بی خودتر از اینم کن

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن

شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

دارم سر  پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

حسین منزوی

انتشار یافته توسط نازنین بانو در یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۲۳۲ دیدگاه

  1. عشق چیست؟
    میگویی عشق چیست؟ آه… عشق…
    عشق شاید گریه هاییست که بر گونه هایت میچکد…
    عشق شاید تپش ضربان قلبت باشد که ناگاه شدت میگیرد…
    عشق شاید لحظه هاییست که آرزوی باران داشته باشی…
    عشق شاید زیبا ترین تردید بی مفهومت باشد…

    • ازدست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست
      گرهم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست
      سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
      هرلحظه جزاین دست مرا مشغله ای نیست
      دیری است که از خانه خرابان جهانم
      بر سقـف فروریختـــــه ام چلچله ای نیست
      درحســـــرت دیـدار تو آواره ترینم
      هرچند کـه تــا خانه تو فاصله ای نیست
      ‎بگذشته ام از خویش ولی از توگذشتن
      مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
      ‎سرگشته ترین کشتـی دریای زمانم
      ‎می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست
      ‎من سلسله جنبان دل عاشق خویشم
      بر زندگیم سایه ای از سلسله ای نیست
      یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
      رفتند عزیزان و مرا قافلـــه ای نیست

      ‎ بهمن رافعی

  2. تـو نیـستی و ایـن در و دیـوار هیـچ‌وقـت…
    غـیر از تـو مـن به هیچ‌کـس انگـار هیـچ‌وقـت…

    این‌جـا دلـم بـرای تـو هِـی شور می‌زنـد
    از خـود مواظـبت کـن و نـگـذار هیـچ‌وقـت…
    اخـبار گـفت شهر شما امـن و راحـت است
    مـن بـاورم نـمی‌شود، اخـبار هیـچ‌وقـت…
    حیفــند روزهـای جـوانی، نـمی‌شوند
    این روزهـا دو مرتـبه تکــرار هیـچ‌وقـت
    من نـیستم بیـا و فـراموش کـن مرا
    کی بوده‌ام بـرات سـزاوار؟… هیـچ‌وقـت!
    بـگـذار مـن شکـسته شوم تـو صبـور باش
    جـوری بـمان همیـشه که انگـار هیـچ‌وقـت…
     

  3. نازنین جون خیییییلی قشنگ بود واااای چقد دوسش دارم :x :x :x

  4. سلام نازنین خانوم
    انتخابتون فوق العاده بود.ممنون
    ایشااله همیشه موفق باشین @};- :x @};-

  5. سلام به همه اعضا حدودا یه پنج دقیقه ای میشه عضو شدم احساس میکنم خیلی سایته مفیدو با حالی دارین .واقعا خسته نباشین. منم شاید مثله شماها خیله وقته یکیو دوس دارم اولش فکر میکردم یه حسه ساده هست اصلا بهش اهمیت ندادم مدتی گذشت به سنی رسیدم که میخواستم توانایی های خودمو بیشتر بشناسم تقریبا دوم دبیرستان بودم روز به روز این حس من بیستر شد در حدی که تموم فکرو ذهنه من شده بود یه نفر! با خودم زیاد فکر میکردم به این نتیجه رسیدم حالا حالا وقته این حرفا نیست و از این حرفا… الان دیگه تقریبا پیش دانشگاهی بودمو تصمیم گرفته بودم همه چیو فراموش کنم و نشستم واسه کنکور درس خوندن تا مثلا به قوله معلمه ابتداییمون تو جامعه یه کاره ای بشیم…بلاخره این روزه کنکور که خیلی مهم تلقی میشد رسیدو شیراز قبول شدیمو میخواستیم بریم کم کم ثبته نام که به گوشم رسید که فلانی هم شیراز قبول شده وقتی اینو شنیدم تقریبا خیلی خیلی خوشحال شدم با خودم میگفتم *خوشا شیرازو وضعه بی مثالش خداوندا نگهدار از زوالش*. خلاصه سرتونو درد نیارم اومدم دانشگاه دیدم نه از این خبرا نیس اینجام بحثه آش و پول و … آخه به من گفته بودن رفتی دانشگاه نمیخواد زیاد درس بخونی مثیکه اشتباه به عرضمون رسوندن… تو این احوالات بودیم که روز به روز حسم بهش بیشترو بیشتر میشد… اصلا نمیتونستم بهش بگم.نه روم میشد نه دلیلی میدیدم که اینکارو بکنم با خودم میگفتم ده یارو تورو چه به ازدواج تازه اوله راهی فکرشم نکن که به بیراهه میری…هرجوری بود تا یکی دو ماه پیش که اوایله ترمه۴ بودم صبر کردم ولی کم آوردم شایدم واقعا وقتش بود آخه دیگه زیادی داشتم بهش فکر میکردم بلاخره دلو زدم به دریاو بهش گفتم… خداییش خیلی منطقی برخورد کرد دمش گرم ولی به یک هفته نکشید که گفت باید همه چیو فراموش کنی گفت از همون اول نباید به این حس اهمیت میدادی چه برسه این همه سال!!! منم کوتاه نیومدم بهش گفتم دلیلی واسه بی توجهی ندیدم تازشم خواستمو نتونستم بخدا خواستمو نتونستم… میگفت من الان شرایطشو ندارم به آینده هم نمیتونم علکی امیدوارتون کنم سرآخرم خداحافظی کردو رفت… منم اسراری واسه موندنش نکردم بخدا هرچی گفتم عینه حقیقت بود بیشترش میشد التماس که دیگه من نمیتونستم اینکارو کنم…منم خداحافظی کردمو بهش گفتم یه روزی برمیگردم… حالا خودم موندم باید صبر کنم یا فراموش..خیلی سخته…که نفهمی باید صبر کنی یا فراموش…اینم بگم اصلا حسم بهش کم نشده واقعا از درسو مشقو زندگیم عقب موندم یعنی اصلا نمیتونم درس بخونم… شماها احتمالا تجربتون از من بیشتره اگه میشه خواهش میکنم راهنماییم کنید…الانم واسه همین اینجام.

