روزهای کودکی
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
۱۶ آبان ۱۳۹۱در ۰۹:۴۶
میخواهم برگردم به کودکیم به روزهایی که بیخیالی تنها در یک کلمه خلاصه نمیشد وما واقعا بیخیال بودیم
۱۵ آبان ۱۳۹۱در ۲۳:۳۱
خدایا یا خیلی برگردون عقب یا بزن بره جلو اینجای زندگی خیلی دلم گرفته
۱۴ آبان ۱۳۹۱در ۲۳:۵۱
به نظر من اگه میتونستیم برگردیم به کودکیمون هیچ وقت اون روزا قشنگ نبود پس من دوست دارم اون روزام قشنگ بمونن و هیچ وقت آرزوی برگشت نمیکنم
۱۶ آبان ۱۳۹۱در ۰۹:۴۷
منم ارزوی برگشت ندارم چون اون روزها رو هم درحسرت بزرگ شدن میگذرونیم ولی از بزرگ بودن و این همه فکرو خیال خسته شدم
۱۴ آبان ۱۳۹۱در ۲۰:۳۷
کاش منم برمیگشتم به بچگیم و با آگاهی از بزرگیم بعضی اشتباهارو مرتکب نمیشدم
۱۰ آبان ۱۳۹۱در ۱۷:۴۸
عالی بود. کاش میشد واقعا برگشت خسته ام #:-s
۱۸ مهر ۱۳۹۱در ۱۸:۱۷
۴ مهر ۱۳۹۱در ۲۱:۲۸
کودکی دنیایی زیبا بود که با تمامی خوبی ها و بدیهاش تموم میشه،اما خاطرات…
۲۸ شهریور ۱۳۹۱در ۲۲:۰۳
کودکی یعنی پاکی…مثل یه فرشته
۱۹ شهریور ۱۳۹۱در ۰۰:۰۱
خیلی ممنون. فکر میکنم اهالی شهر عاشقانه ها از درد دل هم خبر دارن…
۱۹ شهریور ۱۳۹۱در ۰۳:۱۵
اره …این جا تنها جاییه که همه از هم خبر دارن کیوان جون….
۱۵ شهریور ۱۳۹۱در ۰۱:۲۴
حقیقت تلخترین صداست برای من…….این هم گذراست اما دردناک که تا به حال نگفتم پدر…………..کودکیم در مادر خلاصه شده که نعمتیست………….ممنون نعیمه جون ………..