بی خودتر از اینم کن

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن

شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

دارم سر  پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

حسین منزوی

انتشار یافته توسط نازنین بانو در یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۲۳۲ دیدگاه

  1. چون الان اینجا هوا بارونیه مینویسم:
    باران میبارد به حرمت کداممان، نمیدانم! من همین قدر میدانم باران صدای پای اجابت است و خدا با همه ی جبروتش دارد ناز میخرد،نیاز کن… %%-

  2. سسسسلااممممم
    بچه ها مرسی از اینکه راجع به شعر دوستم نظر دادید. @};- %%-

  3. سلاااااامممم به همه ی عاشقانه های عزیز و دوست داشتنی . . . امیدوارممم همتووون خوب خوب باشیدددددد . . . دوستوووووون دارمممممم . . . مواظب خودتووووون باشیددددد @};- :)

  4. نقـــ ـاشـ بـاشـــ ــی !

    چقـدر میــ گیــــری . . . بیایـــی و صفحـــ ـــه های سیـــــاه دلـــــم را رنــــ گ کنــ ــی ؟

    بـعــــــد بـرای دیـــــ وارِ اتاقــ دلــــم

    یـکــــ روز آفتـــــابــی بکشـ ـــی کهـ

    نـــ ـور آفتــــــابــــ تا میـــــــانـهــ اتاق آمــــده باشـــــد …

    راستــ ـــی مــن روی صـــورتـــــم یـــک خنـــ ـــده مـی خـــواهـــم

    نــرخ خـنـــ ـــده که گــــران نیستــــــــ ؟؟ @};-

  5. من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو. مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند،‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند. برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم… یا… نمی‌دانم… کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد. خب راست می‌گویم دیگر . نه؟ پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد… قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است ـ برای همیشه … خب… بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم… اما… اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده… خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم. پس، همین کار را کردم. بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم ، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده… فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم: برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم… فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده… این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟ اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟ دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف ـ با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند…. من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این دایی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم… اما… جا نگرفت… هرچی تلاش کردم جا نگرفت… دلم هم سوخت… اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد…
    @};-

    • سلام اقا امیر جالب بود ..منو یاد سال های راهنمایی که اول دوم سوم راهنمایی بودم انداختی چقدر این درس رو توی راهنمایی دوست داشتم اما اگه اشباه نکنم مال روان خوانی بود. … کتابشو گم کرده بودم خیلی خوشحال شدم ممنون :d

      • چقدر کتاب‌هاهم مثل زمانه تغییر کرده است. چه زود بزرگ شدم :(
        من یادم نمی‌آید همچین درسی رو خونده باشم. :-o
        روان خوانی!
        ولی متن خیلی جالبی بود.

  6. مرکز خرید شوهر

    در یکی از کشورها یک مرکز خرید شوهر وجود داشت که ۵ طبقه بود و دخترها به آنجا می رفتند و شوهری برای خود می گرفتند.
    شرایط این مرکز خرید این بود هر کس فقط می توانست یک بار از این مرکز خرید کند و به هر طبقه که می رفت دیگر نمی توانست به طبقه قبل برگردد.

    روزی دو دختر به این مرکز خرید رفتند. در طبقه اول نوشته بود این مردان شغل خوب و بچه های دوست داشتنی دارند دختری که تابلو را خوانده بود گفت از بی کاری بهتره ولی می خوام ببینم که بالاتری ها چی دارند؟

    در طبقه دوم نوشته بود این مردان شغل خوب با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی و چهره زیبا دارند. دختر گفت هوم م م طبقه بالاتر چه جوریه؟

    طبقه سوم نوشته بود این مردان شغل خوب با درآمد زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ای زیبا و درکارهای خانه هم کمک می کنند. دختر گفت وای ی ی چه قدر وسوسه انگیز ولی بریم بالا تر ببینیم چه خبره؟

    طبقه چهارم نوشته بود این مردان شغل خوب با درآمد زیاد، بچه های دوست داشتنی، چهره ای زیبا، در کارهای خانه به همسر خود کمک می کنند و هدفی عالی در زندگی دارند. دختر: وای چه قدر خوب پس چه چیزی ممکنه در طبقه اخر باشه؟ پس رفتند به طبقه پنجم.

    طبقه پنجم: این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند. از اینکه به مرکز ما آمدید متشکریم روز خوبی را برای شما آرزو می کنیم.

  7. طافت غزل:
    پشت طاقت غزل خمیده است
    خنده از لب دلم پریده است
    ازمیان باغ من خزان غم
    هرچه ماندهبودغنچه چیده است
    پس کجاست آن که چشم های او
    چشمه ای به پاکی سپیده است؟
    پس چراکسی ستاره هاندیده است
    وازه های خسته مهربان شوید
    پشت طاقت غزل خمیده است.

