جمله جادویی
مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: “دوستت دارم عزیزم”
۱ خرداد ۱۳۹۱در ۲۱:۳۴
همینجوری نوشتم که بخندین: اتل متل توتوله / این پسره سوسوله
موهاش همیشه سیخه/ نگاش همیشه میخه
چت میکنه همیشه/ بی مخ زدن؟نمیشه
پول از خودش نداره/ باباش رو قال میذاره
دی اند جیشو میپوشه/ میشینه بعد یه گوشه
زنگ میزنه به دافش/ میبنده هی به نافش
که من دوست میدارم/ تاج سرم میذارم
صورت رو کردی میک آپ/ بیا بریم کافی شاپ
تو کافی شاپ،می خنده/ همش خالی میبنده
بهم میگن خدایی!/ چقدر بابا بلائی!
همه رو من حریفم/ میذارم توی کیفم
هزارتا داف فدامن/ منتظر یه نامن
ولی تویی نگارم/ برات برنامه دارم
اگه مشکل نداری/ میام به خواستگاری
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۰۱
واقعا جالبه..ولی….ولی.. ینی واقعا همچین مردی هس!! از هر ۱۰۰تا مرد فقط یکی دوتاش اینجوری میشه.. که حتما اینم یکی از اون دوتا بوده دیگه!!
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۵۳
نه بابا اینجوری هام نیست به من ثابت شده هرکی ایمان به خدا داشته و زندگیشو با یاد خدا گذرانده دارای این اخلاقیات است
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۱۸
ولی آقا امین در کل از مردا اون رفتار بعیده..بعیده بعیدم نه..اما خیلی کم دیده میشه.. خداوکیلی درسته دیگه..قبول داری؟
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۵۳
درسته حق با شماست. کاملا قبول دارم تعداشون بیشتره اما گفتم کسی خدا را بشناسه هیچ وقت کار اشتبا هی نمی کنه. پس کسی که ایمان به خدا نداشت=هر کاری از دستش بر میاید میکنه بازم شما راست می گین . انیس خانم
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۵
سلام دوست عزیز،
به عاشقانهها خوش آمدید،
برای ارتباط بهتر با دیگر دوستان ابتدا نام نمایشی مناسب(فارسی) انتخاب نمایید.
توضیحات بیشتر
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۴۲
مییسسسی آقا امین
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۱۳
نه گلم از هر یک میلیون مرد حتی یکیش هم این طوری نیست در حال حاضر.اما یک درصد قابل توجهی هستند که میتونند این شکلی بشن.اما این فقط در صورتی که خانم هم برای ایشوناین طوری باشن.چون عشق یه نفر هر چقدر هم که زیاد باشه بالاخره وقتی یه طرفه باشه.ما هیچی در مورد این نمیدونیم که زن قصه در گذشته چه رفتاری کرده.وقتی ما آدم ها تو روابطمون میخواهیم طرف اونطوری باشه هیچی شکل نمیگیره.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۳۲
شما چون خانم هستید مرد ها را درک نمی کنید بازم می گم شما وانیس خانم راست میگین اما من احساس خودم به عنوان یک مرد می گم
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۹:۳۶
بالاخره هر چی باشه مرد ها هم انسانن.ایراد ما آدما اینه که همیشه با این تقسیم بندی ها خودمون رو از کل دنیا جداکردیم.شما درست میگید.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۴۸
خیلی ممنون.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۴۱
نیره جون کاملا موافقم باهات
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۲۰
بابا به قرآن مرد با عاطفه و مهربون و احساساتی هم داریم.چرا انقدر اسم ما بد در رفته آخه؟؟؟ :-o
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۳۴
اشتباه نکن.مردا اینقد که فکر میکنید بد نیستن.۱۸ سالمه ولی واسه یه … ۲۳ ساله به نظر میام.ادما دو طرفشون گاهی بد میشن.گاهی خوب. #:-s
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۹:۲۸
سلام برهمه. من تازه واردم. بیشتر داستان ها را خواندم خیلی برایم جالب بود..این داستان ها واقعی هستند یا ساخته عقل بشر هستن.. :-/
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۱۸
آدم فقط چیز هایی رو میتونه تصور کنه که توی واقعیت دیده باشه تخیل هم از حد ترکیب و سنتز نویی از واقعیات موجود فراتر نمیره.پس حتما یه جایی تجربه شده.البته یه اصلی وجود داره تو رمان نویسی میگن داستانهایی که از روی ماجراهای واقعی نوشته میشن اصولا جالب از آب درنمیان و به طور مفتضحانه ای خسته کننده میشن.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۰۲
