تو را دوست دارم
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…
احمدرضا احمدی بیرجندی
۱۵ مهر ۱۳۹۲در ۰۸:۱۶
با سلام وعرض ادب
۲۸ مرداد ۱۳۹۲در ۰۶:۵۹
خوب بود
۲ آذر ۱۳۹۱در ۱۲:۲۹
ممنون از سایت خوبتون
موفق باشید
۱۷ شهریور ۱۳۹۱در ۱۱:۳۰
ببار باران ببار که تمام وجودم را گرد و غبار غم گرفته
۹ خرداد ۱۳۹۱در ۱۱:۱۰
من غرورم را مدیون بارانم هنوز
باران را سپاس که پنهان کرد اشک هایم را
باران را سپاس که آبرویم را خرید تا نفهمند آدم ها
که من از تنهایی نیست که قدم می زنم
من زیر باران رفتم تا که آسوده خاطر ببارم
بی آنکه بترسم از نگاه کسی….
به سلامتی باران که حفظ کرد غرورم را
سر می کشم جام وفا را امشب…
۲۶ فروردین ۱۳۹۱در ۱۲:۰۴
دمت گرم ….شعر با احساسی بود….همشهری خودمی دیگه!!!!
۱۷ دی ۱۳۹۰در ۱۸:۰۵
مهربا نی تزیین لحظه هاست برای مهربانیت چیزی ندارم جز دوست داشتن
۹ دی ۱۳۹۰در ۱۲:۴۵
جالب بود میشه هرچی عکس ومطلب جالب داری با ایمیلم بفرستی ممنون میشم
۲۷ آبان ۱۳۹۰در ۲۲:۴۱
نداشتنت را به قدری میشویم که پاک شود میدانم که عطرت چیست بوی باران میدهد به رنگ باران نانت را نه نونت را میشویمب حال خیس داشتنت هستم تورا باید داشت تا بهار شد تو را باید داشت
۲۱ دی ۱۳۹۰در ۱۷:۴۳
دمت گرم با این روحیه ی لطیف
۸ آبان ۱۳۹۰در ۱۳:۲۷
خیلی قشنگ بود
باران که میبارد…
باید آغوشی باشد…
پنجرهی نیمه بازی…
موسیقی باران…
بوی خاک…
… سرمای هوا…
گرهی کور دستها و پاها…
گرمای عریان عاشقی…
صدای تپش قلبها…
خواب هشیار عصرانه…
باران که میبارد…
باید کسی باشد
۸ خرداد ۱۳۹۱در ۱۸:۴۳
چه شعر تب داری