    • سلام سعید آقا.اولا خوش اومدی به عاشقانه ها.به نظر من صبرکن درسات تموم بشه.بعد به عاشقی فکر کنی تااون موقع هم اونم شرایطشو پیدا میکنه.دلیلش یا ناز بوده ونخواسته که زود بهت جواب بده یا واقعا شرایطشو نداشته.خوب میتونی بدونی کدام دلیله.یه بار دیگه بهش پیشنهاد بده اگه دوباره همون حرفارو زد یه سنگ روش بذار تا درسات تموم میشه.اگه هم نق نق کردوحرفاشو عوض کرد بدون ناز بوده وازشما خوشش اومده.پس یه بار دیگه امتحان کن.اما اگه جدی هموم حرفارو زد دیگه دنبالش نرو تا شرایطش جور میشه. @};-

      • واقعا مرسی پری خانوم.لطف کردین که رو کامنت من وقت گذاشتین. امیدوارم همینجوری باشه که شما میگین به راهکارتون حتما فکر میکنم…بازم مرسی.

    • سلام سعیدآقا، امیدوارم روزهایی سرشار از موفقیت رو تجربه کنید. کامنت شما رو با دقت خوندم ، به نظرم کار درستی کردید که این موضوع رو از چند سال پیش نگفتید، ولی خب باید اینو هم بگم که شاید چون هر دوتون شیراز قبول شدید این حس نزدیکی و عشق دوباره در دلت بوجود اومده. از اون جایی که ایشون بعد از یک هفته گفته بیا همه چی رو فراموش کنیم چند احتمال وجود داره؛ کسی دیگه ای در زندگیش هست یا اینکه شما رو در همون یه هفته شناخته ( یعنی اون معیارهایی رو که مد نظرش هست رو در شما بررسی کرده) و دیده اونی نیستید که اون می‌خواد یا اینکه خودش فعلاً شرایط دوستی یا ازدواج نداره و یا ممکنه دلیل دیگه ای داشته باشه.
      واما الان باید چکارکنی؟
      به نظرم بهترین راه اینه که شما خوبِ خوب درس‌هاتو بخون و سعی کن آرامش خودتو بدست بیاری، می‌دونم کار سختی‌ئه. اما الان فقط وفقط باید به درسات فکر کنی تا عقب نیفتی.
      راستی میتونی از طریق صفحه (شناسنامه من ) اسم تو به فارسی بنویسی و بعدش برام کامنت بذاری.
      آسمونی باشیم و بی‌کران
      آبی باشیم و مهربان

