پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.»
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۱۰
سلام به همه من تازه عضو شدم کسی منو تهویل میگیره؟
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۲۵
سلام به عضو جدید عاشقانه ها خوش اومدی
همه شما رو تحویل می گیرند فقط کافیه با عاشقانه ها عاشقانه باشی…
راستی میتونی از طریق صفحه (شناسنامه من ) اسم نمایشی تو به فارسی بنویسی…
۱۵ اسفند ۱۳۹۰در ۰۱:۳۸
ممنون از همگی شما.راستش باران جان میخواستم فارسی بنویسم ولی خب قبل من یه علی ذیگه این کارو کرده.منم گفتم انگلیسی بنویسم که اشتباه نشه.حالا اگه بازم عیبی داره بگو من عوضش میکنم در ضمن مطئن باش که عاشقانه هستم.من شعرم میگم وخیلی دوست دارم نظر بقیه رو راجع به شعرام بدونم
۱۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۵۴
سلام علی آقا … نه نیازی نیس عوضش کنی عزیز… الان خیلی خوبه و با اون علی دیگه (پسرم) اشتباه نمیشی.
خوشحال میشم شعر هاتو اینجا بنویسی
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۰۱
خوش آمدید علی آقای گل
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۲۸
سلام کژالی اگه اینجارودیدی وخوندی برام پیام بذار من بدجنس نیستم اماتوانگارخیلی بدجنسی؟؟؟؟؟خیلی دلم برات تنگ شده
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۳۲
رو دیدگاه هادی، برای کژال پیام می فرستی؟
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۵۲
شرمند حواسم نبود خواستم واسه علی خوش امد گوی بفرستم حواسم پریدواسه کجالی فرستادم
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۴۵
ایراد نداره دختر بابا.
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۳۰
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۳۰
روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان.
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۵۷
سلام شنو جونم چطوری؟ دیگه میخواستم بیام وبلاگت سراغتو بگیرم یکی دو روز پیش یاد تو و کژال و میلاد افتادم. کژال که با پشتکار زاید الوصفی اومد عجیبه که پیداش نیست! میلادم که ظاهرا باید واسه ظهورش دعا کنیم راستی کامنتت خیلی گشـــــــــــــنگ بود
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۴۶
سلام به الی جون من عالیم توخوبی؟عزیزم من زیادتووبلاگ خودم نمیرم شاید امروز به کجالی ایمیل بدم
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۴۹
شنو جان، کژال هم مثل شما ایمیل نداشت وگرنه عضو میشد.
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۵۱
سلام باباشاهین من ای دی داشتم اما هک کرده بودن درضمن بعیده کسی تو این زمونه ایمیل نداشته باشه اتفاقا کژال هم برام ادرس ایمیل گذاشته بودولی نفهمیدم و پاک کردم
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۵۸
یه چیزدیگه کژال گفت که دلم براهمتون تنگ شده وتازه کلی هم از اینکه خواهرتون شاعرشده ذوق کرده کم مونده پس بیفته ودراخرم عرض کرده به اقای ناصری که به گمونم همون شما باشید بگم که به وبلاگای دیگه تون هم سربزنید واینکه خیلی دوستون داره این بوسارم واسمون فرستاده بود
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۴۳
با تشکر از کژال عزیز که جاش اینجا خیلی خالیه.
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۵۲
سلام شنوی عزیزم ….. خوبی ؟
به کژال سلام برسون اون که به من می گفت باران جون نه مامان، اما من مث شماها دوسش داشتم و دارم …
دلمم براش تنگ شده … بهش بگو آخر معرفتی….
