جمله جادویی
مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: “دوستت دارم عزیزم”
۲۹ خرداد ۱۳۹۱در ۱۶:۵۱
مردا هموشون نازن مطلبتون خیلی زیبا بود
۱۹ خرداد ۱۳۹۱در ۱۳:۴۵
زیبا بود
۱۱ خرداد ۱۳۹۱در ۱۷:۴۸
سلام مطلب زیبایی بود ولی بین آقایون یه همچین آدمایی کم پیدا میشه.خانم ها خیلی فداکاریشون بیشتره.تو دنیا فداکارتر از مادر دیگه نیست.
۱۱ خرداد ۱۳۹۱در ۱۲:۵۳
تو بد ترین لحضات مهربان ترین باشیم
۸ خرداد ۱۳۹۱در ۰۶:۱۹
خیلی قشنگ بود ، والی چقدر جالبه که سعی کنیم تو حتا عصبانیت بهم بگیم که عاشق همیم و همو دوست داریم. این جمله خیلی وقتا معجزه میکنه .
مرسی عزیز از انتخاب زیبات .
۴ خرداد ۱۳۹۱در ۱۲:۰۲
قشنگ بود آفرین
۳ خرداد ۱۳۹۱در ۰۹:۰۳
سلام من عضو جدیدم خیلی خوشحالم که با عاشقانه ها آشنا شدم
خیلی جالب بود البته واقعا من تجربه کردم این جمله واقعا جادوییه!!! نه فقط بین زن ومرد بلکه بین معلم و شاگردش ، بین خواهر و برادرهاتون و بین شما و دوستانتون…..
اونقدر جادوش بالاست که تمام قفلها رو باز می کنه!
۴ خرداد ۱۳۹۱در ۰۰:۰۰
سلام
خوش اومدی
۲ خرداد ۱۳۹۱در ۱۷:۲۳
سلام بر عاشقانه های عزیز
گیتار
او هرگز مرا مانند گیتارش در آغوش نمی گیرد.سال هاست مرا آن چنان که گیتارش را نوازش می کند لمس نکرده است. به درون گیتار راه پیدا می کنم تا بار دیگر در میان بازوان او جا بگیرم.
زن تمام روز را صرف تغییر دادن شکل، صدا،و همه خصوصیاتش کرد، همه چیز جز آرزوی در آغوش کشیده شدن. عاقبت خاموش و ناپیدا در درون ساز جا گرفت و منتظر ماند.
“عزیزم من آمدم! یک گیتار تازه خریده ام ! عزیزم….؟”
۲ خرداد ۱۳۹۱در ۲۰:۱۲
سلام دوست عزیز، به عاشقانهها خوش آمدی؛
لطفاً قبل از ارسال دیدگاه بعدی اسم مناسب (فارسی) برای خود انتخاب کنید.
توضیحات بیشتر
۲ خرداد ۱۳۹۱در ۲۰:۴۴
سلام ستایش جون، خیلی خیلی خوش اومدی،
از کامنتی که گذاشتی خیلی خوشم اومد. یه جورایی تجربش کردم خیلی سخته ..
راستی عزیزم برای فارسی کردن اسمت میتونی از طریق صفحه ( ویرایش شناسنامه من) اقدام کنی.
دوست دارم بازهم کامنتهای قشنگتو بخونم
۴ خرداد ۱۳۹۱در ۰۰:۰۲
سلام
خوش اومدی
عالی بود
۲ خرداد ۱۳۹۱در ۱۶:۲۴
سلام بر همه…
روزی یک مشکلی برای یک خانمی میافته بعد اون میخواد بره به شهرش با هواپیما..بعد از خانه با خودش مقداری کلوچه میبره برای خوردن..بعد به دلیل نقص فنی هواپیما مجبور شدند صبر کند زن گرسنه می شود تصمیم میگیرد از کلوچه هایش بخورد روی صندلی میشیند که یک طرف ان یک مردنشسته استشرومیکند خوردن کلوچه هایشود که مرد از کلوچه های او دارد میخورد توی دلش میگوید چقدر این مرده پررواست کلی بد میگوید هر چه زمان بیشتر جلو میرود زن خشمگین تر از ای کارش میشود به اخرین کلوچه میرسند مرد درست بر کلوچه ی اخر میبرد وان را به دو قسمت میکند یک قسمت برای خودش یک قسمت برای زن زن که از این کار مرد عصبانی است میخواهد لبش را بازکند که متوجه میشود باید سوار هواپیما شود بعد در هواپیما میشیند وپس از مدتی در کیفش را از میکند بعد میبیندکلوچه هایش سر جایش است!!!! حقیقت کلوچه ها از مرد بود اما مرد از کار زن ناراحت نشد وتازه اخرین کلوچه را نصف کرد اما زن اینگونه نبود!!!!
۲۵ تیر ۱۳۹۱در ۱۷:۳۵
سلام امین جون از ده هزار تا مرد یکی هم اینجور پیدا نمیشه
اینا برا داستاناست داداش من
۲ خرداد ۱۳۹۱در ۱۵:۵۸
اره مرد مهربون هست ولی زن مهربون بیشتره. زنی که مثل کوه پشت خانوادش و همسرش بایسته مثل مامان من که مثل کوه پشت بابامه. بچه ها بره بابام خیلی دعا کنید،یه جورایی به دل پاک همتون ایمان دارم.
۱۸ خرداد ۱۳۹۱در ۲۳:۰۵
امیدوارم هر مشکلی هست به زودی حل بشه عزیزم