بانوی خیال

شبا مستم ز بوی تو.. خیالم بازه روی تو
خرامون از خیال خود.. گذر کردم ز کوی تو

بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم

 گناه من تویی جادو.. نگاه من تویی هرسو
نرو از خواب من بانو.. تویی صیاد منم آهو

شب تنهایی زار و.. کسی هرگز نبود یار و
خراب یاد تو بودم.. تو بردی از نگات مار و

بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم

مازیار فلاحی

انتشار یافته توسط شاهین در سه شنبه 22 فروردین 1391 با موضوع ترانه‌های عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۳۶۱ دیدگاه

  1. خواستم هدیه ای برایت بفرستم
    گل گفت مرا بفرست تا با عطر خوش او را شاد کنم
    گفتم او خودش گل است
    خار گفت مرا بفرست تا به چشم دشمنانش فرو روم
    گفتم او انقدر مهربان است که دشمن ندارد
    بلبل گفت مرا بفرست تا با آوازم او را شاد کنم
    گفتم نه او خوش صداست
    ناگهان صدای قلبم به گوشم رسید
    صدای تاپ تاپ قلبم بود که می گفت مرا بفرست تا دوستش بدارم

  2. گل من گوهر من کاش اینجا بودی

    جان من جوهر من کاش اینجا بودی

    اگر اینجا بودی خانه خاموش نبود

    آینه فاصله داشت گل فراموش نبود

    وزن قلبم سنگین غربت و آهنگ نبود

    ساعت دیواری خسته از زنگ نبود

    گل من گوهر من کاش اینجا بودی

    جان من جوهر من کاش اینجا بودی

    با تو بودن هیهات تا ابد ممکن بود

    لحظه های بیدار تا ابد ساکت بود

    اگر اینجا بودی زندگی وسعت داشت

    غزل آمرزش به قلم رغبت داشت

    گل من گوهر من کاش اینجا بودی

    جان من جوهر من کاش اینجا بودی

    گم ترین پیدایی هستی و اینجایی

    من که با تو هستم تو چرا تنهایی

    با همه دوری ها اینهمه فاصله ها

    همه جا سرشار است از هوایت اینجا

    گل من گوهر من کاش اینجا بودی

    جان من جوهر من کاش اینجا بودی

  3. به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
    هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است
    جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
    هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
    هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
    که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است
    پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
    کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است
    به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
    چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است
    بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
    چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
    ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
    کبوتری که زیادی بلند پرواز است
    سعید بیابانکی

    • وای اقا هادی خیلی قشنگ بود ممنون @};-

      • سلام — ممنون گندم خانوم

        • :)) :)) :)) سلام!!! چه بچه های موءدبی! :)) شما و ناهید جان رو میگم، توی تک تک کامنتاتون به هم سلام کردیت :))
          داداش هادی! خداییش حیرونم شما این همه شعر رو از کجا میارید؟ من زیاد اهل مطالعه نیستم ولی همینایی رو هم که خوندم تک و توک یادم میاد. ایول دارید!

          • اول ســـــلــــا م حالا چی بود تعریف کردید یا متلک؟

          • سلااااااام! نه بابا متلک چیه؟ به خدا منظورم بد نبود که! جدی گفتم! تعریف بود! یه برنامه مشاعره شبا شبکه آموزش پخش میشه گاهی میبینمش هر وقت نیگاش می کنم یاد شما میفتم! چون اونام خیلی توی شعر قوی هستن

          • سلام الناز جون مشتاق صحبت :-*
            اسم شما رو از باران جان شنیدم.خوشحالم از آشنایی با شما.
            :-h

          • سلام عزیزم. دورادور شعرای قشنگ شما و مشاعره ی جالب شما رو با هادی جان دنبال می کنم و از شعرای قشنگتون لذت می برم. من که مثل شما و داداش هادی شعر حفظ نیستم ولی ادبیات رو خیلی دوست دارم. منم از آشنایی با شما بسیار خوشحالم. امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم :-*

          • سلام @};-
            ممنون از تعریفت عزیزم. :-p

    • سلام-
      دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
      تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
      قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
      گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
      گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
      گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
      آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
      من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
      من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
      برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
      فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
      که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست

      • سلام
        تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را
        ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
        زتو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
        همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
        همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون
        شکنی پیاله‌ی ما که خون به دل شکسته‌ی ما کنی
        تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
        همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی
        هاتف اصفهانی

        • سلام
          در خود نگاه میکنم که ببینم خطا کجاست بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم آنجا که خالی از خداست خطاست.