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۱۹
سلام مامان جون منم مثل همیشه خوبه خوبم مخصوصا امشب که به خاطرکولاک مدرسمون تعطیل شده .کژال هم شماروبیشترازهمه دوست داشت…یه باران جون میگفت ده تاازدهنش میافتاد میگفت به اینجاسرمیزنه حتمازودترازمن کامنتتوخونده
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۲۳
کولاک ؟؟؟؟ ایول … این جا که بهار اومده
خب اگه سر میزنه، پس چرا عضو نمیشه ؟؟؟
۱۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۳۰
خوش به حالتون بهارمارفته واسه اردیبهشت.نمیدونم فقط تووب خودم برام پیام گذاشته بود
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۳۸
در هر صورت ایمیلی که شما و کژال وارد کرده بودید نامعتبر بود.
۱۴ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۱۱
شاید من اشتباه واردکرده بودم اخه ایمیلم هک شده بودخیلی وقت بود سراغش نرفته بودم واسه همین ازذهنم پریده بود
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۲۹
ای بابا باباشاهین این چه تستی بود گذاشته بودید بهم گفت بیماری قلبی دارم یواش یواش باید فکر وصیت نامه باشم مامان باران دخترت داره جون ناکام میشه
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۴۰
از کسانی که از من متنفرند سپاس،انها مرا قویتر میکنند.از کسانی که مرا دوست دارندممنون،انها قلب مرا بزرگتر میکنند.از کسانی که مرا ترک میکنند تشکر،چون به من اموختندهیچ چیز تا ابد موندنی نیست واز کسانی که با من ماندند تقدیر،چون معنی دوست داشتن را به من اموختند.کوروش کبیر
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۵۰
آفرین هستی جان، این درسته ، امیدوارم این احساس قلبیت باشه. امیدوارم این جملات توی قلبتم نهادینه شده باشه تا به اون آرامشی که من مد نظرمه برسی.
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۵۴
سلاممممم
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۵۸
سلام شنوی بابا!
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۳۹
سلام بربهترین بابای دنیااااا
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۵۳
پس کجاید ~x(
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۱:۰۱
سلام داداش شاهین. دقت کردید این محمد مهدی بنده خدا رو همچین ترسوندی که دیگه نیومد! فکر کنم فک کرده جدی جدی داداشمی
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۵۷
سلام دختر نازم
خیلی ازت دلخورم
آخه تو چه دختری هستی که از مامانت خبر نگرفتی؟
در نبودت چند تا خواهر و برادر جدید پیدا کردی
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۰۶
شرمنده چندروزاومدم اما سایت بازنشد یه مشکل کوچولوهم واسم پیش اومد که نتونستم بعدازاون بیام
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۰۷
حالابخند
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۱۷
دشمنت شرمنده عزیزم
خب حالا خوبی شنو جان ؟ دلم برات تنگ شده
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۲۷
بهترازاین نمیشم دل منم واسه همتون تنگ شده بود شما چطورید
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۴۰
مرسی عزیزم ما هم خوبیم
چه خبر ؟؟؟؟؟؟
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۱:۵۶
خبراکه پیش شماست دوستای جدید پیداکردی کژال دیگه نمیاد؟؟؟؟
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۰۷
نه عزیزم دوستای جدید پیدا نکردم تو خواهر و برادر جدید پیدا کردی
کژال هم نیست /:)
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۱۶
خواهربرادرجدید تحویلمون نمیگیرن
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۵۷
چرا عزیزم تحویلت می گیرند، یک داداش علی مهربون داری و دوتا خواهرگل و عزیز به نام های تمنا و گندم
پیداشون کن … همین دوروبران
قیمت یک معجزه ، راهرو و …
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۲۰
رفتی و در باورم باران گرفت
خاطراتت در وجودم جان گرفت
با تو بودن سنتی دیرینه بود
روزگار از من تو را اسان گرفت
.
.
.
دلم به بهانه ی همیشگی گریست بگذار بگرید و بداند هر آنچه خواست همیشه نیست
.
.
تو را نمیتوانم حذف کنم از آسمان دلم به گمانم باید منی را نابود کنم که ضمیر مخاطبش تنها تو هستی !
.
.
.
