بانوی خیال
شبا مستم ز بوی تو.. خیالم بازه روی تو
خرامون از خیال خود.. گذر کردم ز کوی تو
بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم
گناه من تویی جادو.. نگاه من تویی هرسو
نرو از خواب من بانو.. تویی صیاد منم آهو
شب تنهایی زار و.. کسی هرگز نبود یار و
خراب یاد تو بودم.. تو بردی از نگات مار و
بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۷
بیچاره برگ
در بهت و حیرتی عظیم
پهلو شکسته بر زمین نشست
سخت است باورش …
پاییز شد ولی
در روزگار نه چندان قدیم بود
بر روی شاخه ای
رقصان به ساز باد
هم رقص برگ های دگر سبز و شاد
زیبا و دلفریب
اما چه زود شد به سر آن روز های شاد
دیگر فریب بود پاییز و باد و ساز او
(وارث)
سلام دوستان من خوشحالم که این مکان پر احساس رو کشف کردم
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۱۳
سلام آقا رضا، به جمع عاشقانهها خوش اومدی،متن قشنگی بود، راستی میتونی از طریق صفحه (شناسنامه من) اسم تونو به فارسی بنویسین، اینطوری راحت تر میتونین با بچه ها در ارتباط باشین. خوشحال شدم از آشناییتون.
آسمونی باشیم و بیکران
خدایی باشیم و مهربان
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۰
سلام باران عزیز حتما این کارو میکنم متشکرم از راهنمایی و توجه شما دوست عزیز
شاد باشید
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۴۷
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۱
احسان عزیز منونم که شادیتو با من تقسیم کردی
۲ خرداد ۱۳۹۱در ۱۳:۱۰
خواهش میکنم داداشی قابل شما را نداشت
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۰۸
سلام اقا رضا خوش اومدید
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۴
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۲۹
خوش اومدین آقا رضا
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۳۴
سلام
ممنونم که توی جمع گرمتون منو پذیرفتین
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۱۵
سلام.خیلی خیلی خوش اومدی.من خاله هستی هستم.یعنی اینجا همه به من میگن خاله.این گلا هم برای استقبال از شما
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۱۴
سلام خاله هستی
خودتون گل هستین چرا زحمت کشیدی عزیز
ممنونم روزگارت گلباران
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۸
خاله بچهها کجای دلمون برات تنگ شده گلم میای هم که تحویل نمیگیری اینو کجا دلم بزارم آخه
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۵۷
سلام عزیزم.خوبی؟گلم چرا تحویل نگیرم.اگه موقعیتی پیش نیومده از کم سعادتی من.شاید دیگه کم تر بیام.البته میگم شاید.به خاطر اینکه امتحانات میان ترم شروع شده.در حال درس خوندم.اخه من وسط ترم خیلی نمیخونم. x_
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۳۶
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ، پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
آه ، او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بیگمان شهزاده ای والاست
دختران سر می کشند از پشت روزنها
گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق پندار
شاید او خواهان من باشد
لیک گویی دیده شهزاده زیبا
دیده مشتاق آنان را نمی بیند
او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم نمی چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
مقصد او ، خانه دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
کیست پس این دختر خوشبخت ؟
ناگهان در خانه می پیچد صدای در
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
اوست ، آری ، اوست
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
نیمه شبها خواب میدیدم که می آیی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد
ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ، قصر پر نور است
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته میگویند
دختر خوشبخت …!
فروغ فرخزاد
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۸:۲۷
سلام.خیلی عالی بود.من کلاازشعرهای فروغ خوشم میاد.
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۳۱
سلام سیاوش
منم شعرای فرغو دوس دارم
اما از دسه شماها میبینین از این برگه خوشم نمیاد احساسه بره بودن بهم دس میده هی ازینا به من بدین دهه
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۱۲
سلام نازنین بانو من سروشم نه سیاوش.در ضمن برگ سبزی بود تحفه درویش.چرا که ارا ئه گل درمحضر شما جسارت است وبردن زیره به کرمان چرا که شما خودتان گل هستید.خیلی مودب شدم ما چاکریم.
