جمله جادویی
مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: “دوستت دارم عزیزم”
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۱۲
سلام من محمد تازه با این سایت اشنا شدم عالی بود ارزو جان دوست دارم امیدوارم همیشه همینطور زیبا باشی
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۵۱
سلام محمد جان به جمع عاشقانه ها خوش اومدی
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۵۷
سلام اجی ملیک خودم .. چه خفرا ؟
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۳۸
سلام اقا محمد به خونواده عاشقانه ها خوش اومدی
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۸:۴۵
سلام عشقم دلم برات نقطه شده بود
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۲۳
سلام مهسا جونی منظورت با کی بود؟؟خوبی؟؟نمیگی دلمون واست تنگ میشه؟؟
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۳۸
منظورم با خود تو بود .. تیکه کلامه دیگه ، می چسبه ول نمیکنه ..اینترنتم قطع بود ، نمیشد سر بزنم
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۵۶
قربونت برم من
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۴۲
خدا نکنه
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۲۲
سلام محمدآقا، به عاشقانه ها خوش اومدین
برای ارتباط بهتر با بقیه میتونید، از طریق صفحه( شناسنامه من) در فیلد نام نمایشی اسم تونو به فارسی بنویسید و در قسمت نام نمایشی یک لیستی تشکیل میشه و از اونجا اسم فارسی تو نو انتخاب کنید و بعد هم از قسمت پایین به روز رسانی شناسنامه رو کلیک کنید.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۵۹
سلام آقا محمد به جمع عاشقانه ها خوش اومدی.
امید وارم لحاظاته خوبی رو در عاشقانه ها بگذرونی.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۰۱
بخند
خنده های تو زیباست
خنده های تو سرود با هم بودن را
چه زیبا زمزمه می کند
و به رقص می آورد
این دل خسته را
بلندتر بخند…
و کر کن گوش این غم ها را
و شکوفا کن این دل را
و بهاری کن روحم را
آری بخند…
خنده های تو سنگ است
به جان این پاییزها
و عذابی است
برای سکوتها
و بوسه ایست بر امیدها
و نوشدارویی است برای دردها
مستانه بخند
خندهایت طلوع خوشبختیست
خندهایت نور مهربانیست
خندهایت باران است
بخننننننننند
شاعر: جواد قدیمی
امید وارم دوستای گلم هیمشه بخندیننننننننن
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۲۸
سلام عمه جونم کجا بودی که دلم واقعا برات تنگ شده بود
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۲۶
یلام داداش علی خیلی بدی این همه کامنت واست تو چندتا پست گذاشتم ولی جواب ندادی باهات قهرم اونم حسابی :-??
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۳۶
علیک سلام، چطور دلت میاد با من قهر کنی،
گندم جونم باور کن حالم خیلی بده، منو باش تازه می خواستم بیام با آبجی گندم نازم درد دل کنم ولی الان می بینم باهام قهر کرده، باشه اشکالی نداره شما هم قهرکن.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۳۵
سلام داداش باشه دلم نمیاد اشتی میکنم حالا بگو چی شده؟سعی میکنم کمکت کنم قول هم بده از خونواده عاشقانه ها دور نشی :)حالا حرف دلتو بگو داداش
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۵۲
داداش کامنتامو خوندی جواب بده مگه من خواهرت نیستم؟بیا خونواده منتظرتند
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۱۵
رسی عمه جون کجا رفتی کم پیدا شدیا؟ :-?
