راه شمالی
الان ای کاش نزدیک تو بودم .. تو این راه مه آلود شمالی
با این آهنگ دارم دیوونه میشم .. پر از بغضم فقط جای تو خالی
ما با هم تا حالا دریا نرفتیم .. از اون خونه، از این دنیای خودخواه
تو رو شاید یه روزی قرض کردم .. به اندازه ی یه سفر کوتاه
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی
تو مغـروری نمی ذاری بفهمم .. که احساست به من تغییر کرده
دلت از آخرین باری که دیدم .. توی آغوش سردم گیر کرده
چه خوبه پیرهن منو بپوشی .. بهم تکیه کنی تا خسته میشی
تا بارون بند می یاد بمونی پیشم .. تو اینجوری به من وابسته میشی
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی
ترانه سرا: مونا برزویی
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۵۹
سلام
من ی عضو جدیدالورود هستم
اول از همه چیز ی دست مریضا وخسته نباشید بگم بعد عید رو تبرک میگم به همه دوستان
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۱۲
سلاام امید جان خوش اومدی. عیدت مبارک ایشاله که سال بسیار خوبی داشته باشی آخه پسر خوب دست مریضا چیه؟!! دست مریزاد ! اشتباه لپی کردی!
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۱۹
سلام
آقا امید خوش آمدی عید شما هم مبارک
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۲:۰۳
سلام امید آقا…. عیدتون مبارک و به عاشقانه ها خوش اومدی ….
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۰۷
سلام امید جان خوشامدی گلممممم
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۵۸
سلام دوستای گلم دلم واسه همتون تنگ شده واقعا بعضی وقتا دنیا چقدر بی معرفت میشه ولی مقصر خودمونیم… دیروز روز اول عید بود که با خوشی رفتم سراغش به خودم گفتم واسه یک روز به مشکلاتت فکر نکن و به دنیا بخند ولی یک اتفاقی واسم افتاد که اشکم سرازیر شد تو دلم گفتم خدایا باز امتحان؟ولی بد دو ساعت حالم خوب شد دوست ندارم مریض کنم خودمو بد خدا از دستم ناراحت میشه…. وای مامان جون فراموشم کردی؟ عمه الناز هم که خیلی باحالی مثل خواهر زادت فکر کنم اشتباه گفتم. راستی مرتضی جان من تو این چند سال تجربه زیادی از زندگی تو دنیا کسب کردم هیچوقت واسه چیزی یا کسی که میدونی غصه خوردن واسش جز ضربه به خودت هیچ سودی نداره ناراحت نشو آره حرف زدن راحت ولی کافی خودت بخوای من یک دختر با اینکه لطیف و حساسم تونستم درسته یاد گذشته و سختیا اشکم در میاره ولی به خودم میکم خودت این راه انتخاب کردی پس تا آخرش ادامه بده پس مطمن باش توام میتونی با کمک خدا…راستی اگه ناراحت نمیشی میشه بگی چند سالته؟
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۴۶
ارام….ارام…..ارام
قلمم لرزان،لرزان
میرقصد در دستم
و چه خوش میرقصد
با اوای خوش لبهایش
که شاید اوهم میداند
که چه با شکوه است
سیاه رنگ چشمانش
و چه لرزشی دارد!!!
نمیدانم این لرزش
از تب من است
یا از تب و لرز خودش
شاید خود را لایق نوشتن از او نمیداند
شاید میترسد
میترسد اینبار هم مغزش تمام شود
یا اینکه ورقم پاره کند
مثل
بند بند وجودم
دلم تنگ است
دلم تنها
هواداره هوای توست
میخواهم بنویسم
از الف و لام و “ه” تو
اما چه کنم
قلمم سخت پریشان است
او هم مثل من درمانده خیره نگاه توست
و درمانده تر
از شیرینیه لبخندت
از سیاهیه موهایت
از رنگ خوش لبهایت
از برق نگاهت
اخر
هرگاه به نام تو میرسم
قلمم به احترام نامت
به شکوه اسمت
به تقدس عشقت
خبر دار می ایستد
نمیدانم چرا هرگاه اسم تو را می اورم
یا اشکی میریزم
قلمم به زمین می افتد
حال میفهمم که چه بود
شکستنش
وقت تو میرفتی و من به نظاره مینشستم
وقتی برای بار اخر میخواندمت
“الهه ی من،الهه من میماند…دوستت دارم!!!!”
