زهر شیرین
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!
چه غم دارم که این زهر تبآلود،
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامهی درد،
غمی شیرین دلم را مینوازد.
اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانیست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانیست.
۲۷ مهر ۱۳۹۱در ۲۱:۲۸
دوسش داشتم وقابل گفتنه که هیچ وقت تا آخر این شعر رو نخونده بودم…ممنووووووووووون.
۱۷ شهریور ۱۳۹۲در ۱۲:۲۱
خواهش می کنم
۱۹ مهر ۱۳۹۱در ۱۵:۵۵
خیلی قشنگه ممنون آقا شاهین..
۱۹ مهر ۱۳۹۱در ۲۳:۱۵
خواهش می کنم.
۱۸ مهر ۱۳۹۱در ۲۱:۵۰
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
سلام آقا شاهین شعر قشنگیه عالیه عالی
۱۸ مهر ۱۳۹۱در ۲۲:۱۱
سلام هادی جان، بله زیباست عزیز.
۱۸ مهر ۱۳۹۱در ۱۱:۵۸
چه غم دارم که این زهر تبآلود،
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامهی درد،
غمی شیرین دلم را مینوازد.
کاش همه این طور باشیم.
۱۷ مهر ۱۳۹۱در ۲۳:۲۷
سلام آقا شاهین خیلی عالی بود آدمو میبره تو حس
۱۷ مهر ۱۳۹۱در ۲۳:۵۱
سلام..
۱۷ مهر ۱۳۹۱در ۱۷:۵۶
زیبا بود شاهین
۱۷ مهر ۱۳۹۱در ۱۰:۳۴
آن را که دل از عشق مشوش باشد/هر جمله که گوید همه دلکش باشد….
خیلی قشنگ بود
۱۶ مهر ۱۳۹۱در ۲۲:۱۴
نا توان ،گذشته ام ز کوچه ها
نیمه جان رسیده ام به نیمه راه
چون کلاغ خسته ای در این غروب
می برم به آشیان خود پناه
***
در گریز از این زمان بی گذشت
در فغان از این ملال بی زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خیال
***
سر نهاده چون اسیر خسته جان
در کمند روزگار بد سرشت
رو نهفته چون ستارگان کور
در غبار کهکشان سرنوشت
***
میروم ز دیده ها نهان شوم
می روم که گریه در نهان کنم
یا مرا جدایی تو می کشد
یا تو را دوباره مهربان کنم
***
این زمان نشسته بی تو با خدا
آن که با تو بود و با خدا نبود
می کند هوای گریه های تلخ
آنکه خنده از لبش جدا نبود
***
بی تو من کجا روم،کجاروم؟؟
هستی من از تو مانده یادگار
من به پای خود به دامت آمدم
من مگر ز دست خود کنم فرار
***
تا لبم دگر نفس نمی رسد
ناله ام به گوش کس نمی رسد
میرسی به کام دل که بشنوی
ناله ای از این قفس نمی رسد….!
فریدون مشیری
قشنگ بود داداش شاهین
دست شما درد نکنه
۱۷ مهر ۱۳۹۱در ۱۰:۰۰
%%-…
۱۶ مهر ۱۳۹۱در ۰۷:۴۰
عالی بود بابا جونم
۱۶ مهر ۱۳۹۱در ۱۱:۲۴
. ..
۱۵ مهر ۱۳۹۱در ۱۸:۳۰
عشق دریایی کرانه ناپدید کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند
۱۶ مهر ۱۳۹۱در ۱۵:۴۰
. .