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۵۵
قهر نکن دیگه آبجی گندم، اگه قهر کنی به خدا گریم می گیره
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۲۰
سلام. چند وقتی بود نبودی یا نبودم دلتنگتون شدم آبجی
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۴۳
دله منم براتون تنگ شده بود مجید جان خوبی؟ کم پیدایی میایو تحویل نمیگیری
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۲۶
سلام دوستان گل مخصوصا ارزو خانوم که خیلی مطالب جالبی تو سایت میزاره و من لذت میبرم مثل داستان پارک ارم و محمد همتونو دوس دارم امیدوارم فضای این سایت همیشه به همین گرمی و زیبایی باشه
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۱۳
راستی یادم رفت بگم برا اینکه فضای خوب و شاده اینجا همین جور خوب و خوش بمونه من درد دلامو بردم تو صفحه ی ۲۸ قسمت نامت چه بود؟ تا دیگه کسی از دستم ناراحت نشه که چرا تو سال جدید از ناراحتی حرف میزنم.این جاها رو هم اکثرا حرفای شاد میزنم
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۲۵
سلام به بچه های عزیزم و خانواده خوب عاشقانه ها، میبینم چند تا دختر جدید به خانوادمون اضافه شده به همه تون خوش آمد میگم، فقط حواستون باشه که من زیر چشمی همه تونو زیر نظر گرفتم فقط وقت ندارم به همه تون یکی یکی خوش آمد بگم اما همه تو نو دوس دارم و برام قابل احترام هستید. انشااله سرم که خلوت تر شد یکی یکی براتون کامنت میذارم این گل ها هم برای بچه های جدید، مهسا، ملیکاو ….
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۳۸
سلام مامان باران فکر کنم سرت شلوغه وگرنا مارو فراموش نمیکنی منتظرت هستیما
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۱:۱۲
سلام دخترم، همیشه واسه همه تون دعا میکنم، شما هم برای من دعا کنید دارم روزهای جدیدی از زندگی مو سپری میکنم. تصمیم های جدیدی گرفتم
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۱۳
سلام من چند روزیه با این سایت اشنا شدم فکر کنم شما به پسرای جدید اهمیتی نمیدید توجه شما فقط روی دختر خانوماس یه خرده دلگیر شدم ازتون x_x
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۴۶
سلام محمد آقا، اولا باید بگم که اگه برام مهم نبودید و نمیخواستم که ارتباطتون با بقیه بچه ها خوب بشه، بهتون پیشنهاد نمیدادم که اسم تونو به فارسی بنویسین، پس بدونید که همه خانواده عاشقانه ها از جمله من شما رو پذیرفتیم و برامون قابل احترام هستید، نمی دونم چند سالتونه اما میخوام شما رو پسرم صدا بزنم مث بقیه پسرهای خانواده. در ضمن من بین دخترام و پسرام تفاوت قائل نمیشم
این روزها سرم شلوغه و فقط میتونم کامنت هایی رو جواب بدم که برام ایمیل میشه (یعنی کامنت هایی که روی کامنت خودم میذارید)
انشااله سال خیلی خوبی داشته باشید و سرشار از موفقیت،
منتظر کامنتهای قشنگت هستم
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۴۹
مرسی مادر جان من ۲۴ سالمه خیلی هم پر طرفداری بسیار خانوم مهربان و دوست داشتنی مامان باران دوست دارم قدر مامان خودم میبوسمت
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۴۹
سلام مامان بارون من خوبم شما خوبید؟خیلی ممنون که ما رو هم بچه های خودت دونستی خیلی به اینجا عادت کردم خدا رو شکر همه خوب و صمیمی هستن. شما هم برای ما قابل احترامین ممنون از گلهای قشنگتون دوست دارم مامانی بووووس
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۱:۱۶
سلام ملیکاجون، مرسی عزیزم، انشااله سال خیلی خوبی رو شروع کرده باشی.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۱:۴۳
سلام مرسی قطعا همین طوره امسال ساله خیلی خوبیه چون شروعش با این همه دوست اونم اینقدر همدل ومهربون اغاز شده.امیدوارم امسال سالی باشه که از همه ی سالهای قبل بهتر و بهتر باشه. در کل ساله خوبی رو داشته باشید
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۴۰
سلام مامان باران جونم می بینم که منو واقعا فراموش کردی؟؟؟؟؟؟
من همون پسر دل شکسته ای هستم که عشقش بهش خیانت کرد، باشه اشکالی نداره
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۲۷
سلام پسرم، نخیر فراموش نکردم، منتظر بودم ببینم کی حالی از من میپرسه دیدم هیچکی واسه همین یه پیام کلی دادم و به مهسا و ملیکا خوش آمد گفتم تا مگه بقیه هم حالی از من بپرسن فعلا دور دور عمه النازته، منم که حرف رو حرف خواهرشوهرم نمیزنم
۲۰ فروردین ۱۳۹۱در ۰۸:۴۷
دستت درد نکنه مامان باران جون، من که هرچی براتون کامنت می ذارم که جواب منو نمیدی، بعد میگی کسی حال منو نمی پرسه
۲۰ فروردین ۱۳۹۱در ۰۹:۳۸
پسرم ، من هر کامنتی که در پاسخ به کامنت من بوده رو جواب دادم، دقت کن، آخه اون روز ها جواب های من واستون ایمیل نمی شد اما الان میشه فکر کنم در آخرین مکالمه گفتی که به وبلاگت سر بزن، منم گفتم وبلاگ ندارم و تصمیم دارم تمام نوشته هامو بیارم عاشقانه ها، البته چون این یه سایت رسمی ئه باید نوشته هام خیلی قوی باشه واسه همین باید خیلی روشون کار کنم، اما میتونی شعر گفتی بارانم و همچنین کامنت هایی رو که نوشته های خودم هست رو در اون پست بخونی.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۱۲
مامی مرسی ،
مااااااچ *
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۸
سلام بچه هاااااااا. خیییلیییی خوشحالم امروز عصر تونستم بعد از ۳ سال بابامو راضی کنم تا منو با موتور بگردونه وااای خداا چه حالی میداد حس میکردم رو ابرا دارم پرواز میکنم ( شاید باورتون نشه من عاشق موتور و دوچرخه هستم) ولی داداشم روم تعصب داره میگه خطرناکه!!!!! خب اخه هروقت میگفتم منو بگردون اینجوری :-? نگام میکرد.امروز که بابام قبول کرد کلی بهم خندید ولی خدایی خیلی خوش گذشت جاتون خالی بود.
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۳۹
خوش به حالت منم موتور سواری دوست دارم خوش باشی عزیزم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۱:۴۱
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۰۸
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۵۳
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۱۹
سلام — داستان زیبا ازآقای بهرامیان را می نویسم امیدوارهستم خوشتون بیاد
خواستم چیزی بگویم در آن مکث کوتاه ناگزیر، اما انگار فقط باید نگاهش می کردم…. به گمانم حالا باید گنگ می شدم مثل همه ی سال هایی که او را فقط در سکوت یک عکس رنگ و رو رفته ، حسرت گریسته بودم…. باید چهارده سال حرف های گفته و ناگفته را در درنگی کوتاه به او می فهماندم…. رسالت سنگین این پیغام را سپرده بودم به چشم های حیران خودم و به گونه های گل انداخته خورشید بالای سرم و به اضطراب دستهایم.
حالا که یکی دو ساعت از آن خلسه شگفت گذشته است دارم دستهایم را می تکانم روی صفحه کلید تا چیزی شبیه هلهله نام تو را توی بی تابی کلمات بریزم…. توی این اتاق سرد، سرما دارد مرا می خورد و من به روزهایی گرم و آفتابی تر می اندیشم…. الهام می گیرم نام تو را از هرچه آفتاب… از الف لام میم های بغض کرده ی قرآن که نام بی بلولای تو را در طنین صدای خدا و جبراییل مقطعه می خوانند….