شاید هم قلمم
دلش بحال من میسوزد
که چه غمگینم
که دنیایم انقدر کوچک شده است
که با او سر میشود
و من هنوز هم نمیدانم
خودم…. x_x
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۳۶
ای کاش زبان نگاهم را می دانستی و با این همه سکوت
مرا به خاموشی متهم نمی کردی
کاش می دانستی من همیشه با زبان چشمانم با تو سخن می گویم
چشمانی که از ندیدنت سیل ها دارند برای جاری ساختن
سخن ها دارند برای گفتن غزل ها دارند برای از تو سرودن و
عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن
کاش می دانستی که من تو را دوست دارم
کاش می دانستی….
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۲۱
سلام
فقط در همین حد میتونم بنویسم که واقعا اوضاع ام خرابه
برام دعا کنید
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۱۵
سلام مرتضی جان چی شده؟بگو شاید بتونم کمکت کنم تو خیلی با حرفای قشنگت کمکم کردی.زود باش هر چی تو دلت بگو فقط ناراحت نباش شاد باش عید شده ها
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۴۶
سلام گندم جان و ممنون
شدم نقل اون کسی که لالایی بلده و خودش خوابش نمیبره
خیلی وقته که دارم با حرفام خودمو آروم میکنم و ظاهرا دیگه چیزی نبود
فکر میکردم دیگه با دیدنش نباید مشکلی پیش بیاد
ولی امروز…
وقتی دیدمش دیگه خودم نبودم
انگار که یه دنیا حرف توی قلبم بود
تا دیدمش فقط یه سلام
و موقع رفتن فقط یه خداحافظی
نمیخواستم ام بیشتر از این باشه
از اون موقع تاحالا طوفانی توی دلمه که خدا میدونه
انقدر جمله سازی کردم که بی مثاله
قبل از این که بریم با تمام وجود حس میکردم که باید اونجا باشه
فکر نمیکردم به این راحتی کم بیارم
بعد اون رفتیم سر خاک پدربزرگم و کمی آروم شدم
بعدش دیگه عید دیدنی هم نرفتم
ولی دوباره باهاش کنار میامو فراموشش میکنم
دیگه مغزم قفل شده……………………………………
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۰۳
اوه خدای من …. شما هم ؟؟؟؟ یه قصه عاشقانه ؟…. چقدر این یه سلام ها و یه خداحافظی ها، برام آشناست، چقدر معنی این طوفان ها و جمله سازی ها رو میدونم ….
اما در خیلی سال پیش…. که حتی برام ارزش خاطره هم نداره ….
امیدوارم برای تو هر چی به صلاحت باشه، اتفاق بیفته …. واسه من که واقعا صلاحم پیش اومد و از خدا خیلی خیلی خیلی ممنونم …..
آسمونی باشی و همیشه عاشق خدا
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۲۳
سلام دوست عزیزم. در همین حد بگم که از صمیم قلبم برات دعا می کنم. واسه اوضاع خرابتم باید بگم: روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش/ رو شکر کن مباد که از بد بتر(بدتر) شود! غم و شادیّ جهان در گذر است.
