پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.»
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۵۸
بچه ها صبح تان بخیر سلام ****** درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید ****** نسبت فعلما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزان ****** در تهی گاه زنگ می لغزید
صوت ناساز آنچنان که مگر ****** شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم ****** حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه ****** ژاله را زان میان صدا کردم
ژاله از درس من چه فهمیدی ****** در جوابم سکوت بود و سکوت
ده جوابم بده کجا بودی ****** رفته بودی به عالم هپروت
خنده دختران غرش من ****** ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش ****** خشمگین و انتقام جو گفتم
بچه ها گوش ژاله سنگین است ****** دختری طعنه زد که نه خانوم
درس در گوش ژاله سنگین است ****** باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر میرسید به گوش ****** زیر آتشفشان دیده ی من
ژاله آرام بود و سرد وخموش ****** رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او ****** آنچه در آن نگاه می خواندم
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۰۰
قصه ی غصه بود وحرمان بود ****** ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود ****** فعل مجهول فعل آن پدر یست
که دلم را ز درد پر خون کرد ****** خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را زه خانه بیرون کرد ****** شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالید ****** سوخت از تاب وتب برادر من
تا سحر در کنار من نالید ****** از غم آن دو تن دو دیده من
در یکی اشک بود و در یک خون ****** مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود ****** گفت ونالید آن چه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ی او ****** شسته می شد به قطره های سرشک
چهره ی همچو برگ لاله ی او ****** ناله من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم ****** درس امروز قصه ی غم توست
تو بگو من چرا سخن گفتم ****** فعل مجهول فعل آن پدریست
که تو را بیگناه می سوزد ****** آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه میسوزد ****** مادری بی پناه می سوزد
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۰۳
دمت گرم داداش هادی همون فلسفه رو بیای راحت تره چون اینجوری واسه درک هر مطلبی شاگردات یه دو جین دستمال کاغذی مصرف میکنن صرفه ی اقتصادی نداره
راستی آقا هادی چون شما خیلی شعر مینویسید اگه زیر هر شعری اسم شاعرشم بنویسید خییلی بهتره. مرسی
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۰
لایک!
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۳۱
هاین؟ سلام داداش شاهین . بی خیال بابا ! در حد سواد ما بگو!
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۳۴
سلام عزیز، منظور این بود پیشنهادت رو پسندیدم.
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۴۰
آها ! حالا شد! فارسی را پاس بداریم!
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۴۳
بله، اسمت رو از اینجا فارسی کن الناز جان.
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۵۰
دمتون گرم! خیلی باحال بود زدی ضربتی ، ضربتی نوش کن باحالیتم به خودم رفته
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۵۱
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۶
چشم الناز خانوم حتما آونایی راکه اسمشونو میدونم می نویسم
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۵۹
آفرین داداشی بازم گل کاشتی گلم
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۲۸
ممنون مهربان
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۳۱
دمت گرم .
میشه بگی سبک شعرت چیه؟
مثل شعرای کارول بود
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۱۹
سلام محمد مهدی عزیز اول خیلی خیلی خوش آمدید
بعد در مورد شعر چهار پاره است البته چون می خواستم برای نوشتن طولانی نشه یکم ابیات بلا پایین شده ولی اگه توجه کنید از روی قافیه ابیات می توانید تشخیص دهید
وزن آن فاعلاتن مفاعلن فعلن می باشد و در مورد چهار پاره بودنش دلیل این است که
یک چهار پاره ، ترکیبی است از چندین قسمت که هر کدام دو بیت باشند با وزن یکسان و در هر بخش از جهت شکل قافیه ، کاملا شبیه یک قطعه باشد ، یعنی ، قافیه هایش فقط در آخر بیتها قرار می گیرد و قافیه ی هر دو بیت مستقل و با بقیه ی دو بیت ها تفاوت دارد . تنها تفاوت یک چهار پاره با مجموعه ای از چندین قطعه دارای دو بیت ، در این است که دو بیت های چهار پاره از جهت موضوع ، به هم مربوط و در دنباله یکدیگر هستند ، اما هر قطعه باید موضوعی مستقل داشته باشد ۰
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۵
آقا محمد مهدی عزیز یادم رفت در مورد سوال دوم تون توضیح بدهم این محیط اصلا در این مسائل فکر نمی کند چه برسد به بیان و نشر این موضوعات
از نظر شخصی خودم هم صد در صد مخالف این موضوع مسموم کننده شخصیت زنان هستم زن موجودی ظریف ، زیبا ، با احساس و با تمام شگفتی های خدادادی خود قابل احترام است نه موضوعاتی که خانوم کارول مطرح می کند.
