عشق رنگین کمان و مروارید
آنجا که درخت بید به آب میرسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند، آنها توی چشمهای ریز هم نگاه کردند و عاشق هم شدند؛ کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم.
بچه قورباغه گفت: من عاشق سرتا پای تو هستم.
کرم گفت: من هم عاشق سرتا پای تو هستم. قول بده که هیچ وقت تغییر نمیکنی.
بچه قورباغه گفت: قول میدهم.
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند؛ او تغییر کرد، درست مثل هوا که تغییر میکند.
دفعهی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت: تو زیر قولت زدی!
بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش دست خودم نبود؛ من این پاها را نمیخواهم! من فقط رنگین کمان زیبای خودم را میخواهم.
کرم گفت: من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را میخواهم؛ قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.
بچه قورباغه گفت: قول می دهم.
ولی مثل عوض شدن فصلها، دفعهی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه هم تغییر کرده بود.. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد: این دفعهی دوم است که زیر قولت زدی.
بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش. دست خودم نبود. من این دستها را نمیخواهم.
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را میخواهم.
کرم گفت: و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را.. این دفعهی آخر است که میبخشمت.
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد، درست مثل دنیا که تغییر میکند.
دفعهی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، او دم نداشت.
کرم گفت: تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.
بچه قورباغه گفت: ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.
کرم گفت: آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد. یک شب گرم و مهتابی، کرم از خواب بیدار شد..
آسمان عوض شده بود، درخت ها عوض شده بودند، همه چیز عوض شده بود؛ اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.
با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود؛ اما او تصمیم گرفت ببخشدش. بال هایش را خشک کرد.. بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
پروانه گفت: بخشید شما مروارید..
ولی قبل از اینکه بتواند بگوید «سیاه و درخشانم را ندیدید؟» قورباغه بالا جهید و او را بلعید و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است.. با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر میکند و نمی داند که کجا رفته!
۱۳ شهریور ۱۳۹۱در ۲۰:۱۲
جالب bod
۲۷ مرداد ۱۳۹۱در ۰۰:۳۶
عشق هم مثل یخه همین که یکم گرمای بهار بهش بخوره اب میشه اون حس که از خون قلبت میخوره و سنگینی کوه اورست رو رو قلبت میندازه خدایا برا من یکی پیشش نیار
۲۷ مرداد ۱۳۹۱در ۰۰:۳۲
سلام بچه ها انجا که درخت بید به اب میرسد اغاز شد و انجا که درخت بید به اب میرسد به پایان رسید ناخواسته تولد ناخواسته عاشق…
۱۴ مرداد ۱۳۹۱در ۱۰:۳۷
آخی واقعا آخرعشقو عاشقی همینه
۱۰ مرداد ۱۳۹۱در ۱۵:۵۳
شبیه سازیه داستان زندگی خیلیا اما با اغراق
۵ مرداد ۱۳۹۱در ۲۰:۴۶
معنی کامل عشق چیه؟سلام دوستانه جدید.به نظر من پروانه ما تونسته به اوج عشق برسه
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۱۳:۵۸
خیلی ناراحت شدم اما زیبا بود
۵ مرداد ۱۳۹۱در ۲۰:۴۸
هیچ ناراحتی نداره دوست عزیز مهم استفاده از این تجربست که داره نشون میده تو عشق برگشتی وحود نداره
۲۳ تیر ۱۳۹۱در ۱۸:۱۶
چ داستان قشنگی
همیشه عاشق ضرر میبیند
حالم گرفته شد اما چ داستان زیبایی بود
۲۲ تیر ۱۳۹۱در ۱۹:۴۷
قشنگ بود .کوفتش بشه ایشالا
۱۲ تیر ۱۳۹۱در ۲۰:۳۶
مثه همیشه خوشگله مرسی باران جونم