به خدا توکل کن و بگو: أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی الَّهِ إِنَّ الَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ (من کار خود به خدا می سپارم که خداوند به احوال بندگان آگاه است) تَوَکَّلْتُ عَلَى الّهِ وَ کَفى بِالّهِ وَکیلاً( به خدا توکل میکنم که خداوند برای وکالت و نگهبانی کفایت است) اینا دو آیه ی قرآنه به خدا توکل کن و و اگه توکل کردی دیگه نگران نباش چون از خدا مهربونتر وجود نداره و مطمئن باش که خدا برای بنده هاش بد نمیخواد پس بهش اعتماد کن و خودتم تلاش کن. منم برات دعا میکنم
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۵۳
سلام
ممنون الناز جان
یاد اون جمله افتادم که میگفت:
خواستم خودمو گول بزنم خاطراتمو ریختم یه گوشه ای
گفتم فراموش
یه چیزی ته قلبم خندید و گفت یادمه
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۲۹
خوب چی شده؟ بهت جواب رد داده؟ ازدواج کرده؟ چی شده خوب؟ بگو شاید بتونیم کمکت کنیم. همیشه که ته خط نیست! آخه شما پسری آقا علیرضا! همیشه پسرا باید پیش قدم بشن. اگه خواستگاری رفتی و نشده یا هنوز طرف ازدواج نکرده خوب بگو شاید یه فرجی شد ولی اگه مرغ از قفس پریده فکر کنم بهتره بری سراغ همین جمله ی معروفت چون دیگه کاریش نمیشه کرد
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۵۵
سلام آقا مرتضی عاشقانه ها، عیدتون مبارک بهارتون خجسته، تو این روزهای به این قشنگی واقعا حیفه که بگی اوضاع م خرابه، شما امید عاشقانه ها هستید، همیشه سخته که خودمونو با تغییرات خارجی وفق بدیم، اما حالا با اومدن بهار، ما هم باید تغییر کنیم و بدونیم هر روز برامون مث عیده، چون این ما هستیم که باید بهار رو به زندگی خودمون بیاریم … و دلمون رو از بدی ها و امواج منفی پاک کنیم، هر چند که معتقدم خیلی سخته، چون ما هم که بخوایم خوب باشیم، عوامل خارجی نمیذارند ما احساس خوبی داشته باشیم … اما خب من با تمام سختی اش اینو تجربه کردم …
امیدوارم با فکر کردن به بهار و زیبایی هاش احساس بهتری داشته باشی …. منتظر خبرهای خوبت هستم …
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۰۱
سلام باران جان
ممنون از لطفت
بهترین خوبی زمان،گذز زمانه که………
نمیدونم
شاید فردا بهتر باشه
خدبااااااکمکم کن =((
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۵۶
کیه که جز تو بتونه آرومم کنه
پس ازم بگذرو من ببخش
از همیشه بیشر خواستنتو حس میکنم
خدایا دوست دارم
تنهام نذار
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۳۳
سلام داداش مرتضی جونم، اول اینکه سال ۹۱ به شما و خانواده مهربونت تبریک میگم.
میبینی داداش مرتضی چه روزگار تخیلی شده، وقتی کسی که بهت میگه اندازه تموم هستی دوست دارم و بعدش بهت نارو میزنه چقدر دردناکه، نمی خوام ناراحتت کنم فقط میتتنم اینو بهت بگم که کاملا حالتو درک کنم، فقط اینو بدون از بین بردن خاطرات خیلی سخته..
راستی اینم بهت بگم که امروز برای اولین بار اون بی حیارو با شوهرش دیدم وقتی که با من رودررو شد فقط اینو به من گفت که از ازدواجش خیلی پشیمونه.
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۰۶
سلام علی جان
ممنون
شرمنده یه توماری نوشتم ولی خوب وارد نشده بودم پاک شد که اگه انشاله تا فردا زنده بودم دوباره مینویسمشون
الان دیگه واقعا خسته ام
ولی با خوندنشون کمی آروم شدم
بچه ها از همتون ممنونم
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۸:۲۸
مرسی کندم جان سال جدیدبرشمامبارک باشه ایشاله بهتون خوش بکذره
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۲۴
باسلام
عید بر تمام عاشقانه ها مبارک باد
انشاءاله سال شاد همراه با موفقیت داشته باشید
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۱۱
سلاااااام بچه ها سال نو همتون مبارک برای همتون دعا میکنم و التماس دعا دارم یه خواهر زاده دارم یه پسر بچه ی ۶ساله است امروز زنگ زده میگه خاله جونم ایشالا سال خنده داری داشته باشی
اگه امسال از اینی که بودم شوخ تر شدم زیاد تعجب نکنید چون دعای بچه ها اجابت میشه
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۰۸
گشـــــــــــــــــــــــــــــــــــنگ بود داداش شاهین. عاشق شدی؟ این شعرا؟!!!! داری از دست میری!! یه فکری به حال خودت بکن
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۵۶
ما دیگه کارمون از این حرفا گذشته الناز جان!
راستی مگه بار اوله که از این شعرا تو عاشقانه ها می بینی؟
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۰۳
شوخی کردم بابا! جدی نگیرید یادم باشه یه دخیلی واست ببندم هنوز جوونی عیدیم رو ندادی ها! آخه بچه رو اینقدر منتظر نگه میدارن؟
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۱۲
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۱۶
دمت گرم بابا! چقدم بزرگه! :-o حالا چی توشه؟!!! چجوری بازش کنم؟!!! :-??