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۴۶
خیلـــــــــــــــــــــــــــــــی قشنگ بود
من ذوق کردم دوباره برات پیام گذاشتم
شعر با معنی ای بود و جای تفکر داره
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۱۹
سلام
ما که اراد ت مونو قبلا عرض کر دیم باز هم ممنون
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۱۲
خیلی قشنگ بود …..
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۰۱:۳۹
اختیا دارید قابل نداشت
باران، باران، دوباره باران آمد
مهمان ِ زلال ِ شاخساران آمد
آمد که امید ِ کشته را سبز کند
یاران! باران، به کشتزاران آمد
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۵۳
خیلی قشنگ بود اقا هادی
بهترین ها رو براتون ارزو میکنم [دعا کردن]
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۵۲
ممنون از لطف تون و دعای زیبای شما
من هم برایت دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
پس به خدا توکل کن
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۴
مرسی
امیدوارم زیباترین لبخند بر لبانت جا خوش کند و با سیلی روزگار از لبانت رخت بر نببندد
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۲۸
ممنون تمنا خانوم
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۰۹
سلام عمو هادی خیلیییی قشنگ بود لذت بردم
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۲۶
سلام گندم خانوم
ممنون از لطف تون
خودپرستی زشما دوست پرستی از من غم جـــان است شما را غم جانانه مرا
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۵۹
اگر نامه ام با نام تو آغاز میشد اگر دفترم با یک اشاره ی تو باز میشد اگر دستهایم با نفس تو گرم میشد اگر دلم با لبخند تو نرم میشد اگر پشت درهای بسته نبودم و اگر از روزگار خسته نبودم باز میتوانستم همسایه ی یاس باشم یا همبازی پروانه ای با احساس باشم ….
اگر دیوار های سرد روبه رویم قد نمیکشیدند اگر بادهای ولگرد سیبهایم را از شاخه نمیچیدند اگر ارزوهای ریز و درشتم پرپر نمیشد اگر گوش فلک کر نمیشد اگر همه ی رودخانه ها ارام بودند اگر زمین و زمان رام بودند اگر لباس فطرتم الوده ی نیرنگ نمیشد و اگر دل دریایی ام سنگ نمیشد باز میتوانستم با ستاره ها تا صبح بیدار باشم یا عاشقانه در حسرت دیدار باشم…..
اگر افتادن برگ را باور میکردم اگر امدن مرگ را باور میکردم اگر از عشق خود غافل نمیشدم اگر این همه عاقل نمیشدم اگر تپش قلب تو را فراموش نمیکردم اگر فانوسهای خاطره را خاموش نمیکردم اگر با اتفاقی که افتاد نمیرفتم و اگر از یاد چون باد نمیرفتم باز میتوانستم با تو اغاز شوم یا درون غنچه بمانم و راز شوم….
اگر کوچه های زندگی بن بست نبود اگر دل ساده ام بت پرست نبود اگر پیوسته سبزه ها و درختان را دعا میکردم اگر نیمه شبها تو را صدا میکردم اگر از همه جا بی خبر نمیشدم و اگر دلبسته ی کاش و اما و اگر نمیشدم باز میتوانستم نام تو را بر زبان بیاورم یا لااقل دستی به سوی اسمان بیاورم…………
تقدیم به کسی که نگاهش تجلی زیبایی هاست……….
