دعای سعدی ** گر چه همه عالمت دعاگوست
سعدی
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۲۵
سلام
چیست این آتش سوزنده که در جان من است ؟
چیست این درد جگر سوز که درمان من است ؟
از دل ای آفت جان صبر توقع داری
مگر این کافر دیوانه بفرمان من است
آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او
درغمت شمه ای ازحال پریشان من است
ماه را گفتم و خورشید وبخندید به ناز
کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من است
عالمی خوشتر از ان نیست که من باشم و دوست
این بهشتی است که درعالم امکان من است
آمد ورفت و دلم برد وکنون حاصل وصل
اشک گرمی است که بنشسته بدامان من است
کاش بی روی تو یک لحظه نمی رفت زعمر
ورنه این وصل که باز اول هجران من است
اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد
داستانی است که او عاشق دستان من است
عماد خراسانی
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۵۷
سلام
برداشت پرده شمعم و پروانه پر گرفت
بازار شوق پردگیان باز در گرفت
شمع طرب شُکُفت در آغوش اشگ و آه
ابری به هم برآمد و ماهی به بر گرفت
زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست
سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت
بار غمی که شانه تُهی کرد از او فلک
این زُلف و شانه خواهدم از دوش بر گرفت
این ماجرای عشق حدیثی مفصّل است
قاصر ، بیان ، که قصّه چنین مختصر گرفت
یک تار موی او به دو عالم نمی دهند
با عشقش این معامله گفتیم و سر گرفت
تا چون کند به ابرو و مژگان که چشم مست
دستی به نیزه بُرد و به دستی سپر گرفت
چشمک زند ستاره صفت با نسیم صبح
شمع دلی که دامن آه سحر گرفت
چون اسم چشم نرگش مخمور ، ژاله بار
در این چمن که لاله به کف جام زر گرفت
چون شعر خواجه تازه و تر بود شهریار
شعر تو هم که درس خود از چشم تر گرفت
شهریار
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۳۵
سلام
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون ما با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۴۴
سلام به همه ی عاشقانه ای ها
این شعر واقعا زیباست. همه ی شعرای فاضل نظری فوق العاده اند.