همچین جیزی اصولا نمیتونه اکثر اوقات توی زندگی این زنه که باید صبور باشه و نمیشه توقع داشته باشی که جوابتو ندند.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۴۶
سلام من دوست داشتم با آدمای جدیدی آشنا بشم،گاهی خیلی احساس تنهایی میکنم و با بحرانهایی که توی زندگی ام با این سن کم باهاشون دستو پنجه نرم میکنم،دارم سعی میکنم کنار بیام.نمیخوام خوشبختی ام رو از دست بدم و نمیخوام خونواده عزیزم رد از خودم برنجونم،چند وقتی بود که مطالب این سایت رو میخوندم که توی این همه مشکلات من میتونست کمی آرومم کنه دوست دارم با افراد جدیدی دوست شم.مرسی.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۱۳
سلام نیره جون، به عاشقانهها خوش اومدی عزیزم؛ منم خیلی کوچیک بودم وقتی باید مشکلات بزرگی رو تحمل میکردم! با توکل به خدا و امید به اون ایشاالا همه چی حل میشه، فقط ازش بخواه که هیچ وقت تنهات نذاره مطمئن باش نه تنها خوشبختی تو از دست نمیدی، بلکه احساس بهتری خواهی داشت. این ها گل ها هم برای شما
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۳
مرسی عزیزم مهربونی دوستت دارم اسم دختر خواهر منم بارانه که خیلی دوستش دارم.من چند روز دیگه ۲۳ ساله میشم.خیلی هم کوچولو نیستم.همیشه خدا کمکم کرده و این بار هم میدونم که این کارو میکنه.اما داشتن دوستای خوب توی روزهای خوب و بد زندگی چیزیه که به زندگی آدم معنی میده.من صحبت های شما رو خوندم.خیلی مهربون و دوست داشتنی هستید.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۱۴
خواهش میکنم نیره جون ، اما من موقعی که مشکلات بزرگم شروع شد فقط ۷ سالم بود پس تو که الان واسه خودت خانومی شدی دیگه، پس سعی کن صبر و تحمل تو بیشتر بکنی. همیشه شاد باشی عزیزم، راستی به من میگن مامان باران، تو هم دوس داشتی به همین اسم صدام کن.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۳
سلام نیره جان به عاشقانه ها خوش اومدی امیدوارم اینجا احساس تنهایی نکنی
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۲۳
سلام نیره جون به خونواده عاشقونه ها خوش اومدی
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۲۹
سلام نیره جان
خوش اومدی خانمی صفا اوردی
خود من هم خیلی وقت نیست که اومدم ولی یه جمع با صفایی رو بچه ها تشکیل دادند و میدونم همشون عاشق این هستند که به هم دیگه کمک کنند
منم خوشحال میشم اگه بتونم به دردت بخورم تا دردای کمتری بهت بخورن عزیزم
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۲
مرسی عزیزم شما خیلی مهربونی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۵۴
بی تعارف بود حرفایی که زدم
حالا بخند دیگه جدی نباشه قیافت
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۴۹
نیره جونم سلام خیلیم خوش اومدی عدیدم . قربونت برم منم شرایطم خیلی شبیه تو ولی خودت خوب میدونی امثال من و تو باید بجنگیم و امیدمونو از دست ندیم نمی خوام شعار بدم گلم ولی واقعا ، جان من چاره ای دیگه ای داریم . اینجا همه با هم دوستن و واقعا به هم عشق میدن و با محبتشون کمکت میکنن .منم کوچک ترینشون امیدوارم بتونم نقش کوچکی تو شکل گرفتن خندت داشته باشم عزیزم.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۵
دست شما درد نکنه قشنگم که انقدر به آدم امید میدید.شما درست میگی ماها چاره ای جز این نداریم که وایسیم و با واقعیت ها مواجه شیم تا روزی که بتونیم اونها رو پشت سر بگذاریم…..همین که شما تنقدی لطف داری باعث شادی آدم میشه.مرسی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۴۹
عدیدم امیدوارم لبت همیشه خندون باشه و مشکلاتتو به راحتی و با درایت پشت سر بزاری . که من ایمان دارم میتونی خوش باشی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۴۱
سلام نیره جان.من مدت زیادیه عضو هستم و بهت اطمینان میدم همه ی بچه هایی که عضو این سایت هستند با هم دوستای خیلی خوبی هستن.اگه دوست داشتی میتونی منم بعنوان یه عضو کوچیک و یه دوست قبول کنی.