    • پس کجاست آن که چشمهای او
      چشمه ای به پاکی سپیده است
      پس کجاست؟؟؟؟
      سلام،خیلی قشنگ بود،مخصوصا این بیتش، [دست زدن] ممنونم @};- @};- @};- @};- @};-

  8. از چشمهای من هیجان را گرفته اید
    این روز ها عجب خودتان را گرفته اید
    با این سکوت و نگاه و غضب به چشم
    حرف و کلام و دهان را گرفته اید
    حرفه بدی نمی زنم اما شما به فحش
    از این غزل تمام بیان را گرفته اید
    خانم جسارت است ببخشید یک سوال
    با اخمتان کجای جهان را گرفته اید؟
    خانم شما که درس نخواندید پس کجا؟
    کی ؟ دکترای زخم زبان را گرفته اید؟
    باشد قبول نامه دگر من نمی دهم
    آخر چرا کبوترمان را گرفته اید؟
    بر مانیامده دل کندن از شما
    آخر شما تمام زمان را گفته اید
    محمد علی پور شیخ علی

    • سلام هادی جون کلک به ابجیها بگم از این شعرا نوشتی ….
      عزیزم خوشم میاد از نوشته هات دست گلت درد نکنه دفعه ی بعد یه چیزی برا پسرا بنویس تا دلم خنک شه . @};-

      • سلام سیده بهار خانوم– فکر نکنم خواهر ها از دستم ناراحت بشن چون می دونند من فقط به خاطر زیبایی اشعار اون ها را می نویسم و اصلا قصدی پشت نوشته ها نیست.
        بعد هم ممنون از لطف تون و حتما اگه شعر زیبا یی در مورد در خواست شما هم به نظرم رسید می نویسم.
        در پناه خدای مهربان شاد وموفق باشید.

        • زیاد هم مطمئن نباش! :))
          راستی داداش هادی این شعر، خیلی جاهاش از وزن خارج شده! :-p شاعر زیاد داشته حرص میخورده وزنها رو قاطی کرده ;))

          • میدونم چند جای شعر مشکل وزن داره اما من شعر را برای این نوشتم که این هم یه نوع عشق است یا معشوقه را دوستش داری و ازش تعریف می کنی یه نوع دیگر دوست ش داری برا همین هی لج شو در میاری و از حرص خوردن و عصبانیتش خوشت میاد. مثل رفتار لیلی نسبت به مجنون.
            گفتید مطمئن نباشم از ناراحت شدن حالا شما ناراحت شدید از نوشتن این شعر.

          • :)) نه بابا! شوخی کردم! گفتم یه ذره سر به سر داداشم بذارم :-p
            بله! البته این هم یه جورایی خوش بینی عشاق رو میرسونه! گاهی وقتا معشوق اخم میکنه چون از عاشق بدش میاد ولی عاشق چون دوست نداره این تنفر رو باور کنه واسه خودش مثبت تفسیرش میکنه! و مثل مجنون میگه: اگر با ما نبودش هیچ میلی/چرا ظرف مرا بشکست لیلی!
            که خوب حالا اینجا استثنائاً هردو عاشق بودن ولی گاهی اینجوری نیست و عاشق با یه فریب شیرین زندگی میکنه! :d

          • درست می گویید ولی من چند نمونه دیده ام تا به طرف می گفتند فلانی را دوست داری می گفته (وووا ی ی ی یا اَاَاَ ه ه ه) که این وای و اَه واژه بدی نبود و در واقع خوششم می اومد و سرانجام به وصال هم انجامید
            ولی درست می گویید بیشتر اوقات حرف شما صادق است
            تا که از جانب معشوق نباشد کششی
            کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

    • *پسر برتراز دختر آمد پدید*پسر جمله راگفت و چیزی ندید/نگو دخترک با یکی دسته بیل سر آن پسر را شکسته جمیل/بگفتا: جوابت نباشد جز این نگویی جمله ای این چنین/وگرنه سرو کار تو با من است که دختر جماعت به این دشمن است/پسر اندکی هوشیاری بیافت سرش چون انار رسیده شکافت/پسر گفتش:ای دختر محترم که گفته که من از شما بهترم!!!!/که دختر جماعت به کل برتراست ز جن تا پری سرتر است/پسر سخت بیجا کند..مرگ بید که برتر ز دختر بیاید پدید!/ *پس آن ضربه خیلی نشد نا بجا که یک مغز معیوب شد جابه جا*

      • سلام
        وای انیس جون خیلی باحال بود [دست زدن] :))

      • سلام انیس خانوم– فکر کنم شما عصبانی شدید که این شعر را نوشتید. اما باور کنید من منظوری در مورد نوشتن شعر بالایی نداشتم.
        شاد وموفق باشید.

