وفای شمع

مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز 
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز 

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم 
شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز 

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت 
غم نمی‌گردد جدا از جان مسکینم هنوز 

روزگاری پا کشید  آن تازه گل از دامنم 
گل به دامن می‌فشاند اشک خونینم هنوز 

گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست 
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز 

سیم‌گون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند 
صبح‌دم خندید من در خواب نوشینم هنوز 

خصم را از ساده‌لوحی دوست پندارم رهی 
طفلم و نگشوده چشم مصلحت‌بینم هنوز 

رهی معیری

بی وفایی مرگ
انتشار یافته توسط الهام در پنجشنبه 14 دی 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۳۷ دیدگاه

  1. به نام حضرت دوست.
    اول سلام. و اما بعد…
    واقعاَ زیبا بود.مرسی الهام عزیز :)
    شعر پایان یافت اما،
    در کف ش هستیم هنـــــــــوز!!!
    خرسند شدیم.ممنون. :)

  2. خیلی پستت خوشگل بود برادر زاده خوشگلم :x :-* :-* :-* :-* :-* :-*

  3. :-s خیلی قشنگ بود آبجی الهام [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] :-*

  4. چه تلخ و چه زیبا :(
    من سن زیادی ندارم اما حس میکنم این شعرو می فهمم.
    با بند بند وجود…
    سپاس که من رو به درونم بردی %%-

  5. الهام جون زیبا بود. :-*

  6. سلام به این خونه زیبا و خسته نباشید دردم از یار است درمان از اوست ، امیدوارم تمام عشاق به هم برسند این آرزوی قلبی من برای همه است و حتی برای خودم @};-

  7. خیلی قشنگ بود الهام جون :x @};-
    عکسم فوق العاده احساسی و ارامش بخشه ممنونم…

  8. خیلی قشنگ بود الهام جون ممنونم بابت انتخاب قشنگت @};- @};-
    بابا شاهین خسته نباشید @};- %%-

  9. گاهی حرف ها وزن ندارند
    ریتم ندارند
    آهنگ ندارند
    اما خوب گوش کن…درد دارند. :(
    مرسی الهام جون

  10. روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
    گل به دامن می‌فشاند اشک خونینم هنوز
    خیلی زیبا بود، مرسی الهام جونم از انتخاب زیبات.. @};-
    عکس‎شم که مث همیشه محشره .. مرسی آقا شاهین @};-