۱ خرداد ۱۳۹۱در ۲۲:۵۷
مرسی عزیزم ممنون که انقدر مهربونی
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۳۲
سلام به خانواده جدید وخوبم.من تازه عضو شدم اصلا از این سایت چیزی نمیدونستم اتفاقی دیدم از این صمیمیت خیلی خوشم امد.این شد که الان اینجام.سلااام به همه خانواده. ….داستانک زیبای بود کاش همیشه همه باهم مهربون باشیم تا دنیامون پراز رنگین کمان باشه.ودلامون پراز خورشید
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۹:۳۳
سلام دوست عزیز،
به خانواده عاشقانه ها خوش آمدید.
جهت ارسال دیدگاه بعدی ابتدا نام نمایشی مناسب انتخاب نمایید.
توضیحات بیشتر
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۳
سلام عزیزم خیلی خوش اومدی
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۰۷
سلام ابجی خوش اومدی
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۱۳
سلام دوستای خوبم بخصوص خانم های عزیز خواستم این داستان و بخونید و نظرتون و بگید ممنونم:
آفرینش زن
آنگاه که خداوند، جهان را، خورشید را وماه و ستارگان را، تپه ها را و کوه ها را، جنگل ها را، سرانجام مرد را آفرید به آفرینش زن پرداخت.
پروردگار گرامی ما پیچش پیچک ها، لرزش و جنبش علف ها،سستی نی ها، نازکی و لطافت گل ها، سبکی برگ ها، تندی نگاه آهوان، روشنی پرتو خورشید، اشک ابرهای تیره، ناپایداری باد، ترس و رمندگی خرگوش، غرور طاووس، نرمی کرک، سختی الماس، شیرینی عسل، درندگی ببر، گرمای آتش، سرمای برف، پرگوی زاغ و صدای کبوتر را یکجا درآمیخت و از آن زن را آفرید و او را به مرد داد.
روزگار مرد سرشار از خوشبختی شد زیرا اکنون او کسی را داشت که انبار خوشی ها و شادی هایش باشد با این همه بعد از چندی مرد رو به درگاه خداوند آورد و گفت : خداوندا این موجودی که به ارزانی داشتی زندگی مرا تیره و تار ساخته، یکسره پرچانگی می کند و جان من را به لب رسانده است. هرگز مرا تنها نمیگذارد و توجه دائمی میخواهد، بیهوده فریاد میکشد و همیشه تنبل است، من آمده ام او را پس بدهم چرا که نمیتوانم با او زندگی کنم . خداوند زن را پس گرفت. هشت روز گذشت آنگاه مرد به درگاه خدا آمد و گفت: خداوندا از روزی که زن رفته …. زندگی من پوچ و تهی شده است . به یاد می آورم که چگونه با من می رقصید و می خندید و زندگی را سرشار از لذت می ساخت.به یاد می آورم که چگونه بر من می آویخت و آنگاه که خورشید پنهان می شد و تاریکی پیرامون مرا فرا می گرفت زندگی من چه آسوده و شیرین می گذشت. خداوند زن را پس داد و یکماه گذشت ….. دوباره مرد به آستان خدا آمد و گفت: پروردگارا من نمیتوانم او را بشناسم و رفتارش را دریابم اما میدانم که او پیش از آنکه مایه خوشبختی من باشد مایه ی رنج و آزار من است.