هوای خانه ام سرد است بی تو
قلبم مملو از درد است بی تو
از آن روزی که رفتی از کنارم
تمام لحظه هایم زرد است بی تو
۱۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۰۸
وای تمنا.چقد قشنگ بود.من خیلی امروز دلم گرفته.یکی منو تحویل بگیره…
۱۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۲۲
سلام یاسمین جون …. چی شده عزیزم ؟ چرا دلت گرفته ؟
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۰
ندانم کان مه نامهربان یادم کند یانه
فریب انگیز من با وعده ای شادم کند یانه
خرابم آنچنان کز باده هم تسکین نمی یابم
لب گرمی شود پیدا که آبادم کند یانه
صبا از من پیامی ده به آن صیادسنگین دل
که تا گل در چمن باقیست آزادم کند یانه
من از یاد عزیزا ن یک نفس غافل نییم اما
نمیدانم که بعدازمن کسی یادم کند یانه
رهی معیری
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۲۱
سلام دوستان من تازه امدم دیدم بچه های باحالی هستین منم عضو شدم کسی نمیخواد بهم خوشامد بگه ودوستم بشه؟
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۰۴
سلام اقا محمد مهدی به جمع عاشقانه ما خوش اومدی
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۳۷
سلااااام آقا محمد مهدی گل خوشامدگویی رو حال کردی؟ امیدوارم دوستای خوبی برات باشیم
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۵
سلاممممم آقا محمد مهدی عزیز به جمع و خانواده یه عاشقانهها خوشومدی گلم
از آشهاییتون خیلی خوشالم
و میتونی بری تو قسمته شناس نامه و اسمتو مسله باقی فارسی کنی گلم
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۳۹
دستیار اقا شاهین شدی؟
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۵۱
تا حالا شده واسه شنیدن صداش حاضر باشی جون تو بدی ؟
تا حالا شده بغض خفه ات کرده باشه اما کسی نفهمه؟
تا حالا شده بقیه رو ببینی و ” حسرت ” بخوری که چرا یه لحظه مثل ادمای معمولی نیستی ؟
تا حالا شده هر شب تا صبح گریه کنی ؟
تا حالا شده خودت رو فراموش کنی ؟
تا حالا شده لبخند زدن از یادت بره ؟
تا حالا شده باورهات از بین بره ؟
تا حالا شده با هر نفس کشیدن درد رو حس کنی ؟
تا حالا شده نگاه تو از همه بدزدی ؟
تا حالا شده …….؟
امیدوارم تا حالا برات اتفاق نیوفتاده باشه و ” هرگز ” اتفاق نیوفته !!!! [دعا کردن]
اما من تک تک لحظه هام دارم با اینا دست و پنجه نرم میکنم…….
دیگه چیزی ازم نمونده !!!!! نمیخوام تسلیم بشم اما دیگه رمق ندارم
حسرت ….. غم ….. اشک …… عشق …….دلتنگی …….. درد و زجر ….همه و همش دارن رو سرم اوار میشن
خدا چرا ؟؟؟؟؟؟
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۵۹
شده عزیزم …. خیلی هم شده ….. بیشتر عمرمو همین طوری گذروندم …. اما ….
اما بی فایده بود ….. بی فایده …..
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۴۲
بمیرم برات میدونم چه سخته گلم =(( =(( =((
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۵۲
قربونت عزیزم …..
آره خیلی سخته …. خیلی …
یک کامنت گذاشتم در پست “گفتی بارانم ” اون احساس الان منه ….
دلم خیلی گرفته ….
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۳۹
منم دلم گرفته …..دارم دق میکنم دارم میمیرم
لبریز از گفتنم اما در هیچ سویم محرمی نیست !!!!!
خوبه که شماها هستین !!!
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۵۴
عزیزم کاملا حرفا تو درک میکنم ….