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۰۹
یک ضرب المثل قدیمی می گوید:
میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند
در هندوستان شکارگرانبرای شکار میمون سوراخ کوچکی در نارگیل ایجاد می کنند یک موز در ان میگذارند و زیر خاک پنهانش میکنند میمون دستش را به داخل نارگیل می برد وبه موز چنگ می اندازداما دیگر نمی تواند دستش را بیرون بکشد چون مشتش از دهانه سوراخ خارج نمی شود فقط بخاطر اینکه حاضر نیست میوه را رها کند در اینجا میمون درگیر یک جنگ ناممکن معطل میشود
همین ماجرا دقیقا در زندگی ما هم رخ می دهد.ضرورت دست یابی به چیزهای مختلفدر زندگی ما را را زندانی ان چیز می کند در حقیقت متوجه نیستیم که از دست دادن بخشی از چیزی بهتر است تا از دست دادن کل ان چیز
در تله گرفتار می شویم اما از چیزی که به دست اورده ایم دست نمی کشیم.خودمان را عاقل میدانیم اما(از ته دل می گوییم)می دانیم که این رفتار یک جور حماقت است
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۰:۰۷
سلام گندم خانم
ارزش حرفتون اینقدر بالاست که باید با طلا بنویسن
باور کنید دقیقا حرف دل منو زدید. پاینده باشید
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۰:۲۲
خواهش میکنم اقا مجید اینو من نگفتم این حرف پائولو کوئلیو هستش منم از این حرف خوشم میاد چند وقت یکبار میخونمش که تو ذهنم تداعی بشه
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۱۹
گندم جون فوق العاده بود .. خیلی خوشم اومد
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۰
خواهش میکنم عزیزم واسه خوده شماست
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۱:۲۶
مهسا جون سلام، در بالا واسه تو و ملیکا کامنت گذاشتم، به عاشقانه ها خوش اومدی عزیزم. آها من قبلا بهت خوش آمد گفتم، عزیزم، فکر کنم تو کوچکترین دخترم هستی و البته سن شما ربطی به دوست داشتن من نداره و همه تونو یکسان دوست دارم و برام عزیزید، گلم تو هنوز برای عاشق شدن زمان زیادی داری سعی کن با احساساتی شبیه به عشق خودتو درگیر نکنی، تو هنوز باید درس بخونی و کلی برنامه برای خودت داشته باشی مثل کلاس زبان، ورزش و همچنین خوب خوب به درسات برسی تا انشااله به آرزوهای قشنگت برسی، در ضمن سعی کن آرزوهای بزرگی داشته باشی و از خدا چیزهای بزرگ بخواه، تا با انگیزه بیشتری تلاش کنی و مطمئن باش خدا هم کمکت میکنه. عزیزم یه نصیحت دوستانه و شاید هم مادرانه میخوام بهت بگم فعلا خودتو اصلا و اصلا درگیر احساسات نکن سعی کن یکمی بیشتر منطقی فکر کنی و زندگی خودتو صرف کسانی که لیاقتتو ندارن، نکن.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۵۰
مرسی ، فداتون شم … باورتون نمیشه اگه بگم اصلا برام مهم نیست نداشته باشمش . وقتی فکرمیکنم می بینم الان راحت ترم و استرس کمتری دارم . خودمو درگیر هیچی نمیکنم .. خیلی حس خوبیه .. البته باید بگم که من نقاشی می کشم ، طراحی ، رنگ روغن ، نقاشی های فانتزی ، چهره .. همه چی می کشم و عاشق نقاشی ام . تعریف نباشه اما هدف بلند مدتم ، سرافرازیه ایرانه .. به خاطر همین توی یکی از بهترین مدرسه های تهران درس می خونم . تو گروه تئاتر مدرسه هم کار میکنم … کلا الان به هیچی جز موفقیت فکر نمیکنم .
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۱۳
واقعا تکون دهندست : از دست دادن بخشی از چیزی بهتر است تا از دست دادن کل ان چیز.
مرسی آبجی جونم .
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۱۷
خواهش میکنم
۱۶ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۰۴
به روایت افسانهها روزی شیطان همه جا جار زد
که قصد دارد از کار خود دست بکشد
و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد
او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت
این وسایل شامل خودپرستی ، شهوت ، نفرت ، خشم ، آز
حسادت ، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود
ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید
بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد
کسی از او پرسید: این وسیله چیست ؟
شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی است
آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است ؟
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد:
چون این مؤثرترین وسیله ی من است
هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند
فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم
و کاری را به انجام برسانم
اگر فقط موفق شوم کسی را
به احساس نومیدی ، دلسردی و اندوه وا دارم
میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم . . .
من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار بردهام
به همین دلیل این قدر کهنه است !