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۱۹
بابا لفظ قلم (شوخی بودا یه وقت جدی نشه)
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۱۵
x_x
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۴
وخ راس میگه من که فقط گلشو فهمیدامو زیرشو کرمانشو حالا اینا چه ربطی باهم دارن خودت فقط میدونی
راسی اشتباه تاپی بود ببخشید چه کنیم دیگه کیبورده ینگیلیسیام کار دسمون میده
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۵۳
زیره سوغاتی کرمانه چون توی اونجا فراوونه.هیچکس وقتی داره میره کرمان باخودش زیره نمیبره.اینجا استعاره از کرمان شما بودین واستعاره اززیره گل بود.چون شما خودتون گل هستین من براتون گل نفرستادم.برگ سبزم همون برگی بود که براتون فرستاده بودم درویشم من بودم که چیز دیگه ای نداشتم بفرستم.آقا اصلا غلط کردم.
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۰۶
وخ وخ نه بابا این چه حرفی یکم سر به سرتون گذاشتم
که یکم به قله هستی آذین لفظه قلم بودن در بیاین همین
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۳۴
ما چاکریم .شوخی کردم.دراین وانفسای سایت بازم دمت گرم که کامنتم راجواب دادی. دمت گرم و سرت خوش باد جاوید کامنتم را توپاسخ گوی……………………………
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۷
;;) وظیفه است آقا سروش
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۳۴
یک شعر زیبا از خواهر گل خودم در جواب نازنین بانوی عزیز…
یه کم طولانی یه….اما به خوندنش می ارزه!
دخترک
دلش گرفته بود بازم دخترک
گریه اش گرفته بود بازم دخترک
اشکهای اون مثل یه دنیا بارون
می ریخت بیرون از تو چشاش دخترک
دلش می خواست داد بزنه یه فریاد
به آدما جار بزنه دخترک
دلش می خواست بگه دیگه خسته ام
اما کی گوش می کرد به اون دخترک
یه روز که رفته بود دوباره تو فکر
کسی را می دید که می یاد دخترک
صدایی از اون ته توهای قلبش
می گفت که من “دوست دارم”دخترک
شب ها که می رفت توی رختخوابش
صدایی زیبا می یومد سراغش
کم کم با اون صدای پر تلاطم
صورتی می دید توی خواب دخترک
شاهزاده ی شهر قشنگ قصه
پر از هیاهو توی قلب خسته
اومد با یک اسب سفید زیبا
برای بردن دل دخترک
شاهزاده با یه دل پر از آرزو
نشست کنار دست اون دخترک
شاهزاده گفت : ای پری قصه ها
ای که دلت میون این غصه هاست
آهای ای آرزوی زیبای من
بیا ، بیا ، بیا بشین کنارم
بیا که قلب من پر از ترانه است
پر از ترانه های عاشقانه است
تو ای طلیعه ی بهار و هستی
بیا من و ببر تو عشق و مستی
پر از هیاهو شد دل دخترک
قلبش پر از ستاره شد دخترک
یه حس آشنا ولی غریبه
بهش می گفت عاشقته دخترک
با یک دنیا راز و نیاز و شادی
با یک دونه گل سرخ بهاری
شاهزاده را با اون قلب رئوفش
جا داد تو لحظه لحظه هاش دخترک
شاهزاده دستش را گرفت تو دستاش
یه بوسه ی عاشقونه رو لباش
سوار شدن رو اسب نقره ایشون
رفتند به سوی قصر خوشبختی شون
یکدفعه اما با صدای بارون
که باز می ریخت از تو دل آسمون
پرید از اون خواب پر از ناز و عشق
دوباره گریه کرد دل دخترک
دلش گرفته بود بازم دخترک
گریه اش گرفته بود بازم دخترک
دلش گرفت….
گریه اش گرفت…..