تمنا جان …… میدونم خیلی سخته وقتی کسی رو خیلی دوس داری ولی بدونی این دوست داشتن هیچ نتیجه ای نداره … اما عزیزم باید بگم تو با احساسات این رابطه رو شروع کردی که البته طبیعیه و چیزی جزء این نمیشه انتظار داشت …
اما باید قبول کنی این رابطه داره اذیتت میکنه درسته اوایل دوستی برات مهم نبوده که چقدر تفاوت فرهنگی و اعتقادی دارین، اما برای ادامه یا شاید ازدواج نمیشه بی گدار به آب زد … خواهش میکنم با عقل و منطق تصمیم بگیر
اگه کمکی خواستی من در خدمتم عزیزم
نگران نباش و به خدا اعتماد کن … گذشت زمان حلال مشکلاته
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۰۱
باران جون مرسی از اینکه درکم میکنی ….
بله من با احساسات شروع کردم اما الان عاقلانه که فکر میکنم بازم میبینم باید کنارش بمونم….
من دارم خییلییی اذیت میشم من و عشقم قصدمون ازدواجه نه دوستی منم نمیخوام خودم و کس دیگه ای رو بدبخت کنم اما چاره چیه؟؟؟
چشم….. امیدوارم
لطفا راهنماییم کن …..
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۵
سلام عزیزم متاسفم اگه در بعضی از کامنت هام حرفام تند بوده، گلم من تازه کامنت تو در قیمت یک معجزه خوندم، آخه تا حالا واضح از احساس اون چیزی نگفته بودی، حالا که میدونم اونم احساسش مث توست، قضیه یکمی فرق میکنه (البته فقط یکمی).عزیزم ببین اگه واقعا میدونید که مناسب هم هستید. پس میتونید با عقل و منطق خانواده ها رو راضی کنید
( نه مجبور کنید) و البته به نظر من باید تمام دلایل مخالفت خانواده ها رو بپرسید و بشینید فکر کنید که واقعا میشه این مخالفت ها رو حل کرد یا نه …
عزیزم مطمئن باش اگه قسمت هم باشید و واقعا اون نیمه گمشده ات باشه … این اختلافات حل میشه و به خودی خود خانواده ها راضی میشن.
برات آرزو میکنم هر چی به صلاحت باشه پیش بیاد
آسمونی باشی و بی کران
عاشق باشیم و خدایی
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۰۸
خواهش میکنم باران جونم !!!!
دلایل اونا دو دسته هستش :
۱ . دلایل منطقی
۲ . دلایلی که از روی چشم و هم چشمی به وجود اومده !!!!
ما کسی رو مجبور نکردیم و دوست داریم با رضایت ( قلبی نه شفاهی ) خانواده ها با هم بقیه ی جاده ی زندگی رو طی کنیم !!!
دلایل منطقی اونارو شنیدیم و جواب منطقیتری دادیم !!!
اما دلایل دسته ی دوم رو نمیتونیم جواب بدیم !!!
ما کنار هم خوب و خوشبختیم اینو از روی احساس نمیگم دو ساله که دارم فکر میکنم و از ادمای باتجربه کمک میگیرم اما انگار این دو تا خانواده باهم لج کردن و هیچکدوم کوتاه نمیان و ما دو تا این وسط داریم داغون میشیم !!!!
نمیدونم چی بگم !!!! فقط خدا نکنه صبرم تموم بشه وگرنه یه کاری میکنم پشیمون بشن !!!!
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۱۸
عزیزم خیلی خوشحالم چون حس کردم دختر منطقی ای هستی ( البته توصیه میکنم اون تست تیپ شخصیت، در بخش ویژه سایت رو حتما انجام بدی/ تا بهتربشناسمت )
متاسفانه بسیاری از خانواده ها درگیر دلیل دوم هستند….
راستی شما فامیل هستید با همدیگه؟
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۴۷
مرسی شما لطف دارین !!!
چشم حتما
نه فامیل نیستیم!!!!
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۵۹
ESTP
نتیجه ی تست شخصیتمه و ۹۹ درصد درسته !!!