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۳۶
شنو جان واقعا زیبا بود ممنونم
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۱۲
امیدوارم بااینهمه دردورنجی که داری هیچوقت ناامیدنشی.این داستانم بیشتربه خاطر شما گذاشتم ازاینکه خوندی وخوشت اومد خوشحالم
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۲۶
مرسی شنو جان از این همه محبتی که داری واقعا ممنونم بعضی وقتا بعضی افراد با یه متن یا جمله دوباره ادمو سرزنده میکنن ممنونم دوست من
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۱۶
قابل شمارونداشت
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۳۲
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۱:۱۷
سلام به دختر خوب خودم، چطوری عزیزم؟
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۵۲
سلام به مادرخوب عاشقانه ها هی بدنیستم میگذرونیم بااین روزگاربی معرفت دیگه شما کم پیداشدیدیا من نمیبینمتون :-/
۱۶ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۰۴
سلام به اون خدایی که با عشق خودش همه رو عاشق ساخت.خدا جونم خیلی دوست دارم خودت میدونی جایی رو واسه درد دل ندارم تنها پناهم تویی . اگه اینایی که اومدن تو عاشقانه فقط یکم از زندگیه منو بدونن محاله باورشون بشه که کسی هست که این همه درد و رنج و سختی داره ولی از هچ کدومشون صحبتی نمیکنه.خدایا خودت شاهدی که با همه نوع سختی جنگیدم تا فقط به تو برسمو از ته دلم بهت بگم خداجونم عاشقتم دوست دارم دیوونتم کمکم کن تنهام نذار…
۱۶ فروردین ۱۳۹۱در ۱۸:۰۶
سلام ملیکا جون من نمیدونم مشکلاتت چیه ولی امیدوارم همشون حل بشه و لبت همیشه خندون باشه من چند روزه واقعا حالم بد بود ولی چون جو شایت عوض شده نخواستم کسی ناراحت باشه دروغ نمیگم دیروز به حدی حالم بد بود که حرفام با خدا تو سایت نوشتم ولی مثل اینکه تائید نشد اون لحظه ناراحت شدم ولی الان از خوشحالم که تو سایت ثبت نشد من بعضی وقتا خیلی ناراحت میشم دوست دارم دردو دل کنم……نمیدونم ولیکلی میگم وقتی دیدم مثل خودم حرف دلتو نوشتی خیلی خوشحال شدم من همیشه میگم خدا جون عاشقانه میپرستمت
۱۶ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۲۱
سلام گندم جونم. مرسی که اومدی و برام وقت گذاشتی راستش منم دیدم جو سایت عوض شده چیزی از غصه هام نگفتم ولی همین جور که با گریه مینوشتم از ته دلم خدا رو صدا میکردمو میگفتم خدایا همه ی ادما رو شاد کن بخصوص این بچه های عاشقانه.منم نمیدونم شما چه مشکلی داری اما از خود خدا میخوام که هرچه که بهتره رو جلو پات قرار بده و شادت کنه
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۴۵
مرسی عزیزم میتونی تو پست قیمت یک معجزه یا راهرو یا یک جفت طلایی حرفه دلمو بخونی واست دعا میکنم که همیشه شاد باشی
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۱:۰۸
سلام ابجی گندم جونم منم میخوام از این به بعد بهت بگم ابجی گندم اشکالی نداره؟ اول از هرچیز واقعا ازت ممنونم که اومدی و باهام همدردی کردی وقتی دیدم نشتی کجاها برم حرف دلتو بخونم خیلی خوشحال شدم چون احساس کردم کسی هست که برا ادم ارزش قائل شه برا همینم رفتمو خوندمشون واقعا ناراحت شدمو تز ته دلم کلی برات دعا کردم امیدوارم که هرچه سریع تر حال عزیزت خوب بشه.تو خونه و اشناها هرکی دردودل داره میاد به من میگه چون میدونن هر مشکلی که دارن من قبلا تجربه کردم.اینو گفتم که اگه هر وقت دلت گرفت اگه صلاح دونستی ودلت خواست بیای و باهام درد دل کنی من هیچ وقت از درد دل هیچکی خسته نمیشم واسه همینم خدا منو تو همه ی ازمایشا قرار داده امیدوارم که تو هم همیشه شاد باشی دوست دارم ابجیه گلم فدات بوووووووس