فریاد کشید دخترک… .
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۲۱
خیلی قشنگ بود عزیزم خواهرت هم ی پا شاعرها
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۰۵
این صبح، این نسیم، این سفرهی مُهیا شدهی سبز،
این من و این تو، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند … یکی شدند و یگانه
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمدیم
اول فقط یک دلْدل بود
یک هوای نشستن و گفتن
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن
یک هنوز باهمِ ساده.
رفتیم و نشستیم، خواندیم و گریستیم.
بعد یکصدا شدیم
همآواز و همبُغض و همگریه
همنَفس برای باز تا همیشه با هم بودن…
برای یک قدمزدن رفیقانه، برای یک سلام نگفته،
برای یک خلوتِ دلخاص، برای یک دلِ سیر گریه کردن
برای همسفر همیشهی عشق.
باران
باری ای عشق، اکنون و اینجا، هوای همیشهات را نمیخواهم
نشانی خانهات کجاست؟!
سید علی صالحی
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۱۳
ای دوستای گلم که جدید اومدین
میشه ی چند قدم بیاین جلو ببینمتون منم دوس دارم باهاتون اشناا شمممم
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۲۶
سلام عمه جون چطولی؟حاله مارو نمیپرسیا؟
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۲۰
سلاممممم
عزیزم من همسیهه به فکره شمام گلم این چند روزه اصلان وقت نادشتام واقعن شارماندی روی ماهت هستم حالا بگو ببینم خوبی گلممم
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۰۳
قربونت عمه جون شکر خدا خیلی بهترم با این خونواده ادم که حالش بد نمیشه اخه همون دوست داشتنی هستند
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۴۵
سلام عزیزم
من زیاد جدید نیستم اسم شما و الناز جون رو از باران عزیزم شنیدم چه عمه هایی گم شده بودید خبری ازتون نبود.؟ با الناز جون آشنا شدم.ولی خبری از شما نبود که شما هم اومدی.از آشنایی با شما خوشحالم.
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۲۳
سلام ناهید جان شما باید دختره ………….. نمیدونم چندمه باران باشی
اما از اشناید واقعن خوشالم عزیزم گلرو بذر تو گلدون خوش نشه ناهید جان
بگو ببین اینا پشته من حرف زدن یا نه ؟؟؟
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۳۱
سلام عزیزم
اینقدر زیادیم آمار از دست مامان باران هم در رفته . من خودم گم کردم چندمیم ولی فکر کنم از همه بزرگتر باشم.
نه همه ما بچه های خوبی هستیم عمه هامونو خیلی دوست داریم پشت سرشون اصلا حرف نمیزنیم.؟؟؟؟؟؟ !!!!!
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۳۱
ای جان! چه برادرزاده ی راستگویی! :-o مگه فقط توی عاشقانه ها دوتا عمه ی محبوب پیدا شه!
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۲۵
سلام الناز جونم
عمه ها همیشه واسه من محبوب بودن و هستن.
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۳۸
این روزا عمه ی محبوب خیلی نایابه!
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۲۷
این گل ها هم واسه عمه های نایاب
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۴۸
خودت گلی عزیزکم خیلی دوست دارم ناهید جونم
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۱۴
همچنین خاله ی محبوب.اینم نایاب کم پیدا میشه.مخصوصا اگر همین یه دونه خاله باشی.درسته؟؟؟؟
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۳۵
سلام . بله! تو یکی یک دونه ای
.لی خداییش خاله ها محبوب تر از عمه هان من که خودم خاله ام . یک خاله ی محبوبیم که نگو!
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۱۲
سلام واقعا درست میگی،خداییش خاله ها محبوب ترن،چون خودم خاله ام میگم،وگرنه برای من فرقی نمیکنه ،هردوشونو دوستدارم.