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۳۸
تقریبا دو سال پیش شنبه چشمام واسه اولین بار تو نگاه یکی گره خورد !!!!
اما جلوشو گرفتم !!!!! چون دنیای ما اندازه ی هم نبود !!!
دنیای ما با هم فرق داشت !!!
من جلوی نگاهمو گرفتم اما جلوی دلمو نتونستم بگیرم …..
من عاشق شدم !!! =((
دلم دیگه مال خودم نبود اونم دوستم داشت اما ما با هم فرق داشتیم نمیتونستم دل بکنم اما مجبورم کردن
الان بین ما هزار کیلو متر فاصله است و من فقط هفته ای یه بار ۱ یا ۲ دقیقه صداشو میشنوم …. اما همون ۲ دقیقه کافیه تا زندگیمو جهنم کنه …..
دلم گرفته ……. دارم دق میکنم …..
خدا بگو چرا؟؟؟؟؟
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۲۰
تمنا جان از چه نظر با هم فرق داشتید؟من واقعا درکت میکنم سخته ولی به خدا توکل کن و نا امید نشو
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۲۳
از نظر فرهنگی اعتقاد و مذهب از همه نظر گندم جوووووون
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۲۸
زیاد غصه نخور تمنا جان خدا بزرگه تو خونواده عاشقانه ها همه درکت میکنند
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۶
تا شما ها رو دارم غم ندارم !!!
مرسی گندم جونم
دوستت دارم
امیدوارم همیشه شاد باشی
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۰:۴۸
سلام تمنا جان …. عزیزم خودت به این تنیجه رسیدی که دنیاتون باهم فرق داشت پس کار برات آسون تر میشه ، میتونی با عقل و منطقت ، دلتو کنترل کنی، البته کار خیلی سختیه اما میشه. گفتی هفته ای یک بار، ۱ یا ۲ دقیقه صداشو میشنوی و زندگیت جهنم میشه ؟؟؟؟
خب عزیزم میدونم منظورت از جهنم چیه ؟؟ وقتی باهاش حرف میزنی دلتنگیت بیشتر و بیشتر میشه . پس عزیزم باید طاقت بیاری و باهاش حرف نزنی …. وقتی میبینی اینقدر باهم فاصله دارین و دنیاتون هم با هم فرق داره، پس سعی کن تمومش کنی و برای خودت یک زندگی جدید بسازی…. به نظرمن روزهاتو با کسی هدر نده که شبیه به هم نیستید…
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۳۰
سلام…….باران جووون
گلم خیلی خواستم این رابطه رو تموم کنم اما نشد هر دفعه ازش میخوام بره یا خودم برم گریه میکنه التماس میکنه ……
اگه ولش کنم زندگیش داغون میشه…..
ما فرق داریم اما همدیگه رو خییلییی دوست داریم ….
بار ها باهاش تموم کردم اما نشد دلم به کنار جواب وجدانمو چی بدم حالا که به خاطر من خیلی چیزا رو از دست داده ولش کنم برم؟؟؟؟
تا حالا دل کس رو نشکوندم این حال و روزمه وای به حال وقتی که دل بشکنم!!!!!
مرسی گلم خیییلیییی خوشحالم که جواب دادی
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۲۴
سه روزه از مشهد اومدم برای همتون دعا کردم بچه ها
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۲۵
سلام اقا محمد سفرتون بخیر باشه اگه واسه منم دعا کردید ممنون
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۰۲
وی خوش بحالتون آقا محمد من که امسال و چهار سال دیگه بر خلافه میلم نمیتونم برام مشهد اگر بازم رفتی سلامه منم برسون
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۵۱
سلام الناز جون شعرت خیلی قشنگ بود امیدوارم منم دوست خودت بدونی
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۰۷
سلام عزیزم مرسی گلم به قول کژال جان قشنگی از نگاهته توی این مدت کامنتای شما رو هم خوندم دعا میکنم خدا بهترنها رو نصیبت کنه برای سلامتی عشقتم دعا میکنم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۲۳
مرسی عمه جووووووووووووووووون
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۰۸
دوست عزیز، پاسخ به هر دیدگاه را با کلیک بر روی دکمه «پاسخ به این دیدگاه» ارسال کنید. اینجا را هم مطالعه کنید.