      • سلام باران خانوم. از صمیم قلب از شما تشکر میکنم. اما در مورده حرفاتون باید بگم که من خلاصه نوشتم. قبل از اینکه بیام دانشگاه هم بهش فکر میکردم ولی کنترل شده. تازه اصلا قبل از کنکور ما باهم رقابت داشتیم ایشون خیلی درسخون تشریف داشتن منم بودم ولی خیلی به فکره آینده درسیم نبودم از وقتی فهمیدم که هدفش متمرکز شده رو درس منم به دنباله توانایی های خودم گشتمو به این نتیجه رسیدم درس بهترین راحت ترین و مطمءن ترین راهه. هردوتامون رشته ریاضی بودیم برا همینم گفتم واسه رقابت کی از این بهتر!!! همچین باهاش رقابت کردم که رتبم از اون بهتر شد. بعد از کنکورم بخاطره اینکه میترسیدم ازش دور بشمو شاید به فراموشی برسم فقط از خدا میخواستم که یه جا قبول بشیم الانم از خدا ممنونم که این اتفاق افتاد. اما در مورده اون یک هفته که با هم بودیم تو این مدت کوتاه منو نشناخت چون ما اصلا حرفای خاصی با هم نزدیم تنها دلیلی که میگفت همه چیو فراموش کنیم این بود که میگفت رابطه داشتن لازم نیست و من این کارو نمیپسندم همین… اگرم تو این دو سه ماهه گذشته چیزی بهش نگفتم به این خاطر بود که خودش خواسته بود ولی بهش گفتم یه روزی برمیگردم…
        کلا از شما ممنونم حرف زدن با شما منو ارومم کردو یه آرامشه تازه دارم. به شمام قول میدم که درساممو بخونمو پسره خوبی باشم…
        منم برای شما ارزوی موفقیت میکنم امیدوارم زنگی سرشار از آرامش داشته باشین… .من به موفقیته دلهای پاک ایمان دارم. [دست زدن]

    • سلام آقا سعید
      شما نهایت تلاشتو بکن منطقی باهاش حرف بزن بنظر من اون از این رابطه ها میترسه از اینکه وابستتون بشه بعد شما بذارین برین بهش بگین اگر شرایطتونو بتونه تا یه مدت تحمل کنه باهم نامزد شین شما هم بخاطرش تلاش کن دیگه، کنار درست بفکر کار هم باش.تا وقتکیه هست نهایت تلاشتو بکن تا بعد پشیمون نشی.از غرورتم نترس.بقول بابام بخاطر عشقت غرورتو بشکن ولی بخاطر غرورت عشقتو نه.بعدشم هرچی خدا بخواد @};-

      • سلام بر شما: همینطوره که شما میگین نباید فرصتو از دست داد من بازم تلاشمو میکنم توکلمون به اون بالایی… امیدوارم همتون موفق باشین حرف زدن با شما منو از سردرگمی درآورد. واقعا با سایتتون حال کردم. بازم ممنون لیالی… راستی با اون جمله باباتون خیلی حال کردم. [دست زدن]

        • گاهی گمان نمی کنی و میشود
          گاهی نمیشود که نمیشود
          گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
          گاهی ناگفته قرعه به نام تو میشود
          گاهی گدایه گدایی و بخت با تو یار نیست
          گاهی تمام شهر گدای تو میشود (*) (*) (*)
          ایشالا که همه چی حله @};-

  6. سلام بچه ها منم یه شعر از دوستم مینویسم اگه دوست دارید نظر بدید:
    دارم ازتومینویسم با یه دنیا اشک وحسرت
    تو که هیچی ندونستی از من وعشق ومحبت
    شرطمون نبود که روزی توبری ومن بمونم
    توی اوج رنج ومحنت شب و روز از تو بخونم
    به گمونت اونی بودم که یه روز میادو میره
    به خودت نگفتی شاید از نبود من بمیره؟!
    اگه دیگه نیستی پیشم لااقل میخوام بدونی
    که تا زنده هستم تو برام عزیز میمونی
    لحظه های با تو بودن هرگز از یادم نمیره
    دل تنها و غریبم تو سکوت غم اسیره
    من پای تو نشستم با تموم بد بیاری
    خوش به حال تو که دائم دلی آسوده داری
    چی مینویسم توکه نیستی تا بخونی
    میدونم خواب وخیاله که میای پیشم میمونی…

    • سلام ریحانه جون
      شعر دوستت خیلی قشنگ بود. من شعرای عامیانه که با زبون خودمون گفته میشن رو خیلی بیشتر از شعرهایی که با کلمات قلمبه سلمبه که ما به زور معنیش رو میفهمیم سروده میشن دوست دارم.
      منکه دوستش داشتم و توی دفترشعرم نوشتمش
      [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن]