خداوند پاسخ داد: به راه خود برو و آنچه نیک است به جای دار.
مرد شکوه کنان گفت: اما من نمیتوانم با او زندگی کنم
خدا پاسخ داد : بی او هم نمیتوانی زندگی کنی.
ترجمه از متون دینی سانسکریت
دوستای خوبم مهم نیست ما زنیم یا مرد مهم اینه که قدر روزای با هم بودنمون و بدونیم چون زندگی خیلی کوتاه تر از اون چیزیه که تصور میکنیم . یادتون باشه در حق هم دعا کنیم منم یه گرفتاری دارم خواهش میکنم برای منو خونوادم دعا کنید ممونم
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۰
درسای عزیز
در مورد متنی که نوشتی میتونم بگم حقیقت زندگی مرد و زن رو خیلی ساده بیان کرده
اگه بتونیم نقش افراد رو تو زندگی هامون درک کنیم خیلی از مشکلات بوجود نمیان
برات دعا کردم و امید وارم به زودی همین جا خبر از برطرف شدن مشکلت بخونم
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۱۴
سلام به درسای عزیزم داستان شما منو یاد کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی انداخت! توی این کتاب هم تفاوت های طبیعت زن و مرد به زیبایی بیان شده و پایان کتاب متوجه میشی که اگر این تفاوتها رو بشناسی و بپذیری و بهشون احترام بذاری و در مقابل رفتار خودت رو تا حدی با طبیعت طرف مقابلت تنظیم کنی خیلی از این تنش هایی که گفته شد در زندگی زوج ها اتفاق نخواهد افتاد!
اما در مورد مشکلت: من از صمیم قلب برای خودت و خونوادت دعا میکنم و امیدوارم هرچه زودتر مشکلتون حل بشه. به خدا توکل کن عزیزم
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند / چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۵۲
سلام
خوبید؟
من تازه واردم اما بنظرم نسله مرد که اینقدر رومانتیک باشه از بین رفته
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۱۲
دقیقا باهات هم عقیده ام البته به نظر من اصلا همچین مرد های از قبل هم نبودن مگر تو قصه ها وفیلم های باربی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۴۷
آقا رضا باهات کاملا موافقم.آخه خانوما همه ی مردها که مثل هم نیستند.همونطور که همه ی زنها مثل هم نیستند.تکرار میکنم مرد مهربون و با عاطفه هم خیلی هست.
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۶
سلام خوش اومدی
اما حرفت رو قبول ندارم خود من مرد هایی رو میشناسم که شاید تو قصه ها هم نشه توصیفشون کرد
منصف باشید دخترا
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۱۴
من تازه واردم سعی میکنم نظراتمو با ملایمت بگم خیلی قشنگ و رویایی بود اما عزیزم واقیعت نداره
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۵۵
سلام مهسا جان واقعن خشومدی در ضمن این واقعی گلم بازی وقتا دوست دارم میتونه زندگیو دگرگون کنه عزیزم جمله دوست دارم به آدم امید میده گلم امید برای تحمله مشکلا دوست دارم با آدم خیلی کارا میکنه
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۴۶
نمی دونم باید چی صدات کنم .ولی دوست دارم بگم نازنین جون .امیدوارم دوستای دیگتم دوستای منم بشن و دلم می خواد یه عالمه حرف بزنم.خیلی لطف کردی که جواب دادی حالم اصلا خوب نبود.دیدن جوابت بهم لبخند داد زندگی اجتماعی خوبی دارم و خیلی ها بهش حسودی میکنن ولی خودم فکر میکنم تبدیل به یه ادم افسرده شدم .خیلی خوبه بدون اینکه همدیگرو بشناسیم و تصویری از هم دیگه نداشته باشیم و از همه مهم تر بدون اینکه هم دیگه رو قضاوت کنیم .میتونیم با هم دوست باشیم .بازم ممنون