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۳۴
سلام داداش شاهین درچه حالی؟ هنوز پشیمون نشدید گذاشتید بیایم؟ من دیگه با اجازتون رفع زحمت میکنم واسه امروز به اندازه ی کافی شلوغ کردم! دیگه تا اون پخ قشنگه رو نیومدید مرخص شیم الهی خیر ببینید داداش شاهین میلتون رو درست کردید این چند روز چقد دیر گذشت ۸-|
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۵۶
سلام خواهر عزیز، این حرفا چیه؟
برای من هم دیر گذشت.
با اینکه عمه نازی این مدت حسابی فعال بود، اما جای عمه الناز تو عاشقانه ها حسابی خالی بود!
کنکور چی شد؟
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۱۸
آوووووو ۸-> مهربون شدید داداش شاهین !!! نکنه میخای غافلگیرم کنی یهویی ناغافل پخ رو بیای؟ من قلبم ضعیفه داداش شاهین ! [دعا کردن]
بی خیال کنکور! کیک و ساندیسش خوشمزه تره! رفتم سر کار داداش شاهین دیگه ارشد رو بی خیال
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۴۵
سلام خواهر شوهر جون …..
آقا شاهین مهربون بوده و البته از وقتی بابا شده مهربون تر هم شده ….
راستی کارت هم بهت تبریک میگم عزیزم
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۸
مرسی فریده جان . تو هم هی چرب زبونی کن ! خسته نشدی؟ البته که داداشم مهربونه. به آبجیاش رفته
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۱۴
نه واسه تعریف کردن از داداشت خسته نمیشم
در ضمن خودت میدونی که تازگی ها خیلی مهربون شده … نکنه پخ گفتنشو فراموش کردی
این گل ها برای الناز عزیزم ….
تازه ی تازه است
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۱۹
اول فحش میدی بعد گل میدی؟!!!! خداییش بیچاره خواهرشوهر واقعیت! نسلشو منقرض میکنی! نه عزیزم پخ گفتنش رو فراموش نکردم ولی واسه پیشگیری دارم آسپرین مصرف میکنم که شدت صدمه رو بگیره! تو نگران من نباش به پا پخاش پر خودتو نگیره
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۷
والا من حرف بدی نزدم شما گفتی “از چرب زبونی خسته نشدی؟”
من فقط گفتم از تعریف کردن از داداشت خسته نمیشم،دروغ می گم؟
اتفاقا میدونم ارتباط خوبی با خانواده شوهرم خواهم داشت
اعتماد به نفسم بالاست
عزیز دلم، من خودمم خواهر شوهرم ها … اما از اون خوب هاش…داداشت لازم نیس به ما پخ کنه یه چشم غره بیاد کلا نابودیم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۳۱
راستی نکته ی جالبشم اینجا بود که دوتا آبجیتونم یکی از یکی نازتر رو دستت نمی مونیم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۲۷
سلام میبینم مشکل برات پیش اومده مشکلت چیه
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۴۲
آبجی النازتون شاعر شده
اینم اولین شعر عاشقانه ی من ، سروده ی خودم ! تقدیم به عاشقانه ها
بیا کنار من بشین ، بذار تماشات بکنم ***** بذار که لحظه لحظمو ، فدای چشمات بکنم
