راه شمالی
الان ای کاش نزدیک تو بودم .. تو این راه مه آلود شمالی
با این آهنگ دارم دیوونه میشم .. پر از بغضم فقط جای تو خالی
ما با هم تا حالا دریا نرفتیم .. از اون خونه، از این دنیای خودخواه
تو رو شاید یه روزی قرض کردم .. به اندازه ی یه سفر کوتاه
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی
تو مغـروری نمی ذاری بفهمم .. که احساست به من تغییر کرده
دلت از آخرین باری که دیدم .. توی آغوش سردم گیر کرده
چه خوبه پیرهن منو بپوشی .. بهم تکیه کنی تا خسته میشی
تا بارون بند می یاد بمونی پیشم .. تو اینجوری به من وابسته میشی
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی
ترانه سرا: مونا برزویی
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۰۵
سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۳۵
ﺗﻮ ﭼﺸﺎم اﺷﻜﻲ ﻧﻤﻮﻧﺪه
ﺗـﻮ دﻟـﻢ ﺣـﺮﻓـﻲ ﻧﺪارم
دﻳﮕﻪ وﻗـﺖ رﻓﺘﻨﻪ
ﺳﻔﺮِ دور و درازه
اﻧـﺘـﻈـﺎر روز ﺑـﺮﻓـﻲ
ﺗﻮ دﻟﻢ داغ زده ﺳﺮﻣﺎ
اﻧﺘﻈﺎر آﻓﺘﺎب ﮔﺮم
ﺗﻮ دﻟﻢ ﻳﺦ زده اﻣﺎ
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۴۱
مسافر آمده بود و چای می خوردند
همیشه هم انقد تلخ نیست مسافر بالاخره برمی گرده اشکال کار اینجاست که ما خیلی صبور نیستیم
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۰۴
ادته یه روز بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده …گفتم اگه بارون نیامد چی؟ گفتی اگه چشمای تو بباره اسمون گریش میگیره …گفتم :یه خواهش دارم وقتی اسمون چشمام خواست بباره تنهام نذار – گفتی به چشم …حالا من دارم گریه می کنم و آسمون نمی باره ……..تو هم اون دور دورا ایستادی به من می خندی .
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۰۳
می خواهم گلی را برایت بفرستم اما می ترسم از اینکه پژمرده شود پس “س” را از “گل سرخ” و “ل” را از گل ” لاله” ، “ا” را از گل “اطلسی” و “م” را از گل ” مریم” بر میدارم و سلام را تقدیمت می کنم
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۰۱
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست …
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۴۷
صدادکن مرا صدای توو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبیست که در انتهای صمیمیت حزن می روید
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۰۰
دوست داشتن،
صدای چرخاندن کلید است در قفل.
عشق،
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما…
باز کردن در است
با لگد…
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۴۸
کسی برایم مریم آورده
کسی انار
کسی ریواس
ولی من
به کسی فکر میکنم
که هیچ وقت
جز دستهایش
چیزی برایم نمیآورد…
قسمتی از اشعار مریم اسدی
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۲:۵۹
نیا بارانــــــــ
زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم
که گل
در عقد زنبور است اما یک طرف سودای بلبل یکطرف بال و پر پروانه را
هم دوســــــــت میدارد
نیا بارانــــــــــ
در ناودان ها گیر خواهی کرد
نیا بارانـــــــــ
در اینجا قد
مردم را با جو اندازه میگیرند در اینجا قدر نشناسند مردم
در اینجا شعر
حافظ را به فال کولیان اندازه میگیرند
نیا بارانــــــــــ
زمین جای قشنگی نیست
۲۵ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۴۱
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجههایش را سیر کند، گوشت بدن خودش را میکند و میداد به جوجههایش میخوردند زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما بچههایش نجات پیدا کردند و گفتند: آخی خوب شد مرد، راحت شدیم از این غذای تکراری! این است واقعیت تلخ روزگار ما…
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۰۳
چشمای منتظر به پیچ جاده، دلهره های دل پاک و ساده، پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس،
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه، سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه، غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده…
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۱۳
واقعا قشنگ بود .
امیدوارم منم یه روزی بتونم مثل شما ها با سایت مچ بشم…
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۳۸
سلام
ممنون دوست عزیز
نوشته های قشنگی که گذاشتید نشون میده که با سایت مچ شدید
۲۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۳۴
فقط برای تو . آری برای تو .برای چشم های پرمهر و عطوفت تو من هنوز عاشقانه می نویسم .این را باور کن که در تنهایی خویش تنها در افکارپیچیده و مبهم خود زیبایی چشمهای عاشق ترا ترسیم میکنم . ودر هر بیت شعرم از معنای نگاههای گرم وصمیمیت وهزاران واژه مینویسم . من از افق طلایی قلبت زندگی را آغاز می کنم و همراه تو با کوله باری از باورهای عاشقانه قله های سپید فردا را فتح خواهم کرد و این بار فریاد خواهم زد اسمت را از بلندای فرداها تا بدانند که دوستت دارم ترا به ارزش همه زندگی کردن ها .باورم کن که در این دنیا همه چیز غیر باور است جز عشق .
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۸:۵۳
تو که در هر جائی ! کجا پیدایت کنم ؟! در قلب کدام با سخاوت دور دست ؟! در دستان کدام گدای عاشق ؟! در چشمان کدام منتظر بی پناه ؟! در دهان کدام شاعر گنگ پریشان ؟! و در جای پای کدام رهگذر غریب
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۱۹
مرا در کوچه های شهر خواهی یافت
به نام مرد تنهائی
نمی دانم گناهم را ولی شاید گنهکارم
شدم محبوس رسوائی
شنیدی وصف حالم را بگو از من چه می خواهی
از این مجنون هرجائی
۲۵ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۵۰
دستهای که در ضعیف ترین حالتم نگهم دارن،
چشمایی که در زشت ترین حالتم نگاهم کنن
قلبی رو که وقتی توی بد ترین حالت هستم دوستم داشته باشه؛
۲۵ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۴۷
سلام — در انتظار روشنایی نشسته ام که از دلتنگی ها رها شوم ، خودم را ببینم و امیدوار شوم.
اگر جرم من عاشقیست اعتراف میکنم که مجرمم.
اگر محکوم به دلتنگی هستم ، گناه خویش را میپذیرم.
سرنوشت برای من حبس ابد بریده است ، کار من از کار این دنیا گذشته است.
من یک عاشقم ، دلم را در این راه فدا کرده ام ، دوست دارم دوست حضرت دوست را حتی اگر هیچگاه او را نبینم.
تو که از دلم خبر نداری ، پس مرا نادیده بگیر ، به انتظارم ننشین تا آزاد شوم ، من تا ابد میخواهم مجرمی باشم که در قلب مهربانش گرفتار باشم.