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۵۲
هر چی توش باشه خوبه، خوش به حالت، داداشت که به ما عیدی نداد
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۲۱
داداش شاهین نگفتی این تو چیه؟ مردم از فضولی تو رو خدا بازش کن دیگه
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۳۴
اگه قرار بود خودم باز کنم که دیگه کادوش نمی کردم! خودت باز کن ببین توش چیه!
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۴۰
نامرد!
خوبه یه آدم فلجی رو بفرستن دم دست شما ! بدبخت رو از گشنگی می کشی! حالا دیدی من نمی تونم بازش کنم ناز می کنی! میگم نکنه باز یخچال فرستادی؟! مگه قراره چندبار شوهر کنم ؟ هنوز توی جور کردن اولیشم موندم کلا جهیزیه رو بی خیال شو!
دوست دارم یه عیدی باحال باشه ۸-> عیدی داداش مزه میده =p~
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۵۱
الهی! نمی دونستم نقص عضو هم داری آبجی!
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۵۸
نقص عضو هم؟؟!!!! مگه قبلاً نقص چی داشتم؟؟!!!
نخیر داداش من! نقص عضو ندارم! حیف که دستم بهت نمیرسه! دستام از دستای مجید دلبندم درازتره ولی هرکاری میکنم نمیتونم بفرستمش توی مانیتور به جون خودم بیشتر از این کشش بدی فردا صبح علی الطلوع دم در خونتونم من امشب از فضولی خوابم نمیبره! بازش کن دیگه
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۲۲
حالا بگذریم..
چند بار تلاش کن ایشالا موفق میشی!
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۲۵
نه! حریفت نشدم! عیب نداره! در هر حال دست گلت درد نکنه کاغذ کادوش و بسته بندیش که خیلی خوشگله <):)
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۳۰
قابل شما رو نداره، حالا بازش کنی بیشتر ذوق می کنی.
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۲۰
آفرین داداش نازم بازش کن من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد! ۸-|
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۲۲
مانعی نداره عزیزم.
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۲۴
نه یخچال نیست! حدس بزن!
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۲۷
ان شائ اله که اسباب بازی نیست؟
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۳۱
اسباب بازی؟
دیگه من که سن تو رو می دونم!
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۳۷
این دیگه فکر کنم آخریشه! ده تا کامنت پر شه دیگه امکان پاسخ دادن ندارم ببین چقد امشب پیچوندیم! امیدوارم خوراک و پوشاک نباشه چون حسرتش به دلم میمونه چون نمیتونم از توی مانیتور درش بیارم! میگم نکنه پوچ باشه؟! دیگه کلاً سوخت مغزم تموم شد دیگه خداوکیلی بازش کن
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۵۱
چشمِ من روشن، آقا شاهین، هی من میخوام حسودی نکنم به خواهرات، نمیذاری…. واسه من کادو نگرفتی؟؟؟؟؟؟؟
۳ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۲۰
مگه میشه برای شما نگرفته باشم؟
۳ فروردین ۱۳۹۱در ۰۱:۲۳
ممنونم آقا شاهین، این یکی از اون یکی خوشگل تره، دل الناز خانوم بسوزه
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۱۶
واااای داداش شاهین ! مرسی! تو بهترین داداش دنیایی! بالاخره بازش کردم، چقد خوشگله! به عمرم همچین هدیه ای نگرفته بودم! =p~
دستت درد نکنه داداش گلم
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۵۲
ای جان! قابل شما رو نداره آبجی.
یاد این داستانه افتادم!
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۵۷
x_x اوه مای گاد عجب خرابکاری یی کردم! x_x یادم باشه برم تمام پست ها رو بخونم که دیگه از این …….. x_x
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۲۸
سلام دوستای گل خودم عید اومدا… ایشاالا همتون خوش باشید و موفق. حال منم شکر خدا خوبه فعلا داریم میگردیم راستی چرا همتون میگید ای کاش شمال بودیم؟ دوستای گلم بیاین خودم میبرمتون شمال این که غصه ندارم عزیزان. راستی سارا جوجو همون سامیه جون خودمون عید تو هم مبارک امیدوارم حالت همیشه بهاری و لبت خندون باشه گلم