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۰۱
فدات بشم اره عزیزم میتونی ابجی بهم بگی راستشو بخوای من ادم راحتی هستم فقط دلم میگیره دوست دارم با کیس که واقعا واسم ارزش قائل ودوستم داره حرف بزنم بعضی وقتا هم وقتی حرف دل بچه هارو می شنوم اروم میشم البته کنجکاو هم هستم در هر صورت میتونی رو من حساب کنی نمیدونم چند سالته ولی ازجوش خوردنت با بچه ها خوشم میاد به خودم رفتی دیگه ابجی خودمی دوست دارم
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۱
سلام ابجی گندم خوبی عزیزم؟حال عزیزت بهتر شده؟امیدوارم که حالش خوبه خوب شده باشه ممنونم گلم من متولد ۷ دی ۶۹ هستم نمیدونم از کیا بزرگتر یا کوچیکترم ولی اینو میدونم که تقریبا اینجا همه تو یه رنج هستن.راستی من اگه دلم گرفت میام باهاتون درد دل میکنم ولی شما ها هم بیایدااااا دوست دارم ابجی گندمم فدات بوووووس
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۴۷
سلام عزیزم باشه حتما حاله عزیزم بد نیست ولی باید عمل کنه قراره واسه یک مدت از هم جدا بشیم تا بد عمل اونم بخاطر یک اتفاقایی واسه هر دومون سخته وقتی بهش گفتم ناراحت شد دعا کن هر چی زودتر کار عملش جور بشه و ما از هم جدا نمونیم خیلی سخته خدایا کمکم کن تحمل کنم قدرت بده این امتحانم قبول بشیم [دعا کردن] [دعا کردن]
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۱:۵۳
سلام ابجی جونم برات دعا میکنم چون اینو کوچکترین وظیفم میدونم.نمیدونم چه اتفاقی باعث شده که این مدت باید دور از هم باشید فقط اینو مطمئنم که اگه واقعا عشق خدا رو تو دلت جا بدی و مدام از ته دلت بدون یکم ناشکری یا تردید بهش بگی عاشقتم و برای خوده خدا اشک بریزی نه بنده ی خدا مطمئنم که خدا بهترین راه و بهترین کارها رو پیش روت میذاره و تک تک مشکلاتتو درست میکنه.یادته نره هیچ دستی و هیچ دکتری بالاتر از خدا نیست پس دلتو بسپار به همون بالا سری و چه بهتر از اینکه خدا گره ی مشکلاتتو باز کنه.ببخش اگه زیاده روی کردم عزیزم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۲:۲۵
مرسی از حرفات عزیزم بهشون گوش میدم ولی خدا شاهده همش دارم خدارو صدا میکنم تا الانم خدا ناامیدم نکرده [دعا کردن] بازم نا امید نمیشم درسته ایندفعه خییلی سخته ولی خدا بنده هاشو انقدر قوی افریده که هر کاری بخوان میتونند انجام بدند منم میتونم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۰۷
به قول اصفهانیا( ا باریک اله ) ابجی خودم افرین دقیقا همینه که گفتی خواستن توانستنه البته همراه با پودر عشق. تو تا حالاش تونستی پس از این به بعدم میتونی
ایناهم همه دارن تو رو تشویق میکنن
منتظره خبرای خوب خوبت هستم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۲۷
مرسی عزیزم ملیکا جون مگه اصفهانی هستی؟اصفهان خیلی خوشگله >:d:d:d<
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۴۷
سلام به دخترخوشگل خودم، عزیز دلم خودت دختر عاقل و فهمیده ای هستی اما منم مامانم دیگه پس بذار بتونم راحت باهات حرف بزنم، دختر نازم درسته که با دردودل کردن، خودت آروم و سبک میشی اما بقیه بچه ها که میان این نوع کامنتهارو می خونن حالشون گرفته میشه، یادم میادچند ماهه پیش که تازه اینجا اومده بودم، هرروز که میومدم با چشم گریون از پشت لپ تاپ بلند میشدم و حالم بد جور گرفته میشد تا اینکه شروع کردم به حرف زدن با بچه ها و فضا هم یکم صمیمی شد و هم شاد تر، ولی گندم جونم با این حال میدونم ما همه مون لحظاتی تو زندگیمون داریم که خیلی خسته و غمگینیم، فکر میکنی من اونطوری نمیشم؟؟
اما کسی که همیشه به حرفامون گوش میده و میتونه کمکمون کنه فقط وفقط خداست، با خدا حرف بزن عزیزم، سرتو بذار رو زانوهاش و گریه کن.