    • سلام ریحانه خانوم خیلی زیبا بود @};- :-h

    • سلام ریحانه جان. شعر دوستتون خیلی قشنگ بود ولی بعضی جاهاش از وزن خارجه مثلاً مصراع هشتمش بهتره اینجوری نوشته بشه: که تا وقتی زنده هستم تو برام عزیز میمونی ( وقتی اضافه شد)
      مصراع ۱۱ و ۱۲ بهتره این شکلی بشه :
      من به پای تو نشستم با تموم بد بیاری ( به اضافه شد)
      خوش به حال تو که دائم دل آسوده ای داری ( دل آسوده ای به جای دلی آسوده)
      و مصراع یکی به آخر مونده بهتره این شکلی بشه:
      باز دارم چی مینویسم توکه نیستی تا بخونی ( باز دارم اضافه شد)
      ترانه ی دوستتون خیلی قشنگ بود ازشون دعوت کنید بیان عاشقانه ها و عضو ویژه بشن واشعارشون رو در قالب پست منتشر کنن تا هم همه ی بچه ها از اشعارشون لذت ببرن و هم اشعارشون با نام خودشون منتشر بشه @};- @};- @};- @};-

    • سلام ریحانه جان
      شعر خوبیه و حرفی واسه گفتن داره
      از عمه الناز هم ممنونم که تمام راهنماییهاش بجا بود
      شعر خوبی از اب در اومده تبریک @};-

  7. سلام بر همه. یک شعر تقریبا کوتاه است که مال دوستمه خودم که خوش نیومد اون گفت بزار تا بقیه نظرشونو بدن .. = هزاران بار از اشک باران شدم/بر روی درخت شک گل باران شدم/ تا چشم باز گشودم خودی یافتم/چیزی جز رحمت تو نیافتم/لنگ لنگان هزاران بارسد جلوی ابم را گرفت/.اما فقط چشمم مهر بلوری ناب خدا را گرفت/.درست است من از خاکمو بی ارزش/ اما کرمش به این خاک ناپاک میدهد امرزش/از اب دریای غمم فقط براید ریشه ی نالان/ چه کنم کار جز این ندارم تر کردن چشمه ی باران/ فقط نظر یادتو نره؟؟

    • سلام از نظر من شعر دوستتون قشنگ ولی حس میکنم از نظر قافیه بندی یکم مشکل داره باز من نمیدونم اقا هادی و عمه الناز تو شعر استادند

      • بله خودم بهش هزاربار گفتم اما همش از یک قالبی می گفت که اصلا من تا حالا نشنیده بودم میگفت مثنوی معنایی من فکر کنم منو سر کار گذاشته..راستشو بخواین خودمم زیاد شعر گفتم همه ی قالب ها را میشناسم اما مثنوی معنایی دیگه!!! :-?? ابته شاید تازه امده

    • سلام امین آقا، راستشو بخوای من اصلاً چیزی نفهمیدم، شاید بعضی از کلمات اشتباه تایپ شده!
      اما می‌دونم که هدف هر شعری نشان دادن حسی ست، به حس دوستت احترام میذارم.
      اما متاسفانه نتوستم ارتباطی باهاش برقرار کنم. هیچ نظمی از ردیف و قافیه هم وجود نداشت.
      و اما توصیه من به دوستت؛ بهش بگو میتونه حسشو با کلمات ساده اما زیبا نشون بده و همچنین از این شاخه به اون شاخه نپره و هدفشو از نوشتن تعیین کنه تا اینطور کلمات سردرگم نشن.
      آسمونی باشیم و بی‌کران
      آبی باشیم و مهربان

      • با سلام .. اون حتما مشکلی داره که معمولا با شعر میاد به من میگه خجات میکشه حرفشو راحت بزنه شعر می نویسه هدف اینه که مشکلشو بگه نه شعر خیلی ممنون از راهنماییتون… [دست زدن]

        • باسلام، امین آقا من قبول دارم دوستتون حس زیبایی داره و مطمئنم اگه کمی بیشتر دقت کنه حتما نوشته‎‌ی خوبی از آب در میاد.
          پس بهش توصیه می‌کنم که نثر بنویسه و نه نظم.
          منم خودم زیاد طرفدار ردیف و قافیه نیستم این از نوشته هام معلومه. اما خب وقتی کسی می‌خواد شعر بگه باید نکات و قوانین اونو بدونه و رعایت کنه و اما نقد من از این بابت نبود (فکر میکنم آقا هادی در این زمینه اطلاعات خوبی دارند)، نقد من درباره ارتباط با مخاطب بود و این که نویسنده باید هدفی رو دنبال کنه حتی اگه اون هدف نشون دادن مشکلش باشه!
          آرزومند روزهای طلایی برای شما.