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۳۱
سلام عزیزم
میدونی چرا خاله ها محبوب تر از عمه هان؟ چون عمه ها خواهرشوهرن! و خواهرشوهر خواهی نخواهی یه تیکه هایی بار عروس میکنه مثل من که اینجا عروس کشون راه انداختم و در موارد نادری دیده شده که خواهرشوهری بسیار انسان خوبیه که فضولی در کار عروس نمیکنه واسه همینم مامان دوستش داره و میشه عمه ی محبوب! و یا اینکه در موارد کمیابی روابط خواهر ها بقدری با هم تیره و بده که مامان میگه صد رحمت به خواهرشوهر! و اینجاست که عمه محبوب میشه! ولی اینا جزئ موارد نادر هستند و معمولاً روابط خواهر ها و همچنین روابط خواهرزن و داماد خیلی بهتر از روابط عروس و خواهرشوهره! ولی خواهرشوهر خوب هم پیدا میشه مثل من! خدا حفظم کنه
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۰۲
آره والا! خدا حفظت کنه و از خواهر شوهری کمت نکنه!
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۰۹
فریده چجوریاست؟ این کامنت تو دوبار واسه من ارسال شد! یه بار با غلط املایی و یه بارم بدون غلط املایی! مگه بعد از تایید هم میشه غلط املایی رو اصلاح کرد؟ :-/
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۱۳
نه عزیزم من اشتباه کردم و دوبار فرستادم و تایید کننده ی محترم اون کامنتی که غلط املایی داشت رو پاک کرد
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۲۲
اوووووووکی! ;;)
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۳۴
اما به پای من که که نمیرسی اجی الی من من هم امی خفیم هم خواهر شوهره خوفی یاد بگیرررررر اینقد این برانو ازت نکن
ماشالا به خودم
زدم به تخته چشم نخورم
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۱۸
سلام الناز جونم
نه عزیزم هم خاله ها محبوبن هم عمه ها من خاله وعمه هستم یه آدمم با دو اسم با یه طرز برخورد واسه همین واسه خواهرزاده و برادرزاده هام فرقی نمیکنه خاله باشم یا عمه ..
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۳۵
والا من که خاله ی ۴تا خواهرزاده ام! اما هنوز عمه نشدم! نمیدونم چجور عمه ای بشم بستگی داره عروووسمون چجوری باشه!
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۱۳
سلام
به به خاله هستی چه عجب شما رویت شدید
ما به خاله هستی هم ارادت خاصی داریم.و هم خیلی دوستش داریم.
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۰۲
مرسی عزیزم.
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۴۹
تعداد زیاده خودت تو صفحه اصلی واسه شون خودتو شناسایی کن بشناسنت اینجوری نیاز به معرفی نداری
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۲:۵۸
آمـــــــــدی چه زیبـــــــا….؟!
گفتـــــــــــم دوســـــــــتت دارم چه صادقــــــــــــانه…؟!
پذیرفتـــــــــــــی چه فریــــــــبنده…؟!
نیازمــــــــندت شدم چه حقـــــــــــیرانه…؟!
به خاطــــــــر یک کلمـــــــه مرا تــــــــــرک کردی چه ناجوانمـــــــــــردانه…؟!
واژه غـــــــــــریب خداحــــــــافظ به میــــــــان آمد چه بی رحمــــــــــانه…؟!
و مــــــــن سوختـــــــــم چه عاشقــــــــــانه…؟!
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۱۵
سلام،خیلی قشنگ بود.عین واقعیته.
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۰۵
سلام ممنونم مینا جان
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۹:۱۹
من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم / نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی
چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی / نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی . . .
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۰۰
خیابانهای تنهایی دلی ولگرد می خواهد!
و آوازم بدون تو سکوتی سرد می خواهد!
برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت!
ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد می خواهد
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۴۳
سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۴۰
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت مارا
ولی من باز پنهانی تورا هم آرزوکردم
خیالت ساده دل تر بودو باما از تویکروتر
من اینها هردوبا آیینه دل روبروکردم
توبا اغیار پیش چشم من می درسبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان درگلوکردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه پنهان حکایت باسبو کردم
ملول ازناله بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگرروزی گلی درغنچه بوکردم
حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
دراین هنگامه من کاری کردم یاد او کردم
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۹:۰۴
مادری بود و دختر و پسری
پسرک از می محبت مست
دختر از غصه ی پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
یک شب آهسته، با کنایه، طبیب
گفت با مادر این نخواهد رست!
ماه دیگر که از سموم خزان
برگ ها را بود به خاک نشست
صبری ای باغبان که برگ امید
خواهد از شاخه ی حیات گسست
پسر این راز را مگردریافت
بنگر اینجا چه مایه رقت هست
صبح فردا، دو دست کوچک طفل
برگ ها را به شاخه ها می بست !!!
خواستم بگم آدم میتونه عاشق باشه اونم عاشق هرچیزی لازم نیست حتما عاشق دختر همسایه باشی میتونی عاشق مادرت باشی یا خواهرت یا هرکس وهرچیز خوب دیگه.
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۹:۳۷
سلام سورناجون.واقعا همینطوره.
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۲۸
سلام پری خانم مرسی که نظرم وتایید کردین.دلم برای مادرم تنگ شده.آخه چند ساله که ازدنیای بیرحم رفته.ومن عاشقش بودم.ولی هیچ وقت بهش نگفتم.هرچند خودش میدونست میپرستمش.والان خیلی دلم براش تنگه.
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۸:۵۱
سلام عزیزم.خودتو اذیت نکن.خدا رحمتش کنه.میدونستی اگه دلت واسه مرده ها تنگ شد باهاشون حرف بزنی میشنون؟هروقت دلت تنگ شد با مامانت حرف بزن ، اون می شنوه.یا اگه هروقت دلت تنگ شد بامن حرف بزن.بخدا به تک تک حرفات گوش می کنم وباهات درد دل می کنم.باشه گلم؟منم بابا ندارم.من وقتی کوچک بدوم بابامو از دست دادم.سرطان ریه داشت.۲۰ سال پیش سرطان درمانی نداشت.من۳ ساله بودم.باور می کنی اگه عکس نداشت هیچ وقت بابامو بخاطر نمی آوردم؟همیشه با عکسش زندگی می کنم انگار پیشمه وحرفامو می شنوه.پس هر وقت دلت تنگ شد اگه منو خواهرت می دونی بهم بگو. دوست دارم
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۰۶
سلام عزیزم.منو ببخش که ناراحتت کردم.من مادرم ودرست به فاصله یکسال پدرم ازدوری مادرم رفت.ومن حتی یک قطره اشک هم نریختم.همه تعجب کردن.مگه میشه یک نفری که این همه عاشق مادرش بود هیچ بیتابی نکنه.ولی هیچ کس نمیدانست که من در کنار مادرم مردم.ومن تمام شدم.ومن درتنهاییم گریه میکنم وحرف میزنم واو هروز که نه ولی میآید به خوابم.ومن ازته دل اونومیبوسم وگریه میکنم وداد میزنم که تو مرا تنها گذاشتی.میدونم دارم تاوان چیو میدم.من به خاطرعشق مسخره یک دختر گذاشتم وازشهر فرار کردم وپناه بردم به کار وخودم رو غرق در کار کردم ومادرم حسرت دیدن من به دلش موند آخه منو خیلی دوست داشت.ومن الان باید یک تاوان ابدی بدهم.منو ببخش اصلا دلم نمیخواست به خاطر همدردی با من به یاد خاطرات گذشتت بیافتی قول میدهم که حرفهای تلخ نزنم.ولی دیگر دلم هوای عشق ندارد.اصلا چیزی نمونده که بخوام عاشقش باشم.ولی فضای بچه هایی که عاشق هستن رو دوست دارم.مرا ببخش اگر……………….
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۵۰
دوست عزیز قوانین رو بخون.
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۸:۲۸
من عذرخواهی میکنم.ومتاسفم که اینطور شد.
زردرویی نبود عیب مرانم ازکوی
جلوه برقریه دهد خرمن کاهی گاهی
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۵۲
خواهش سورنا جان،
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۱۷
سلام دوست من. منم اسم سورنا رو برای خودم انتخاب کردم ولی نمیدونستم مال شماست.اگه صلاح میدونی یه اسم قشنگ از مامان باران برام بگیر.آخه از وقتی اومدم به من توجه نکرده حس میکنم شاید ازم خوشش نمیاد.آخه فکرکنم تقدیر من تنهاییه!!! خودت چی پیشنهادمیکنی؟ لطفا زودتر جواب منو بده جیگر از تنهایی دق کردم!
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۳۸
سلام، من در پست” سین هفتم” برات پیام گذاشتم، هر اسمی که خودت دوس داری، اگه اسم واقعی ت سورنا نیست، پس اسم واقعی تو بذار اما اگه شما هم اسمت سورناست، به نظر من حرف اول فامیلتو به اسمت اضافه کن مثلا سورنا.م.
منتظرت هستم.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۰۸
سلام به همه دوستان عزیز..از اونجاییکه فصل بهاره و شروع ماه اردیبهشت (یکی از قشتگترین ماه های سال)، بی مناسبت ندیدم که این ترانه رو بذارم تا یه کم حال و هوامون بهاری و عاشقونه بشه….
نازلی بهار خنده زده، غم از ترانه پر زده
مهتاب خانوم مهربون به کوچه ما سر زده
نازلی ببین آروم آروم ستاره مون اومد پایین
یواشکی گفت تو گوشم از عاشقی خسته نشین
باید تو شهر خاطره قدم قدم آفتابی شد
پشت غزل گریه شب غرق دلای آبی شد
دل که به این سادگیا به بغض شب دل نمیده
تا آسمون ابری نشه موجی به ساحل نمیده
نازلی بیا دستامونو تو خاک باغچه بکاریم
بهارمون که غنچه کرد عشقو به خونه بیاریم
تو این حریر خونگی دل دل عاشق شدنه
فصل صداقت سحر با دستای سرد منه
حادثه طلوع توست پشت نگاه پنجره
می خوام کنارت بمونم تا عاشقی یادم نره…..
ترانه سرا: بابک صحرایی
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۰۶
عشق منی
نمی دونی دوست دارم تو رو تنهات نمی ذارم
بیا جونم بیا عشقم بدون تو تموم می شم
کاش می فهمیدی که دوست دارم
نمیشه از عشق تو دست بردارم
بی تو من تنهام تو رو می خوام کاش ببینی عشق رو تو چشمام
عشق منی و جون منی تو دلمو می بری
کاش که یه روزی بهم بگی بی قرار منی
خودت می دونی عاشقتم همه وجودمی
کاش که بدونی دویوونتم بود و نبود منی
تو گرمی نفس هامی تو هر لحظه تو باهامی
به من عشق رو نشون دادی تو این قلب رو تکون دادی
*کاش می فهمیدی که دوست دارم نمیشه از عشق تو دست بردارم*
*بی تو من تنهام تو رو می خوام کاش ببینی عشق رو تو چشمام*
*عشق منی و جون منی تو دلمو می بری*
*کاش که یه روزی بهم بگی بی قرار منی*
*خودت می دونی عاشقتم همه وجودمی*
*کاش که بدونی دویوونتم بود و نبودمی*
ترانه سرا: باراد
۳۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۵۱
بارالها…
من در کلبه کوچک تنهایی خود
گوهری دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری…
من تو را دارم
و تو چون خود نداری!!!
نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آنقدر کوچک
که خود را بزرگ…
گریز از میانمایگی
آرزویی بزرگ است؟
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۲۷
آرزویی کن…
گوشهای خدا پر از آرزوست و دستانش پر از معجزه
آرزویی کن …
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۵۸
سلام
بار دگر جانب یار آمدیم// خیره نگر سوی نگار آمدیم
بر سر و رو سجده کنان جمله راه// تا سر آن گنج چو مار آمدیم
نافه آهو چو بزد بر دماغ// دام گرفتیم و شکار آمدیم
دام بشر لایق آن صید نیست// پس تو بگو ما به چه کار آمدیم
پار دل پاره رفوی تو دید// بر طمع دولت پار آمدیم
ای همه هستی مکن از ما کنار// زانک ز هستی به کنار آمدیم
همچو ستاره سوی شیطان کفر // نفط زنانیم و شرار آمدیم
باز چو بینیم رخ عاشقان// با طبق سیم نثار آمدیم
مولوی
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۱۰
سلام
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست زبد عهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد.
حافظ
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۴۹
سلام
خوش آن ساعت که یار از در، در آیود
شب هجرون و روز غم سرآیود
ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق
همی واجم که جایش دلبر آیود
باباطاهر
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۵۵
سلام
مکن کاری که برپا سنگت آیو
جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو را از نامه خواندن ننگت آیو
باباطاهر
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۱۰
سلام
شبی همصحبتی میگفت:
((که با روییدن یک مرگ شهابی می چکداز چشمهای آسمان ناگاه))
ومن با گریه پرسیدم: چرا در مرگ دل
اما
سقوط بی نهایت اشک کافی نیست؟!
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۲۸
سلام
مرگ دل ! چه واژه پر ابهامیه واسه من.
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
با اینکه پای هیچ مردی در میان نبود
کاش میشد به زمانی برگردم که تنها غم زندگیم شکستن نوک مدادم بود…
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۲۵
سلام
ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم
نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم
پیش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم
خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعهی دوست به دست آمدیم
ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت
ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم
دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست
تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم
شست درافکند یار بر سر دریای عشق
تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم
عطار
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۵۹
سلام
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فرو بسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
حافظ
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۴۴
سلام شعر ی را که نوشتم در تقسیم بندی های شعری به شعر عرفانی معروف است که عرفا آخرین مرتبه را (رضا یا فنا) می نامند که اولین مرتبه ازطلب شروع می شود و مراحل بعدی عبارتند از: عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت وآخرین مرتبه همان رضا است که عارف ذوب در دوست می شود و هرچه دوست برگزیند اوهم همان را دوست دارد به قول معروف (هرچه از دوست رسد نیکوست) توضیحی دادم برای اینکه ربط معنایی نوشته شما با این شعر را راحت تر کرده باشم .باتشکر موفق و شاد باشید.
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۱
سلام
بله کاملا متوجه شدم ممنون از توضیحی که دادین.من مظورم ایهام بود نه ابهام و منظورم جدای اینا بود.بازم ممنون
لحظه هایتان آرام.
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۴۵
سلام — منظور ابتدایی شما را متوجه شدم وشعر عطار را در پاسخ خط آخر نوشته شما که گفته بودید(کاش میشد به زمانی برگردم) نوشتم. می خواستم بگویم در مرتبه رضا ، در هر شرایطی شاکر هستند البته خیلی سخته خیلی زیاد.
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۲۵
سلام-ممنون از راهنمایتون.
وقت فریاد شب و گریه نور
خودمو صدا زدم،خدا شنید
پر زدم از سر بام تا لب عشق
هر کی چشماشو نبست خدا رو دید
۳۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۲:۱۷
تا وا کنم از طاقت دل، حوصله ها را
وقت است که یک یک بشمارم گله ها را
امشب پر پرواز به فریاد گشودم
تا جغد نگیرد نفس چلچله ها را
این گوش من و گوشه عشاق دل من
ترسم که زغن، ساز کند ولوله ها را
با آن که گلو را به جوابی نشکفتی
هی بر سرت آوار کنم مسئله ها را
دیوار به دیوار نگاهم ننشستی
شاید که به تصویر کشی فاصله ها را
انسان نخستین زبانم ز سخن ماند
باید که به لالی بسپارم بله ها را
احمد مرجانی
۳۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۴۹
سلام — این هم یه متن کوتاه انشااله که خوشتون بیاید.
کاش قطره اشکی بودم که از چشمانش بدنیا می آمدم
و بر گونه هایش زندگی میکردم و بر لبانش میمردم
۳۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۰۲
مرسی با اینکه شنیده بودم ولی این جملات و دوست دارم
۳۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۳۹
سلام گل گندمم، از من خبر نمی گیری؟
۳۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۵۰
سلام مامان جون خدا شاهده امروز همش به یادت بودم ولی چون گفتی سرم شلوغه مزاحم نشدم امروز یک عالمه شعر ددرباره باران خوندم یکیشم تو پست خودت گذاشتم بقیشم میذارم خیلی وایم جالب بودن اگه بهت بگم امروز سر نماز یاد تکتک حرفات افتادم باور میکنی؟نمیدونم ولی میدونم دوستتتت دارم
۳۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۰۵
قربونت دخترم، دوست نداشتم اینو بگم اما حالم اصلا خوب نیست، میخوام به هیچی فکر نکنم، اما نمیشه. خیلی سخته عزیزم خیلی …
۳۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۲
اره واقعا سخته راستشو بخوای منم حالم خوب نیست ولی حرفی نمیزنم تا کسی ناراحت نشو ولی اینو میدونم خدا کمکم مسکنه من مشکلاتو شکست میدم نه مشکلات منو اینم میدونم یک روزی همه مشکلات تموم میشه فقط باید قوی باشم [دعا کردن]
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۹:۵۴
سلام گندم جونم چی شده؟چرا ناراحت بودی؟دیگه به دوقلوت چیزی نمیگی؟
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۳۸
سلام ملیکا جون اصلا خوب نیستم بد ۴روز اومدم عاشقانه ها گفتم شاید یکی بگه گندم چذا پیدا نیستی ولی یک نفر هم نپرسید…تو چطوری؟
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۳
سلام گندم جونم
ناراحتی تو رو هم دوست ندارم ببینم آبجی جون
چون سر آمد دولت شب های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۴۰
سلام ناهید جان مرسی ولی خوب نیستم نگم بهتره تو چطوری؟
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۰۰
سلام
من عالیم.گند م جون چند روز ازت خبری نبود ؟
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۴۷
سلام ناهید جون شرمنده دیر جواب دادم
اخه هم پدر بزرگم فوت کرده بود هم حاله خودم خوب نبود هم درسام زیاد شده ولی شکر خدا الان خوبم توچطوری خواهر بزرگه؟؟
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۱۷
سلام.عزیزم بهتر شدی؟میدونی که هر وقت از چیزی ناراحت شدی هر زمان که دلت گرفت خواستی با یکی درد ودل کنی میتونی رو خالت حساب کنی.من همه جوره در خدمتت هستم.جدا از اینکه به مامان بارانت قول دادم حواسم بهتون باشه خودمم خیلییییییییی دوستتون دارم.
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۵۱
قربونه تو خاله من برم چه خونواده خوبی دارم مرسی خاله اینا ماله شماست ما هم دوستت داریمممم
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۱۰
سلام عزیزم
ببخشد که منم دیر جواب دادم چند روزی نبودم رو آخرین جوابی که واسم گذاشتی نشد جواب بدم
خدا پدر بزرگتو بیامرزدش.امیدوارم دیگه غم نبینی عزیزم.
منم شکر خدا خوبم.
لحظه هات آروم گندم جونم.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۷:۲۲
سلام باران عزیزم .
مامانی نبینم حالت خوب نباشه ؟
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۳۰
سلام دخترم، ببخشید دیر جواب دادم خیلی کارداشتم
زندگی ئه دیگه فراز و نشیب داره
الان خوبم
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۰۷
سلام
خدارو شکر که خوبی
تنها خداوند میداند بهترین در زندگیت چگونه معنا میشود همان بهترین را برایت آرزو میکنم.