و با یه دنیا امید و عشق و محبت به عاشقانه ها بیا و خواهری کن واسه بچه ها
دوستت دارم گل گندمم .. یه دنیا عشق و بوس برای دختر خودم
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۰۴
سلام مامان جون من همیشه با خدا حرف میزنم ولی از نظر من هر انسانی بعضی وقتا به دردو دل با انسان هم نیاز داره پس این کار اشکالی نداره قبول داری؟ من هر روز به عاشقانه ها میام انگار خدا این سایتو باهام اشنا کرد تا خودمم بیشتر بشناسم و دیگرانم درک کنم تا حد توانم به بچه ها کمک میکنم دوست ندارم کسیرو ناراحت ببینم …
در کل مرسی از لطفت مامان جون همیشه حرفات قشنگه
دوسسسسسست دارم
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۰۴
خوب به من اگه لایقم میدونی یا به بچه های دیگه آبجی گلم .
چرا تو خودت میریزی ؟؟ :-/
یعنی از بینه این همه آدم نمیتونی با یکی حرفه دلتو بزنی ؟؟؟؟
بگو . همیشه قرار نیست تو سنگه صبور باشی.
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۰۰
مرسی امیر جان من وقتی دلم پره حتما با یکی دردودل مم کند حالا دوست دارم اینجا بگم چون حس میکنم اینجا بچه ها بیشتر درکم می کنند الن حالم بهتره اخه به خودم اومدم ولی میدونم تا چند روز دیگه حالم بد میشه سعی میکنم که حالم بد نشه اگه نتونستم کنترل کنم به کمک شما نیاز دارم فراموش نکنی اگه به کمک نباز داشتم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۴۵
خوش حالم خوش حالی .
در خدمته آبجی خودم هستم . راستی امشب ۱ بنده خدایی دعوتم کرد مجلسه عزا داری. تو خاطرم بودی و توفیق داشتم عزیزتو دعا کنم. [دعا کردن]
اینم به خاطره حضرته فاطمه مینویسم :
پرستوی مهاجرم چرا ز لانه میروی؟
اگر ز لانه میروی چرا شبانه میروی؟
قرار من ؛ شکیب من ؛ مهاجر غریب من ؛ فدای غربتت شوم که مخفیانه میروی.
شهادت حضرت فاطمه (س) تسلیت.
الهم بحق فاطمه عجل لولیک الفرج.
یاده هانی به خیر خیلی حضرته فاطمه رو دوست داشت. :-(
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۲:۲۹
مریس داداش من
خدا هانی جونم بیامرزه سر نمازش واسش دعا میکنم [دعا کردن]
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۳
مرسی ممنونتم .
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۵۸
سلام داداش امیر مرسی که منو ابجی خودت دونستی ممنونم که اینقدر امیدوارم کردی چشم اگه دلم گرفت حتما میگم اینم چنتا گل واسه داداشه خودم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۵
آفرین حالا شدی آبجی خوب . یعنی خوب بودی خوب تر شدی .
اینا هم واسه تو .
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۳۲
ملیکا جونم … خیلی درد و دلت قشنگ بود . میدونی یه حسی رو تو من به وجود اورد که به خاطرش اشک ریختم .. امیدوارم و از ته دل آرزو دارم تو این سال جدید ،هر روزت خوشی و نشاط باشه . آرزو دارم که به تمام چیزایی که دوست داری برسی و روز هایی پیش روت باشه که منتظرشون بودی .. از ته دل برای رفع مشکلاتت دعا میکنم . تو هم مثل خواهرم میمونی نمیدونم خواهر بزرگتر یا کوچکتر! با اینکه ندیدمت اما از راه دور گرمای محبتتو احساس میکنم . انشااله خدا کمکت کنه *
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۰۵
سلام مهسا جونم مرسی عزیزه دلم این نظر لطفته البته باید بگم ابجی مهسا جون چون اینجا همه با هم خواهر وبرادرن.اگه اشتباه نکنم من از تو بزرگترم البته شما تاج سره ما هستینااااا ولی اینجور که خوندم من یه ۵-۶ سالی بزرگترم.از اینکه برام دعا کردی واقعا ممنونم چون من همیشه محتاج دعام میبوسمت ابجی جونم بوووووووووس
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۰۶
آبجی بزرگه ما هممون محتاج دعاییم … هرکسی خیلی هم خوشبخت باشه به هر حال یه سری مشکلات واسه خودش داره