بی خودتر از اینم کن

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن

شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

دارم سر  پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

حسین منزوی

انتشار یافته توسط نازنین بانو در یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۲۳۲ دیدگاه

  1. پروردگارا……….

    چنان انــدیــشــــه ای بـــــــر من عـــطـــــاکـــــــن
    کـــــه تقدیری کــه از ان ناگزیرم
    تـــــــوانــــــــم جــــبـــــرو قــــهـــــرش را پــذیــرم
    و یــا عزمی چنان پیگیر بخشم
    کـــــــه نــــــاتــغــیــیـــر را تــغــیــیــر بــخــشـــــم
    توانایی ده ای بـــانـــــــی تقدیر
    کـــــــــه بشناسم زهــم تــــقـــدیـــر و تـــدبــیـــر

  2. — غروب —
    تاریخ به جمعه نمی رسد که برگی از تقویم غائب است
    سالهاست جمعه که نمی شود! غروب از فراز هیچ منظره ای زیبا نیست
    وبادها عطر پیراهنی را تازه می کنند
    که قصد آمدن ندارد
    تا چشمهای کنعانی دنیا نیامدنت را سفید تر گریه کند وزوزه ی گرگها استخوانهای برادریمان را عمیق ر بلرزاند.
    تا چشمهای جهانیان ندبه را به اشک بشوید وانتظار را به خون گریه کند.
    و ماه پنج انگشتش را از روی حضورت بردارد.
    که بشر تشنه ی یک آینه توست.
    مریم حقیقت

  3. ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﻋﺪﻡ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻠﻘﺖ ﻣﯽ ﺩﺭﯾﺪ
    ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺑﺪ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﺪ
    ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺎﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ
    ﻭﻗﺘﯽ ﻋﻄﺶ ﻃﻌﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﭼﺸﯿﺪ
    ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺸﻤﺖ ﺷﺪﻡ ﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻟﯽ
    ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻭ ﻋﺎﻗﻠﯽ
    ﮏﯾ ﺁﻥ ﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮏﯾ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻮﺩ
    ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺑﻮﺩ
    ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻡ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩ
    ﺁﺩﻡ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺮﺩ
    ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﻪ ﺁﺗﺸﯽ ﻭ ﻧﻪ ﮔﻠﯽ
    ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻭ ﻋﺎﻗﻠﯽ

  4. چگونه با تو بگویم که مردم آزاری؟
    و اینکه پر شدی از واژه های تکراری؟
    چگونه با تو بگویم که سطر سطر دلت
    تقلبی شده و شکل جنس بازاری؟
    ولی هنوز در اندیشه ی غزل هایی.
    ببین که باز هم اینجا به من بدهکاری!
    و دلخوشم به نگاهی که مات مانده و سرد،
    به روی عکس کسی روی قاب دیواری.
    دلت ترانه ی محض است یک ترانه ی محض،
    که هست روی لبت تا همیشه ها جاری.
    (و خواند قصه ی دل را برای من این بود)
    که های … بانوی آیینه! دوستم داری؟
    چگونه با تو بگویم؟ _کمی خجالتیم _
    و با اجازه ی حضار محترم … آری…!
    مریم وزیری

  5. بازمممم سلاااااممم به همه ی عاشقانه های عزیز و دوست داشتنی خودمممم . . . همه آجی ها و داداشای گل و مهربون و دوست داشتنی خودمممم . . . مرسی از همه اونایی که بهم لطف دارن و برام نظر میزارن . . . واقعااا خوشحالم در بین شماها هستممم . . . راستی مامان باران دلم برات تنگ شده هاااا . . . دلمم برا آجی ها و داداشای گلممم تنگ شده . . . راستی آدرس وبلاگمو گذاشتم خوشحال میشم اگه بهم سر بزنید و برام نظر قشنگتون و بزارید و همچنین انتقادای مفیدتون . . . دوسسستون دارمممم . . . منتظرتونم
    :) :x @};-

  6. جیب هایم را بگرد

    به تفتیش بدنی هم بسنده نکن

    چشم و چمدانم را

    از گیت بازرسی بگذران

    بدان امّا

    حتی اگر از پرواز

    جا بمانم

    هرگز کشف نخواهی کرد

    واژه ای را

    که در دلم

    پنهان کرده ام !!! @};-

  7. زندگی باور میخواهد

    آن هم از جنس امید…

    که اگر سختی راه،

    به تو یک سیلی زد…

    یک امید از ته قلب به تو گوید…

    که خدا هست هنوز…! @};-

  8. چنان در قید مهرت پای بندم
    که گویی آهوی سر در کمندم

    گهی بر درد بیدرمان بگریم
    گهی بر حال بـی سامان بخنـدم

    نه مجنونم که دل بردارم از دوست
    مده گر عاقلی بیهوده پندم

    گر آوازم دهی من خفته در گور
    برآساید روان دردمندم

    سری دارم فدای خاک پایت
    گر آسایش رسانی ور گزندم

    وگر در رنج سعدی راحت توست
    من این بیداد بر خود می پسندم

    سعدی

  9. ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
    ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺷﻌﺮ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ…
    ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮑﻪ
    درﻫﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ
    ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ
    ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ…
    ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺗﻮ” ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ
    ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﺟﻪ ﺷﺒﻬﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ

  10. عالی بود نازنین بانو جان،عالی [دست زدن] [دست زدن]
    از آقا شاهین هم بخاطر سایت خوبش ممنون @};-
    سایت از هر لحاظ عالیه @};- @};-