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۵۵
سلام مهسا جونم دوستای من دوستی توام هستن گلم الان همه یا دانشگان یا کار داران اما میان برای خوشامد گوی گلم اینجا احساسه غریبگی نکن
عزیزم موقیاته اجتمای دلیل بر ناراحتی یا khoshhalie یه نفر نیست اول خوشحالم که موقعیته خوبی داری و دوم عزیزم میتونی رو من حساب کنی من با اینکه نمیبینمت یا hata صداتو نمیشنوم اما دوست دارم مهسا جونم و برات آرزو میکنم همیشه شادو سلامت باشی و لبت همیشه خندون باشه ووووووو اینکه به خودت تلقین نکن که افسرده عزیزم مشکل زیاد هست اما این دنیا ارزششو nadare با ناراحتی این دوروزشو سر کنی
به خودت امید بده و به چیزه خوبو مثبت فک کن گلم بچههای اینجا هم کمکت میکنن
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۱۲
نازنین جون خیلی ممنونم منم چند روزیه دمقم حتما خوب میشم راستی من دختر بهارم ( فروردین) بازم ممنون خیلی به دعا احتیاج دارم و میدونم ازم دریغ نمیکنی .در ضمن الان حالم خیلی بهتره
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۳
از تولدت گذشته اما نه زیاد با تاخیر تولدت مبارک مهسا جونم حتمنه حتمن گلم سره نمازم دعات میکنم عزیزم
و خیلی خوشحالم که حالت بهتره
راستی اینجا بیشتریا بچه های باران و شاهین هستن (قدیمیای سایت )
منو الناز عمهها و هادی عموه بچههاست و هستی خالشون و علیرضا هم پسره منه میان باهاشون آشنا میشی گلم
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۱۹
ادیدم.مرسی از محبتت . من که از خاله عمو عمه غیر شانس نیاوردم ولی حتما اینها که شما گفتید خیلی از فامیلم بهم نزدیک تر میشن .مزاحمت نمیشم
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۱۳
از من که صد درصد شانس میاری نگران نباش عمه هایی داری در حد لالیگا! یکی از یکی باحال تر
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۲۰
عمه جونم سلام دلم براتون تنگ شده بود بخدا همتون خیلی ماهین باران جون -گندم جونم – نازنین بانو که قربونش برم . من نمی تونم زود به زود بیام ولی به همتون فکر میکنم و دوستون دارم
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۱۲
ما بیشتر!
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۵۲
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۳۶
سلام عزیزم .. یه پسوندی بذار با من قاطی نشی ..
راستی .. خوش اومدی
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۴۵
سلام مرسی از خوشامد گویت مهسا جان ببخشید قصد جسارت نداشتم . ولی نمی دونمم باید چیجوری اینکارو بکنم یه بارتلاش کردم موفق نشدم شایدم اشتباهی انجام دادم ولی یه بار دیگه انجامش میدم .
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۱۵
نه بابا چه جسارتی !!
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۰۴
مهسا جان به مهسان تغییرش دادم
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۵۲
سلام مهسا ن امیدوارم حالت خوب بوده باشه ببخسید دیر اومدم به خونواده عاشقانه ها خوش امدی گلم
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۵۲
سلام عزیزم خیلیم به موقعه بود راستی اسمتم خیلی قشنگه .من گندمو دوست دارم اگه یه روزی تو زندگیم احساس خوشبختی کردم انقد که تونستم مادر بشم اگه دختر بود اسمش و می زارم گندم .
