غزل خدا
چه شبی است!
چه لحظههای سبک و مهربان و لطیفی،
گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشستهام.
میبارد و میبارد و هر لحظه بیشتر نیرو میگیرد.
هر قطرهاش فرشتهای است که از آسمان بر سرم فرود میآید.
چه میدانم؟
خداست که دارد یک ریز، غزل میسراید؛
غزلهای عاشقانهی مهربان و پر از نوازش.
هر قطرهی این باران،
کلمهای از آن سرودهاست.
دکتر شریعتی
۸ بهمن ۱۳۹۱در ۱۱:۵۸
باران باران دوباره باران باران
ای کاش تمام حرفها حرف تو بود
باران باران دوباره باران باران
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۵
۱ بهمن ۱۳۹۱در ۱۸:۰۰
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۴
۲۷ دی ۱۳۹۱در ۲۳:۴۱
زیبا بود!
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۴
۲۶ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۴۸
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۴
۲۶ دی ۱۳۹۱در ۱۲:۱۵
واقعا هم ارامش بخش بود دستتون درد نکنه بابایی
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۳
خواهش
۲۵ دی ۱۳۹۱در ۲۱:۵۸
خیلی قشنگ بود
خوندنش آدمو آرووم میکنه
اینقد آرامش بخش و پر احساسه که چند بار خوندمش
ممنونم بابایی
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۳
خواهش
۲۵ دی ۱۳۹۱در ۱۹:۰۱
ممنون خیلی زیبا بود.
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۲
خواهش می کنم
۲۵ دی ۱۳۹۱در ۱۳:۴۶
خیلی قشنگ بود مرسی آقا شاهین
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۲
خواهش می کنم گندم جان
۲۴ دی ۱۳۹۱در ۲۰:۰۶
مثل همیشه قشنگ و پر از احساس…
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۱
ممنون دوست عزیز
۲۴ دی ۱۳۹۱در ۱۲:۴۲
خیلی زیبا بود
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۰