نوازشم کن و بذار کنارت آروم بگیرم ***** بذار دوباره زنده شم تو دستای تو بمیرم
یه آسمون نیاز من پیشکش ناز قامتت ***** هزارتا التماس من فدای یک اجابتت
همون شبی که قلبمو کشوندی دنبال خودت*****تمام وسعت دلم همونجا شد مال خودت
کی فکرشو میکرد یه روز اینجوری مست تو بشم*****با پاهای خودم بیام اسیر دست تو بشم
تکرار جمله های تو بدجوری عادتم شده ***** تاپ تاپ قلب عاشقت تیک تیک ساعتم شده
تو بهترین دلیل من برای زنده بودنی ***** عاشق واقعی تویی چونکه همیشه با منی
یه گوشه ی دل تو رو به کل دنیا نمیدم ***** بدون تو هیچکسی رو تو خلوتم جا نمیدم
بدون تو بهشت هم برای من جهنمه ***** بخوام برات غزل بگم تمام واژه ها کمه
دفتر شعر من دیگه با اسم تو شروع میشه ***** دیگه فقط میذارمت وسط قلبم همیشه
ببین فقط به شوق تو شعرم دوباره جون گرفت*****تو التهاب عشق تو قافیه ی جنون گرفت
دلم میخواد به خاطرت عشقو فراوون بکنم ***** دفتر شعرمو پر از لیلی و مجنون بکنم
کاشکی پیشم بمونی تا قلبمو پیشکشت کنم ***** تو قاب چشمات بشینم ناز و نوازشت کنم
سر به سر دلم نذار نگو که تنهات میذارم ***** دیگه همه کَسَم شدی جز تو کسی رو ندارم
اگه بخوای ردم کنی دنیا رو آتیش میکشم ***** پای تمام عشقای گذشته رو پیش میکشم
اگه بخوای ردم کنی سر به بیابون میذارم*****داغ یه داغ تازه رو، رو قلب مجنون میذارم
حرف جدایی رو نزن، بسه! تحملم کمه ***** بی تو به آخر میرسم نگو که آخرش غمه
نری و تنهام بذاری! اینجا غریبم به خدا ***** تو این قفس زندونیه یه دونه سیبم به خدا!
فقط به اعتماد تو ، وسط جاده اومدم ***** یادمه گفتی بام بیا ، مسیر عشقو بلدم
واسه عبور از این مسیر لحظه شماری میکنم*****واسه رسیدن به خونه عشق سواری میکنم
چه حالی داره عاشقی چه حس بی نظیریه ***** چه لحظه ی قشنگیه چه حال دلپذیریه
ببخش اگه اون اولا کلی معطلم شدی ***** دیگه رهات نمیکنم که عشق اولم شدی
تنهات نمیذارم دیگه بدجوریم خاطرخواتم ! ***** به جون جفتمون قسم تا ته دنیا باهاتم
تو امتحان عاشقی سواد خوبی ندارم ***** کاشکی نیفتم از چشِت حتی اگه تک بیارم
کاشکی بشه بی امتحان عشقمو باور بکنی ***** کاش دِلَمو ببینی و قلبتو داور بکنی
دلم میگه دل تو هم مثل دل من عاشقه ***** فکر میکنی دل منم واسه دل تو لایقه؟
میگن سکوت عاشقا نشونه ی رضایته! ***** علاقه ی دلم به تو تا اوج بی نهایته
بعضی از آدما میگن: عاشق واقعی کجاست؟!*****برو تو خونه ی دلت خدای من همون وراست!
ببین خدا کنارته داره باهات حرف میزنه ****** میگه رهات نمیکنم قلب تو خونه ی منه
اگه دیدی درد و بلا از در و دیوار میباره***** یه وقتایی سکوت کن شاید خدام حرفی داره!
یادم میاد که داد میزد بهترشو بهت میدم! ***** از بس که زجه میزدم فریادشو نمیشنیدم!
تا اوج دنیا پر بکش بالاتر از فرشته ها ***** قلبتو دست کم نگیر! تو بیش از اینی به خدا !