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۴۶
مرسی عزیزم اسم اصلی من گندم نیست ولی این اسم گذاشتم به دو دلیل و واقعا دوست دارم یک حس خوب میده…
راستی تو کامنت هات گذاشته بودی واسم دعا کنید حتما واست دعا میکنم که خدا کنارت باشه و کمکت کنه [دعا کردن]
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۲۰
فکروشو میکردم . ولی گندم به نظر من یعنی زندگی – پاکی – همدم- صبور – موقر و خیلی صفت های خوب دیگه که به محض اینکه میبنمش یا میشنومش تو ذهنم تدایی میشه . آره گندم جون خیلی به دعا احتیاج دارم احساس میکنم خدا صدامو دوس نداره میخوام جواب صدایی شما رو بده .راستی چی شد منو دیدی یا چرا دلت خاص به منم خوشامد بگی چون باران گفته بود بهتر تو صفحه اصلی رو آخرین پست ها کامنت بزارم برای اینکه بچه های قدیمی کمتر اینجا میان . در هر صورت خیلی احساس بهتری دارم هرچند الان حالم یه جوری یه که اشکم دم مشکمه ولی بازم خدا رو شکر
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۰۸
سلام مهسا جونم، عزیزم فکر میکنم عمه النازجونت گفته که بری پست های آخر، وگرنه واسه من فرقی نمیکنه کجای خونه باشید و دوستتون دارم زیاد
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۲۹
باران جونم ببخشید اشتباه سهوی بودش x_x آخه من سر کارم الان. یکم ذهنم درگیری ول برای خودت کامنت گذاشتم عدیدم . دلم می خواد هر با ده هزار بار تشکر کنم بابات اینکه ارتباطتون رو با حفظ میکنید . از این به بعد بیشتر دقت میکنم که اشتباه نکنم
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۰۶
مهیسا جان من چند وقت یکبار به همه پست ها سر میزنم واگه کسی تازه به خونواده اومده باشه حتما خوش امد میگم
راستی این فکرا هم نکن خدا همه بندگانشو دوست داره و حتما صداتو میشنوه احتمالا ازت میخواد یکم خودتم زحمت بکشی عزیزه من همه ادما یک مشکلاتی دارند از نظر من همین مشکلات که ادمارو میسازه و یک روز هم مشکلات تموم میشند بعد میگی اا همین بود؟؟فقط کافیه صبور باشی و از خدا بخوای کمکت کنه…
حتما واست دعا میکنم دوسته من
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۲۲
ممنون عدیدم
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۲۴
سلام عزیزم. مطمئن باش که خدا صدای همه ی بنده هاش رو دوست داره. این ماها هستیم که گاهی وقتا بهش بی اعتماد میشیم چون دیر جواب میگیریم. صبور باش و مطمئن باش که خدا نه تنهات گذاشته و نه فراموشت کرده همین که الان اینجایی و داری صدای خدا رو از زبون بنده های خدا میشنوی یعنی خدا صدات رو شنیده و داره بهت لبخند میزنه. بهش اعتماد کن و توکل کن ( تو کار خود به خدا واگذار کن که خداوند برای مدد و نگهبانی کفایت است) ( چه بسیار دعاهایی که شرّ و زیان شما در آن است و شما آن ها را خیر می پندارید و چه بسیار چیزهایی که خیر شما در آن است و شما شر میپندارید) توکل کن و صبور باش. ما هم برات دعا میکنیم
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۲۹
ممنون عزیزم امیدوارم بتونم به حرفای قشنگ ایمان بیارم چون احساس میکنم فقط وقتی احساس آرامش میکنی و خودتو تو آغوش خدا میبینی که به بزرگیش و یه عالمه صفت دیگش ایمان داشته باشیم . من میگم خدایی تو کمکم کن و حل مشکلمو بهش میسپارم اما چشم دنبال کمک بندهاشه پس دعا کن ایمان بیارم جز خدا از هیچ کس طلب نکنم مخصوصا آرامشو.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۱۷
برات دعا میکنم عزیزم بگو: أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی الَّهِ إِنَّ الَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ ( من کار خود به خدا واگذار میکنم که خداوند به احوال بندگان آگاه است)
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۵۳
عمه جونم خیلی دوستون داریم
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۱۶
آفرین اجی
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۳۹
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۴۹
عدیدم
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۵۴
نوشته ی قشنگیه ولی فکر کنم اگه یه خرده جدیدتر و متفاوت تر باشه، بهتره.
ولی در کل خوبه.
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۵۸
خیلییییییییییییییییییی هم قشنگ بود چون مامانم گفته
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۵۹
قربون دخترم
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۰۲
همیشه جدیدترین ها بهترین نیستند، اما گاهی قشنگترین ها بهترینند.
کاش تفاوت ها را دریابیم.
ممنون از دیدگاه شما!