روزهای کودکی

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

حسین پناهی

انتشار یافته توسط نعیمه در چهارشنبه 8 شهریور 1391 با موضوع دل‌نوشته‌ها
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۹۲ دیدگاه

  1. روحش شد انسان خوبی بود حسین خان
    [دست زدن]

  2. واقعاً خوب بود
    خوشم اومد

  3. وای چقد خوب بود دستتون درد نکنه نعیمه جون و شما بابایی ب خاطر انتخاب عکس زیباتون :x @};- @};- @};- :-* خسته نباشید @};-

  4. باز باران٬ با ترانه
    میخورد بر بام خانه
    خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
    آن دل دیوانه ات کو؟
    روزهای کودکی کو؟
    فصل خوب سادگی کو؟
    * * *
    یادت آید روز باران
    گردش یک روز دیرین؟
    پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
    خاطرات خوب و رنگین
    در پس آن کوی بن بست
    در دل تو٬ آرزو هست؟
    * * *
    کودک خوشحال دیروز
    غرق در غمهای امروز
    یاد باران رفته از یاد
    آرزوها رفته بر باد
    * * *
    باز باران٬ باز باران
    میخورد بر بام خانه
    بی ترانه٬ بی بهانه
    شایدم٬ گم کرده خانه

  5. سلام بله همش چه خوب بود اما خب کودکی هم گذشت با همه ی خوبی هاش
    زیبا بود ممنون از انتخابتون

  6. خیلی قشنگ بود نعیمه جون :-* @};-
    بابا شاهین منم عکسشو خیلی دوست دارم،قشنگه ممنون :x @};-

  7. چقدر پر محتوا بود مرسی نعیمه جون از انتخاب زیبات… :-* @};-
    اقا شاهین بخاطر عکس زیباتون ممنونم خیلی قشنگه ;) @};-

  8. نیم ساعت پیش ،
    خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
    سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
    و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
    آواز که خواند تازه فهمیدم ،
    پدرم را با او اشتباهی گرفته ام ! حسین پناهی

  9. بسیار عالی بود. زیاد شنیدمش ولی هربار برام تازگی داره! مرسی نعیمه جان :-* @};-
    همش درست بود ولی توی همون دوران کودکی هم درد زانومون برامون خیلی سخت بود و شاید به خاطر همون درد گریه می کردیم! این شعر به من یاد نداد که افسوس بخورم که چرا بچه نموندم بهم گوشزد کرد که یه روز پیر میشم و افسوس میخورم که چرا جوان نموندم! چون شاید دوران پیری بگم:
    میخواهم برگردم به روزهای جوانی
    آن زمان که عشق را میشد در آغوش کسی جستجو کرد!
    بلندترین نقطه ی جهان آخرین طبقه ی یک آپارتمان شیک و لوکس بود!
    بدترین دشمنانم رقبای کاریم بودند!
    تنها چیزی که میشکست غرورم بود!!
    و معنای خداحافظ تا ابد نبود!
    پس باید هرلحظه در همون لحظه زندگی کنیم و مطمئن باشیم که امروز روز خوبیه و من دردی ندارم که به خاطرش نا امید بشم! و این ناامیدی ها و حسرت ها فقط باعث میشه قدر زیبایی های امروزمون رو که الان نمی بینیمش و شاید در دوران پیری به دنبالش بگردیم، ندونیم!
    زندگی زیباست ای زیبا پسند
    زنده اندیشان به زیبایی رسند
    آنقدر زیباست این بی بازگشت
    کز برایش می توان از جان گذشت.
    @};-