          • سلام
            در این لحظه های غریب دل دل کردن اشکهایم درون خانه کوچک چشم هایم
            تنها به این می اندیشم که شالوده وجودت از کدامین خاک مقدس است
            که من اینگونه آرام و رام سر به
            سجده ای گذاشته ام که یارای برخواستنم نیست؟!
            چقدر سعی کردم شادی را به نگاهت برگردانم.
            ولی افسوس!

          • سلام
            خدایا دلتنگ شده ام به اندازه های آسمانت
            دیروز آرزو داشتم که می توانستم دست اتفاق را بگیرم تا نیافتد
            اما امروز فهمیدم اتفاق هم که بیافتد باز من زندگی خواهم کرد چون تو می خواهی…

          • سلام
            چشم هایم گورستان نمناکیست بس ترسناک
            تنهایی نگرانم می کند
            به تو می اندیشم بی آنکه بخواهم (ای خدا)
            ذهن زنگار گرفته ام جان می گیرد
            خیالم٬ اکسیژن عشقت را نفس می کشد
            چه خیالی ٬ سکوت رو به پژمردگی می رود
            می پژمرد ٬ زرد می شود
            آه …..
            که می داند ٬ نا خواسته به او اندیشیدن هم
            شیرین است

          • سلام
            گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
            گفتم :خدایا دلم را ربودند گفت: بیش از من؟
            گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
            گفتم: خدایا تنهاترینم گفت: پس من؟
            گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
            گفتم :خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
            گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت :من توام تو من…

          • سلام — با اجازه موضوع را تغییر می دهم
            تا لب سرخ تو دارد تب حوایی را
            آدمی نیست که نشناخته رسوایی را
            یوسف مصر دلش شور تو را خواهد زد
            تو اگر کوک کنی ساز زلیخایی را
            باید از هرچه دوات است سیامشق کند
            میرعماد آن خط ابروی چلیپایی را
            با چه حالی به تماشا بنشینم امشب
            این به هم ریخته گیسوی تماشایی را
            تو اگر لطف کنی چند غزل بنشینی
            مفتخر می کنی امشب من و تنهایی را
            حسین زحمتکش

          • شما دوتا کارتون جالبه شعرای جالبی میزارید ولی کل پست شعر شد میخواین منم شعر بزارم:d

          • سلام آبجی کوچیکه
            عزیزم من با شعر راحترم هرچند زیاد تو انتخابام قوی نیستم.اگه به نظرت خسته کننده میاد دیگه چیزی نذارم. :)

          • سلام خوبه که شما خوش تون نمیاد ، شعری هم که شما از سعدی گذاشتید هم که زیباست . یه متن زیبا میارم تا شما هم نارا حت نباشید.
            بدان که زندگی خاطره ای زود گذر است پس بیا…
            بیا با هم از بزم مخمل کلمات و صحبت های شیرین
            زنجیره ای بسازیم و آنرا بر قلب هایمان پیوند دهیم
            تا دیگران بدانند عشق میان ماهمچون خورشید عالم تاب است

          • سلام اقا هادی کی گفته من از شعر خوشم نماد؟اتفاقا همیشه شعرهای شمارو دنبال میکنم و حتی رو بعضی از کامنت شما جواب میدم ولی مقل شما و ناهید جون استاد نیستم بیشتر متن کوتاه دنبال میکنم در کل بابت شعراسس زیبا که میزارید ممنون…

          • راستی بابت متن کوتاهی که واسم گذاشتید ممنون خیلی خوشم اومد @};-

          • سلام
            چرا؟
            وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
            با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
            هی کار دست من بدهد چشم های تو
            هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
            با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
            حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
            جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
            با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
            سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
            حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
            قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
            در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود
            حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
            انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد
            تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
            حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
            با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !
            وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

          • با سلام دلیل خاصی نداشت گفتم متنوع باشه راستی ممنون از تعریف و بزرگوارشما نسبت به بنده من استاد نیستم فقط**گاه باشد که کودکی نادان//به خلف بر کمان زند تیری
            باز آمدی ای جان من جان ها فدای جان تو
            جان من و صد همچو من قربان تو قربان تو
            من کز سر آزادگی از چرخ سر پیچیده ام
            دارم کنون در بندگی سر بر خط فرمان تو
            آشفته همچون موی تو کار من و سامان من
            سست است همچون بخت من عهد تو و پیمان تو
            مگذار از پا اوفتم ای دوست دستم را بگیر
            روی من و درگاه تو دست من و دامان تو
            گفتی که جانان که ام ؟ جانان من جانان من
            گفتی که حیران که ای ؟ حیران تو حیران تو
            امشب اگر مرغ سحر خواند دورو می خوانمش
            چون بارها بر بست لب او در شب هجران تو
            با بوسه ای از آن دولب اکرام را اتمام کن
            هر چند که باشد”پارسا” شرمنده ی احسان تو
            پارسا تویسرکانی

          • نه خواهر بزرگه اتفاقا همه شعرا میخونم و خوشم میاد منظورم اینکه شما با اقا هادی پشت هم میدید واسم جالب بود :d

          • ممنون گندم جون :-p خیلی خوشحال میشم شما هم بیا متن هاتو بذار تا جایی که من جوابی واسشون به ذهنم برسه جواب میدم. وگرنه که آقا هادی خودشون استادن بدون جواب نمیذارن .@};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-

          • سلام
            چه عجب شما از ادبیات سخت خودتون تو صحبتاتون خارج شدید. :)
            استاد را از آن جهت برایتان به کار بردم که در این جمع همانند یک استاد میمانید.که کار خودش را به بهترین شکل انجام میدهد.
            نتونستم رو نوشته آخریتون براتون کامنت بذارم پاسخ به دیدگاه نداشت.دلیلش رو نمیدونم؟
            ازدم صبح ازل تا آخر شام ابد
            دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
            سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
            ما به او محتاج بودیم او بی مشتاق بود

          • سلام — متوجه نشدم یعنی صحبت ها سخت وپیچیده س یه خواهر بزرگواری داریم اینجا به نام الناز خانوم ایشان هم همین را می گفت ولی خودم فکر نمی کردم .چه طور پیچیده صحبت می کنم.
            دردم این نیست که
            او عاشق نیست
            دردم این نیست که
            معشوق من از عشق تهی است
            دردم این است که
            با دیدن این سردیها
            من چرا دل بستم…؟!

          • سلام-
            نه منظورم اصلا به شعر ها و متن هاتون نبود به صحبت هایی بود که با بچه ها می زنید معمولا کتابی صحبت می کنید. البته ببخشیدا.
            می روم شاید فراموشت کنم
            من پذیرفتم شکست خویش را
            پندهای عقل دور اندیش را
            من پذیرفتم که عشق افسانه است
            این دل درد آشنا دیوانه است
            می روم شاید فراموشت کنم
            با فراموشی هم آغوشت کنم
            می روم از رفتنم دل شاد باش
            از عذاب دیدنم آزاد باش
            گرچه تو تنهاتراز ما می روی
            آرزو دارم ولی عاشق شوی
            آرزو دارم بفهمی درد را
            تلخی برخوردهای سرد را

          • سلام — اینجا این طوری بیشتر می پسندم اگرنه خیلی محاوره ای صحبت می کنم . البته مخاطب هم برام فرق می کنه .
            خاتون ! خودم کتیبه ای از آهم ،
            دیگر ز تو ملال نمی خواهم
            حرفی بزن سکوت تو پیرم کرد ،
            من واژه های لال نمی خواهم
            تردیدی آن چنان که تو می دانی ،
            مثل خوره به جان من افتاده ست
            چیزی بگو که دلخوشی ام باشد ،
            تقدیر و احتمال نمی خواهم
            با این چنین تبسم کمرنگی ،
            برگشتنت قشنگ نخواهد بود
            سیب آن زمان که سرخ شود سیب است ،
            من هدیه های کال نمی خواهم
            روزی دلت گرفت و گمان کردی ،
            وقتش رسیده است که برگردی
            پای همان درخت اساطیری ،
            تقویم ماه و سال نمی خواهم
            من دلخوشم به این که کنارتو،
            یک عمرآشنای قفس باشم
            پرواز را ز یاد نخواهم برد،
            اما دوباره بال نمی خواهم
            آری،اگر به خویش قبولاندم ،
            تو رفته ای و باز نخواهی گشت
            دل می دهم به هر چه که باداباد
            !از مرگ هم مجال نمیخواهم
            بابک دولتی

          • سلام-
            غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
            نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت
            میان بوسه طنابی به دار می بافند
            به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت
            صدای خواب براحساس شهر می پیچید
            وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت
            ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
            اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت
            به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
            ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت
            اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
            میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت
            زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
            غریب آمده بودم غریب خواهم رفت