به این خرابه دل نبند اینجا برای تو کمه ***** شاه بهشت بودی یه روز اینجا خود جهنمه
رها شو از بند تنت به این قفس راضی نشو ***** دنیا فقط یه بازیه وارد این بازی نشو
الهی دیگه هیچ دلی اسیر دنیا نَمونه ****** هیچ دردی بی دوا نشه هیچ کسی تنها نَمونه
الهی قلب آدما از غم و غصه خالی شه ***** قصه ی داغ عاشقی یه قصه ی خیالی شه
یه روز برفی قشنگ با یه دلی پر از دعا ***** فدای تک تک شما: “الناز عاشقانه ها”@};-
شاهکار ادبی پدیده ی قرن ۲۱: الناز
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۵۱
البته این شعر رو پریروز گفتم اون موقع برف میومد ولی الان همش آب شده
ایول به این همه نبوغ انگاری جدی شاعرم
خداوکیلی خودمم ، تو کف بیت آخرم :-o :-o
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۰۹
به قول خودت گشنگ بود
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۰۴
آخه چه قشنگه عزیزم ادامه بده توام استعدادشو داریییی
شدی شاعره نسله جواننننننن
الناز کلاس خسوسی نمیزاری عضو شیم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۰
سلاااااام نازنینم میبینم که من نبودم شدی خواهر اینترنشنالم!! خوب دیگه! طبع شعریمم به آبجیم رفته راستی شعرتو خوندم خییییلی قشنگ بود یه چیزی که خیلی توجهمو جلب کرد این بود که به نظر من خلاقیت تو توی شعر گفتن خیییلی بالاست . خلاقیت در شعر خیلی مهمه اگه وزن ها رو هم یاد بگیری قطعا شاعر خوبی میشی. البته اون مطالبی رو که آقا هادی درمورد وزن ها نوشته بود خداوکیلی من که هیچی ازش نفهمیدم! در حد اساتید فلسفه ی دانشگاه تهران نوشته بود!
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۸
سلام عزیزکم آبجی فدات شه گلمممممم
اره حرفای دادشم یکم پیچیده بود اما یکم سرک کشیدم توش یچیزایم فهمیدم
با ون کلاسیکه داداشم گذشت ایشالا شعر بدیم آماده شد میزارم بخونیشهه گلم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۴۷
سلام الناز خانوم
شعر شما زیبا بود
چی کار کنیم سواد مون کم بود بیشتر از این بلد نبودم چوب کاری فرمودید اما آماده ام برای یادگیری
سیه چشمی به کار عشق استاد
به من درس محبت یاد میداد
مرا از یاد برد آخر ولی من
به جز او عالمی را بردم از یاد
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۲۷
استدعا میکنم داداش هادی! نفرمایید! شما استادید! در حد فهم حقیر نبود! ولی خداییش اگه معلم یا استاد دانشگاه بشید یا باشید خدا به داد شاگرداتون برسه خیلی سخت درس میدید! من که چهارچنگول توش موندم! :-o
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۴۸
سلام الناز خانوم
واقعا خیلی پیچیده بود اگه این طور بوده سعی می کنم نمره خوب بدهم تا جبران کسری بشه
من آمدهام ز عشقها بنویسم
از زمزمه دل ِ شما بنویسم
خوشتر زصدای عشق، آوایی نیست
من آمدهام ازین صدا بنویسم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۵۳
سلام خواهر عزیز خیلی زیبا بود
من هم نمونه ای از نوع دیگرش را برات می نویسم
حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که
روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم !!!
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی
باید مردونه پاش وایستی …
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۳۹
سلام آقا هادی. این پیامو واسه من نوشته بودید؟ آخه روی دیدگاه خودتون جواب گذاشتید!!! مگه من روی دل کی ها کردم که اینجوری میگید؟!!! :-/
(حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که
روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم !!!
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی
باید مردونه پاش وایستی …) ؟؟؟ #-o
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۵
سلام الناز خانوم نه پیام رو برای خواهر کوچک خودم نازنین بانو گذاشته بودم برای متن زیبایی که نوشته بود
ما به شما جسارتی نمی کنیم
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقان روا نیست که ما:
عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۱۴
به به …سلام بر الناز عزیزم ….