    • سلام امین جان
      بابا بچه رو انقدر نا امید و سرخورده نکنید. در کل خوب بود [دست زدن] @};-

    • سلام امین جان به دوستتون بگین عاااالی بود [دست زدن] ;))

    • سلام امین جان، شعر دوستتون قشنگ بود ولی بیشتر از اینکه شعر باشه نثر مسجعه! اگر اصلاً قافیه ای براش نمیذاشت میشد اسمش رو گذاشت شعر سپید ولی الان قافیه داره اما وزن نداره شبیه این شده ( ای قادری که خدایی را سزایی ، جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده و چشم ما را ضیای خود ده و ما را آن ده که آن به و مگذار ما را به که و مه.) البته منم حرفایی که میزنم تجربیه علمی نیست داداش هادی علمی حرف میزنه ;) توی بعضی جاهاشم مفاهیم ناملموس شده مثل این: لنگ لنگان هزاران بارسد جلوی ابم را گرفت/.اما فقط چشمم مهر بلوری ناب خدا را گرفت
      یا این: از اب دریای غمم فقط براید ریشه ی نالان/ چه کنم کار جز این ندارم تر کردن چشمه ی باران/
      به نظر من دوست شما اگر شعر سپید بگه بسیار موفق تر خواهد بود چون احساسش قشنگه و ذهنشم خلاقه پس بهتره خودش رو در قید و بند وزن و قافیه قرار نده :) @};-
      راستی خوشحال میشم از شعرای خودتونم بذارید ;) خواستید میتونید عضو ویژه بشید و اشعارتون رو در قالب پست منتشر کنید که به نام خودتونم ثبت بشه @};-

      • @};-سلام بر همه ..یک بار نوشتم اما اومدم دیدم نظرم پاک شده به هر حال………از نظرات خواهرانه وبرادرانتون متشکرم….. تازه اولین کارش بود انشااله کارهای بعدش بهتر باشه … از نظرات کامل الناز خانم متشکرم…. از پیشنهادتون ممنونم اما……………..ه @};-

    • قشنگه شعرش عجب دوستی دری امین آقا [دست زدن] @};-

    • سلام
      چی بگم آخه؟مثل این میمونه که از هر شعری یه جاییشو برداشته چیده کنار هم شده شعر!از نظر معنا هم جور نیست اولش میگه از اشک باران شدم بعدش میگه خاکمو بی ارزش!معلوم نیس بارانه یا خاک؟!
      نمیدونم شایدم من حس توی شعرو نفهمیدم

  8. سلام نازنین بانو
    خوشحالم بی پروا عمل کردی شعر زیبا و پر از شور و هیجانی رو اتخاب کردی
    اقا شاهین سلام
    بابت زحمت هایی که می کشید متشکرم میدونم کار سختیه ولی محیط خوبی رو واسه یه خونواده ی عاشق محیا کردی
    @};- @};- @};- گلباران باشه همه ی دقایق زندگینت @};- @};- @};-

  9. ممنون عمه جوون خیلی قشنگ بود @};-
    مرسی از شما شاهین خان :) %%-

  10. باز دوباره یه قصه ی دیگه
    یه حس و حال دیگه
    یه دل پر از طوفان
    با یه کشتی تک و تنها وسط دریا
    هر اشتباهی ممکنه کشتی رو در هم بشکنه و…
    ولی میدونم توی همین طوفان و تنهایی یکی هست که دوستم داره
    دوستش دارم
    اصلا زدم به آب که فقط خودمو خودش باشیم
    که هر چی دلم خواست بگم
    بگم عشقم
    هستی و نسیتی من
    سکان کشتیم رو سپردم به خودت
    راهو نشونم بده
    نذار دوباره اشتباه کنم
    خسته ام…
    خدایا…
    کمکم کن

    • سلام آقا مرتضی نبینم طوفان زده باشید اینو بدونین خدا در همجا ملوانه کشتی زندگی شماستو هرگز نمیزاره به صخره بخوریدو متلاشیشید @};-