          • سلام
            دیر آمدی ای نگار سرمست
            زودت ندهیم دامن از دست
            بر آتش عشقت آب تدبیر
            چندان که زدیم بازننشست
            از روی تو سر نمیتوان تافت
            وز روی تو در نمیتوان بست
            از پیش تو راه رفتنم نیست
            چون ماهی اوفتاده در شست
            سودای لب شکردهانان
            بس توبه صالحان که بشکست
            ای سرو بلند بوستانی
            در پیش درخت قامتت پست
            بیچاره کسی که از تو ببرید
            آسوده تنی که با تو پیوست
            چشمت به کرشمه خون من ریخت
            وز قتل خطا چه غم خورد مست
            سعدی

          • سلام
            همه عمر دیر بودیم،دیر دیدیم،دیر شنیدیم،دیر گفتیم و دیر فهمیدیم،و امروز دیر آمدیم….

    • می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
      ستایش کردم ، گفتند خرافات است
      عاشق شدم ، گفتند دروغ است
      گریستم ، گفتند بهانه است
      خندیدم ، گفتند دیوانه است
      دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
      ای کاش در آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من
      می سپردم که مراقب باش جنس این جام بلور است
      پراز عشق و غرور است .مبادا بازیچه شود .
      می شکند.
      از دکتر علی شریعتی
      دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند

      • سلام
        در این لحظه های غریب دل دل کردن اشکهایم درون خانه کوچک چشم هایم
        تنها به این می اندیشم که شالوده وجودت از کدامین خاک مقدس است
        که من اینگونه آرام و رام سر به
        سجده ای گذاشته ام که یارای برخواستنم نیست؟!
        چقدر سعی کردم شادی را به نگاهت برگردانم.
        ولی افسوس!
        حیف که وقتی تو می خواهی, او…….
        افسوس!

  4. دست هایم به آرزوهایم نمی رسند
    آرزوهایم بسیار دورند
    ولی درخت سبزم می گوید
    امیدی هست، خدایی هست
    این بار برای رسیدن به آرزوهایم
    یک صندلی زیر پایم می گذارم
    شاید این بار
    دستم به آرزوهایم برسد

  5. ************************ توجه @};- @};- توجه***********************
    سلام به همه ی دوستای گلم و همچنین افراده تازه وارد شده
    قبل از هرچیز به دوستای جدید خوش امدگویی میگم
    بعد هم از دوستای گلم خواهش میکنم اگه میشه قبل از اینکه بخواید چیزی بنویسید لطفا از قسمت ((((((((((((((((شناسنامه من )))))))))))))))))))
    اسم نمایشیتونو به فارسی بنویسد که قابل شناخت باشه
    اینقدرم بابا شاهین و مامان بارون رو حرص ندید کلی دوستون دارم وقت خوش
    @};- @};- @};- @};- @};- %%- %%- %%- %%- %%- @};- @};- @};- @};- @};-

  6. چون دستهایم بوی گل میداد مرا به جرم گل چیدن محکوم کردند”اماکسی فکرنکرد شاید گلی کاشته باشم.

  7. من خواب دیده ام که کسی می آید
    من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
    و پلک چشمم هی میپرد
    و کفشهایم هی جفت میشوند
    و کور شوم
    اگر دروغ بگویم
    من خواب آن ستاره قرمز را
    وقتی که خواب نبودم دیده ام
    کسی می آید
    کسی می آید
    کسی دیگر
    کسی بهتر
    کسی که مثل هیچکس نیست ،

    مثل پدر نیست ،

    مثل انسی نیست ،

    مثل یحیی نیست ،

    مثل مادر نیست.
    و مثل آنکسیست که باید باشد

    و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است
    و صورتش
    از صورت امام زمان هم روشنتر
    و از برادر سید جواد هم
    که رفته است
    و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
    و از خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد
    و اسمش آنچنانکه مادر
    در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند
    یا قاضی القضات است
    یا حاجت الحاجات است
    و میتواند
    تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را
    با چشم های بسته بخواند
    و میتواند حتی هزار را
    بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
    و میتواند از مغازه ی سید جواد ، هر چقدر که لازم دارد ، جنس نسیه بگیرد
    و میتواند کاری کند که لامپ اله
    که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود
    دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود

    آخ
    چقدر روشنی خوبست
    چقدر روشنی خوبست
    و من چقدر دلم میخواهد
    که یحیی
    یک چار چرخه داشته باشد
    و یک چراغ زنبوری
    و من چقدر دلم میخواهد
    که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
    و دور میدان محمدیه بچرخم
    آخ
    چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
    چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
    چقدر باغ ملی رفتن خوبست
    چقدر مزه ی پپسی خوبست
    چقدر سینمای فردین خوبست
    و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید
    و من چقدر دلم میخواهد
    که گیس دختر سید جواد را بکشم

