نگاه و فریاد
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است؛ اما چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند اما پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند؛ هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهایشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
۲ مهر ۱۳۹۱در ۱۰:۲۴
خیلی بهم آرامش داد
۵ مهر ۱۳۹۱در ۱۴:۲۸
قابل تو رو هم نداشت گلم
۳۱ شهریور ۱۳۹۱در ۲۳:۰۹
عالییییی بود ، تکونم داد
۱ مهر ۱۳۹۱در ۱۵:۴۰
قابلتو نداشت گلم ..
۳۰ شهریور ۱۳۹۱در ۲۲:۵۱
بی صدا فریاد کن….!!!
۳۱ شهریور ۱۳۹۱در ۱۴:۲۷
خوشحالم که خوشتون اومد
۲۹ شهریور ۱۳۹۱در ۱۲:۵۹
خوشم اومد زیبا بود
۳۱ شهریور ۱۳۹۱در ۱۴:۲۷
خواهش میکنم ….قابل شما رو نداشت …
۲۵ شهریور ۱۳۹۱در ۲۱:۲۴
سلام سپیده جان .ممنون از متنی که نوشتی عالی بود گلم کاش یه روزی همه ی مردم اونقدر قلبهاشون به هم نزدیک بشه که دیگه نیازی به هیچ فریادی نباشه [دعا کردن]
۲۵ شهریور ۱۳۹۱در ۲۱:۵۷
سلام ،قابل شما رو نداشت
منم امیدوارم.. [دعا کردن]
۲۵ شهریور ۱۳۹۱در ۱۸:۰۷
سلام خیلی جالب بود
به امید روزی که هیچ کسی سر کسی داد نزنه . واقعا خسته نباشید . [دعا کردن]
۲۵ شهریور ۱۳۹۱در ۱۹:۰۴
خواهش میکنم
۲۵ شهریور ۱۳۹۱در ۱۶:۲۰
قشنگ بوووود
۲۵ شهریور ۱۳۹۱در ۱۸:۵۸
قابل شما رو نداشت گلم
۲۴ شهریور ۱۳۹۱در ۲۲:۳۸
خیلی قشنگ بود
میسی آجی سپیده
خسته نباشی بابایی
۲۵ شهریور ۱۳۹۱در ۱۱:۲۴
ممنون عزیز
۲۵ شهریور ۱۳۹۱در ۱۱:۳۵
خواهش میکنم ابجی فاطمه
۲۱ شهریور ۱۳۹۱در ۱۳:۰۰
مرسی سپیده جان…
عالــــــــــــــی بود.. لذت بردم..
۲۱ شهریور ۱۳۹۱در ۱۴:۵۰
خواهش میکنم نعیمه جون
۲۱ شهریور ۱۳۹۱در ۱۰:۱۵
سلام سپیده جان داستانی آموزنده و یادآوری خوبی بود استفاده کردم
ممنون عزیزم…
۲۱ شهریور ۱۳۹۱در ۱۴:۵۰
خواهش میکنم