شب آخر

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود 
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود 

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری 
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری 

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم 
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم 

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود 
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود 

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید 
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود 
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود 
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود 

اردلان سرفراز

 

تنهایی داریوش سکوت شب نگاه
انتشار یافته توسط شاهین در جمعه 21 فروردین 1394 با موضوع ترانه‌های عاشقانه

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۴۶ دیدگاه

  1. (*) “شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود” (*)
    خیلی قشنگ بود …. لذت بردم :) @};-

  2. بسیار زیبا بود [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] %%-

  3. عالیییییییییییی..لایک.. @};- @};-

  4. عالی بود [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن]
    مرسی از پست زیباتون @};- @};- :x :x

  5. مصرع ب مصرعش فوق العادست @};-
    نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی … .
    خیلی قشنگِ [دست زدن]
    ممنون @};- @};- @};- @};-

  6. سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
    نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
    عالی بود بابا شاهین [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن]

  7. خیلی زیبا و قشنگ بود

  8. شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود ..
    فوق العاده بود ممنون @};- @};- @};- @};- @};-

  9. بسیار زیباست
    سپاس فراوان @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-

  10. سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
    نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود
    سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
    نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی ..
    تشکر فراوان آقا شاهین :x
    واقعا زیبا بود [دست زدن] @};- @};-
    تصویر هم جدای از هماهنگی قشنگی که با شعر
    داشت،نشستن در چنین منظره ای خیلی لذت بخشه و دیدنش حس خوبی داشت! ;)