    چرا من اینهمه کوچک هستم
    که در خیابانها گم میشوم
    چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
    و در خیابانها هم گم نمیشود
    کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده ست ، روز آمدنش را جلو بیاندازد
    و مردم محله کشتارگاه
    که خاک باغچه شان هم خونیست
    و آب حوض هاشان هم خونیست
    و تخت کفش هاشان هم خونیست
    چرا کاری نمی کنند
    چرا کاری نمی کنند

    چقدر آفتاب زمستان تنبل است

    من پله های پشت بام را جارو کرده ام
    و شیشه های پنجره را هم شسته ام
    چرا پدر فقط باید
    در خواب ، خواب ببیند

    من پله های پشت بام را جارو کرده ام
    و شیشه های پنجره را هم شسته ام

    کسی می آید
    کسی می آید
    کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در صدایش با ماست
    کسی که آمدنش را
    نمیشود گرفت
    و دستبند زد و به زندان انداخت
    کسی که زیر رختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
    و روز به روز
    بزرگ میشود ، بزرگتر میشود
    کسی از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
    کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
    و سفره را میاندازد
    و نان را قسمت میکند
    و پپسی را قسمت میکند
    و باغ ملی را قسمت میکند
    و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
    و روز اسم نویسی را قسمت میکند
    و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند
    و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
    و سینمای فردین را قسمت میکند
    و رخت های دختر سید جواد را قسمت میکند
    و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
    و سهم ما را هم میدهد
    من خواب دیده ام

  8. گرچه با آوردن نامت هنوز، گزمه ها تیغ از مقابل میکشند
    باز نقاشان پیر دوره گـــــــرد، با خیال تو شمایل میکشند
    ای پری قصه ی مادر بزرگ !نیستی آیینه ها افسرده اند
    نام تو تا بر زبانها میرود، پیرمـــــــردان آه از دل میکشند
    دشت از رد سواران خالی است، بوی مرگ از آسمان مبیارد و
    عطر گیسوهای خونین ترا، دختران در کومه ها کل میکشند
    جذر ومد چشمهایت عاقبت رود ها را سخت حیران میکنند
    یا که ساحل را به دریا میبرند،یا پری ها را به ساحل میکشند
    خواب خونین تبر آشفته شد، جنگل از رویای روییدن پر است
    در جنون گیسوانت بید من!ســـــروها هم پای در گل میکشند
    هیچکس نامحرم این راز نیست..نام تو اندیشه ی آیینه ها ست
    بار اندوهان ما را سالهاست بادها منزل به منزل میکشند
    روزی از تعبیر آن خواب عجیب میرسی با قصه ی مادر بزرگ
    این شبان تلخ و تاریک مــــــــــــرا چشمهایت ماه کامل میکشند
    امین شیر زادی

  9. سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
    سرها در گریبان است
    کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
    نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
    که ره تاریک و لغزان است
    وگر دست محبت سوی کسی یازی
    به کراه آورد دست از بغل بیرون
    که سرما سخت سوزان است
    نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
    چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
    نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
    ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
    سلام به همگی منم تازه واردم امیدوارم بتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم

    • هوا بس ناجوانمردانه سرد است …
      شعر زمستان اخوان رو خیلی دوس دارم و برام تداعی کننده خاطرات خوبی ئه… مرسی از انتخابت و به خانواده عاشقانه ها خوش اومدی @};- @};- @};-
      میتونی از طریق صفحه (شناسنامه من)( بالا/سمت چپ/ جایی که نوشته درود: ماوس رو ببر روش و روی ویرایش شناسنامه کلیک کن) در فیلد نام نمایشی اسم تو به فارسی بنویس و در قسمت نام نمایشی از لیست نمایش داده شده اسم مورد نظرتو انتخاب کن و در پایین روی گزینه به روز رسانی شناسنامه کلیک کن… اینطوری ارتباط ها راحت تر میشه ..
      منتظر دیدگاه های قشنگت هستم

    • سلام خوش اومدی @};-

    • ;) سلام به به خوش اومدی .. چند روز نبودم کلی دوست اضافه شده ..
      معلومه که دوستای خوبی واسه هم میشیم * اینجا همه با محبتن و به هم کمک میکنن ..* o:-)

    • فقط اگه اسمتو بدونیم بهتر میشه !
      با توجه به راهکار مامی باران میتونی عوضش کنی دوستم *