        • نه بابا آقا هادی..عصبانی چیه!؟میدونم..منم منظوری نداشتم..دیدم شعرتون درباره دختراس..منم درمورد پسرا نوشتم..خواستم یکم دوستامون بخندن

      • انیس جون ای ول گل کاشتی به کسی نگیا دلم خنک شدبوسسسس [دست زدن] :-*

        • ه ه ه! قابلی نداش آجی :-* @};-

          • سلام انیس جونم
            شعر های خوبی نوشتی ولی اقا هادی منظوری نداشته
            شعری هم که گذاشته واقعا زیباست
            @};- %%- @};-

          • بابا کی گف آقا هادی منظوری داش؟؟! اتفاقا من خودم کشته مرده شعراشونم.. بازم میگم به جون خودم من همینجوری محض خندیدن دوستان نوشتم و بس
            :-?? :)

          • :)) :)) :)) :)) :))
            میدونم قسم لازم نیس خانمی
            راستش خود من کلی با خوندن شعراتون خندیدم
            همش که نمیشه جدی بود :-p :))

        • پسرا به جون خودم فقط محض خندوندن بروبچ نوشتم نه چیز دیگه… @};- البته جون آجی خیلی ام بد نیستا ;) اتل متل توتوله / این پسره سوسوله

          موهاش همیشه سیخه/ نگاش همیشه میخه

          چت میکنه همیشه/ بی مخ زدن؟نمیشه

          پول از خودش نداره/ باباش رو قال میذاره

          دی اند جیشو میپوشه/ میشینه بعد یه گوشه

          زنگ میزنه به دافش/ میبنده هی به نافش

          که من دوست میدارم/ تاج سرم میذارم

          صورت رو کردی میک آپ/ بیا بریم کافی شاپ

          تو کافی شاپ،می خنده/ همش خالی میبنده

          بهم میگن خدایی!/ چقدر بابا بلائی!

          همه رو من حریفم/ میذارم توی کیفم

          هزارتا داف فدامن/ منتظر یه نامن

          ولی تویی نگارم/ برات برنامه دارم

          اگه مشکل نداری/ میام به خواستگاری

    • سلام
      مرسی هادی جان بابت شعری که گذاشتی
      دل شاعر انقدر پر بوده که تو وزن و قافیه نمی گنجیده واسه همین جارج شده @};- %%- @};-

    • این هم یک شعر برای جبران شعر بالا البته خانوم ها زیاد جدیش نگیرند.
      کیفــیت یعـنی همــین جنـــسِ قشــــنگِ مــــوی تو
      بهــــــتریـن خــلاقیـــت نـــوعِ فــِــــــرِ گیســــــوی تو
      حـالت زیبــاترین رنگیـن کمـــــان دانی که چیــست ؟
      یــک فــــوتــــو از بــدتـــــــرین آرایـــــــش ابــروی تو !
      گل که می گویند زیبا هست می دانـی که چیست؟
      عکــــس نامرغـــــــوب و بـــی کیفیـتـــــی از روی تو
      بهترین مغزِ جهان هـــــم با ضـــــریبِ هـــــوش صــد
      مــــانده در فرمـولهــــــایِ خنــــده ی جـــــــادوی تو
      هـــر دلی را غــــرق احســـــاس بهشتـــی می کند
      یــک دقیـــقه زندگــی در گوشـــــه ای پهـــــلوی تو
      پهـــــــــلوانـــــان آرزو دارنـــــد تــــا روزی شــــــــوند
      شـب نشــین و روزگــــــردِ کوچکــــی در کـــــوی تو
      من شنیدم سمـــبلِ عطــــرِ جهــــان ، مشــکِ ختن
      رفتـــــه از رو پیــش عطـــــــرِ بی نظــــیر و بــوی تو
      نیســـت معــــروفیــّـــت نـامِ قشنگــــت بی دلــــیل
      چون کـــه روکــــرده قشنگــــی های دنیـــا سوی تو
      جواد مـزنـگــی

  9. این همه حسود بودم و نمی دانستم
    به نسیمی که از کنارت
    موذیانه می گذرد
    به چشم های آشنا و پر آزار ٬
    که بی حیا نگاهت می کند
    به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد ٬
    حسادت می کنم …..
    من آنقدر عاشقم
    که به طبیعت بد بینم
    طبیعت پر از نفس های آدمی است ٬
    که مرا وادار می کند حسادت کنم
    به تنهایی ام
    به جهان
    به خاطره ای دور از تو ….

  10. خدایا نمیدانم چرا وقتی می خواهم از عشق بنویسم…
    خودکارم بر روی کاغذ نمی لغزد…
    شاید میترسم…
    میترسم…
    از عشق، از عاشقی…
    خدایا دردم میگیرد از این بی کسی.. @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-