خب حالا دارم برات خانوم خانوما ….
حالا اومدی به من سر نمیزنی ها ؟؟؟؟؟؟؟
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۱
الناز جونم …. آره خیلی قشنگ بود آفرین …..
خوشحالم که عاشق شدی بالاخره
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۷
سلام عزیزم . عاشق بودم جیگر! اونم از نوع شیش سیلندر
راستی توی پست راهرو عرض ادب کردم به پیشگاه مقدست عزیزم
الان داداش شاهین میگه خدا رحم کنه باز اینا جمعشون جمع شد
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۴۰
آره دیگه …. اما خب من باید حواسمو جمع کنم …. هر چی باشه شما خواهر شوهری
خیلی دوستت دارم الناز عزیزم
خب پس عاشق بودی ؟؟؟؟؟؟ یادم باشه به داداشت گزارش بدم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۰۸
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۴۱
خییییییلیییییییی قشنگ بود الناز جون
همین جوری ادامه بدی سال دیگه دیوان شعرتو باید چاپ کنی ….( به امید خدا )
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۴۱
مرسی جیگر شما لطف دارید
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۰۷
واقعا تبریک میگم.عالی بود.حتما ادامه بده
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۴۲
مرسی عزیزم
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۴۸
سلام الناز جون
خیلی باحال وقشنگ بود کاش این شعرویکی بخاطرمن گفته بود
اما خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم میبوسمت عزیزم فدای اون چشای خوشگلت بشم
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۵۳
بله؟؟ چشمای خواهر ما رو کی دیدی؟
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۰
غیرتی شدی داداش شاهین ؟
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۲
الناز می خند؟
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۷
غلط کردم داداش جونم ببخشید
شما به بزرگواری خودتون ببخشیدش بچه است هنوز با سیستم اینجا آشنا نیست فک کنم سیبیلای داداشمو ندید
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۳
ممنونم از لطفتون آخه خداوکیلی جلو قاضی و ملق بازی؟؟ این داداش شاهین که مدیر سایت هستن داداش منه شانس آوردی اسپمت نکرد
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۳
سلااام به همه ی دوستای گلم دوستای قدیمی خودم و دوستای جدید وای که چقد دلم براتون تنگ شده بود
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۰۰
سلاممممممم الناز جونم برگشتی باززززززززز هممونو خوشال کردی گلممممممم بوسسسسسس سس
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۵۸
سلام به همگی خیلی وقت بود نبودم خیلی ها رفتن خیلی ها اومدن
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۰۹
سلام
من که همچنان پایه ثابتم
چه خبر داداش محمد؟ سر کار نرفتی؟ یادته ازت خواسته بودم واسه دوستم دعاکنی؟ مجبورش کردم به داداشاش بگه. داداشاش دعواش نکرده بودن فقط بهش اخم کردن و پسره رو پیدا کردن دیدن طرف زن و بچه داره!! دیگه افتاده به التماس که تو رو خدا آبروی منو پیش زنم نبرید! خلاصه اینکه ماجراش ختم به خیر شد! راستی خودمم دارم میرم سر کار. حقوقش زیاد نیست ولی کار خوبیه. همون کاریه که دوست داشتم. داداش محمد مرسی به خاطر همه ی دعاهات . بهت گفتم خدا خیلی دوستت داره هنوزم به این حرفم معتقدم . هر شب براتون دعا میکنم و التماس دعا دارم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۰۲
سلام آقا محمددددد
خوشالم که باز اینجا ید فضای اینجارو گرم تر کردیننننن
اینا همش برای شماست آقا محمد
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۱۵
سلام آقا محمد ….. خوشحالم دوباره برگشتی
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۴
سلام تمنا جون خوش اومدی
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۳۱
سلام
مرسی گلم
۸ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۵۰
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویرانی شدنی آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت خوبترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام
شاعر: محمدعلی بهمنی