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۲۰
عزیزم چه جالب منم همینم … و واسه منم ۹۹درصد درسته
دختر قشنگم امیدوارم به بهترین آرزوهات برسی …
عزیزم اگه حس کردی من در رابطه با مشکل تو خیلی جدی دارم برخورد میکنم ناراحت نشو دخترم
چون من واسه خودت گفتم
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۰:۱۳
مرسی بابت ارزوی قشنگت مامان جونم
مامان جون این چه حرفیه !!!! میفهمم و درک میکنم مرسی
ممنون میشم همیشه راهنماییم کنی چون واقعا بهش نیاز دارم در ضمن دختر که از دست مامانش ناراحت نمیشه !!!
امیدوارم همیشه شاد باشی
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۰۷
سلام تنا جون بیا تو بخش قیمت یک مجزه اونجا واست کامنت میزارم مامان باران جون هم انجا هست
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۴۳
چشم گندم جووووون
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۹
عزیزم درکت میکنم چون ماله منم اتفاق افتاده و الانم داره بدتر میشه
اما هنوز امید دارم الکی ……………..
نمیدونم هنوز بجاییکه باران نرسیدم که بدونم بی فایدست اما تا همجام میدونم عشقه ی طرفه عشق نیست عذابه و بد تراز اون عشقی دروغین باشه روزگارو جهنم میکنه تو لیاقتت خیلی بیشتراز اینهاست
نباید زندگیتو به خاطره ی عشقه دروغین و کوتاه از بین ببری گلم
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۵۰
نازنین جوووون میفهمم چی میکشی درکت میکنم اما…..
عشق من یک طرفه نیست ما واقعا از صمیم قلب همدیگه رو دوست داریم اما …..
اونقدر اما هست که نمیشه گفت !!!!
عشق حالیه که خودتم نمیفهمی !!!
امیدوارم عشقت پاک باشه و از هر لحظه که کنار عشقتی لذت ببری !!! [دعا کردن] [دعا کردن]
هیچ چیز الکی نیست……….به خدا اعتماد کن
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۴۵
اره عزیزم منم تجربه کردم.ولی اگه میدونی بی فایدست تروخدا خودتو خیلی اذیت نکن.میدونم سخت دل بریدن ولی تمام سعی خودتو بکن.امیدوارم خدا تو این راه بهت خیلی خیلی کمک کنه.چون میدونم این راه چقدر پر فراز و نشیب
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۰۹
نه ….. یعنی نمیدونم بی فایده هست یا نه !!!!
منم امیدوارم خدا کنارم باشه
مرسی از جوابت
امیدوارم خوش باشی
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۰:۲۲
سلام به خاله بچه ها … کجایی خواهر جون؟ ما که خودمون خاله نداریم اما بیا و نذار بچه های منم کمبود خاله رو حس کنند
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۳۱
سلام خواهر عزیزم.چشم قول میدم خاله خوبی باشم مرتب از بچه هات سر بزنم.ولی فکرنکنم خیلیلا شون بدونن من خالشونم از بس که مظلومم
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۴۵
خب بهشون بگو
تا حساب کار دستشون بیاد
من که خاله ندارم نمی دونم خاله ها مظلومند یا نه ؟؟؟؟
۱۰ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۳۸
خلقت من از ازل یک وصله ی ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود
ای جهان گر من نمیزدایی کجایت عیب داشت
ای خدا گر من نبودم اجاقت کور بود ؟!!!
.
.
.
شب است و در به در کوچه های پر دردم
خراب و خسته به دنبال عشق میگردم
اسیر ظلمتم ای دوست پس کجا ماندی؟؟
به اعتبار ” تو ” فانوس خو را نیاوردم
.
.
.
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست !! من از جنس زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است اما یک طرف سودای بلبل یک طرف پروانه را هم دوست میدارد !!!!!
.
.
.
تا زمانی که دلم سوی خدا پر نکشد
تا زمانی که اجل خط و نشانی نکشد
دارمت دوست به حدی که خدا میداند
راز این قصه فقط باد صبا میداند