زهر شیرین

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.

تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.

بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب‌آلود،
تنم را در جدایی می‌گدازد
از آن شادم که در هنگامه‌ی درد،
غمی شیرین دلم را می‌نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانی‌ست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانی‌ست.

فریدون مشیری

دل عشق مرگ
انتشار یافته توسط شاهین در جمعه 14 مهر 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۵۲ دیدگاه

  1. دوسش داشتم وقابل گفتنه که هیچ وقت تا آخر این شعر رو نخونده بودم…ممنووووووووووون. :-* :-p ;)

  2. خیلی قشنگه ممنون آقا شاهین..

  3. تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
    که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.
    سلام آقا شاهین شعر قشنگیه عالیه عالی

  4. چه غم دارم که این زهر تب‌آلود،
    تنم را در جدایی می‌گدازد
    از آن شادم که در هنگامه‌ی درد،
    غمی شیرین دلم را می‌نوازد.

    کاش همه این طور باشیم.

  5. سلام آقا شاهین خیلی عالی بود آدمو میبره تو حس [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] @};- @};- :-* :-*

  6. زیبا بود شاهین [دست زدن] [دست زدن] @};-

  7. آن را که دل از عشق مشوش باشد/هر جمله که گوید همه دلکش باشد….
    خیلی قشنگ بود @};- @};-

  8. نا توان ،گذشته ام ز کوچه ها
    نیمه جان رسیده ام به نیمه راه
    چون کلاغ خسته ای در این غروب
    می برم به آشیان خود پناه
    ***
    در گریز از این زمان بی گذشت
    در فغان از این ملال بی زوال
    رانده از بهشت عشق و آرزو
    مانده ام همه غم و همه خیال
    ***
    سر نهاده چون اسیر خسته جان
    در کمند روزگار بد سرشت
    رو نهفته چون ستارگان کور
    در غبار کهکشان سرنوشت
    ***
    میروم ز دیده ها نهان شوم
    می روم که گریه در نهان کنم
    یا مرا جدایی تو می کشد
    یا تو را دوباره مهربان کنم
    ***
    این زمان نشسته بی تو با خدا
    آن که با تو بود و با خدا نبود
    می کند هوای گریه های تلخ
    آنکه خنده از لبش جدا نبود
    ***
    بی تو من کجا روم،کجاروم؟؟
    هستی من از تو مانده یادگار
    من به پای خود به دامت آمدم
    من مگر ز دست خود کنم فرار
    ***
    تا لبم دگر نفس نمی رسد
    ناله ام به گوش کس نمی رسد
    میرسی به کام دل که بشنوی
    ناله ای از این قفس نمی رسد….!
    فریدون مشیری
    قشنگ بود داداش شاهین
    دست شما درد نکنه @};-

  9. عالی بود بابا جونم [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن]

  10. عشق دریایی کرانه ناپدید کی توان کردن شنا ای هوشمند
    عشق را خواهی که تا پایان بری بس که بپسندید باید ناپسند
    زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند