آواره
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟
۲۳ آبان ۱۳۹۱در ۲۳:۰۸
ممنون….خیلی قشنگ بود….به دلمان نشست….
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۰۵
خوشحالم
۲۳ آبان ۱۳۹۱در ۱۵:۰۱
سلام آقای شاعر فکر کنم منو می شناسی خوشحالم که پیدات کردم. احساست فوق العادست
۱۸ آبان ۱۳۹۱در ۰۱:۰۸
نفس هم که باشی،دیربرسی.. من رفته ام.
نعیمه جان خوشگل بود.
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۰۹
۱۷ آبان ۱۳۹۱در ۱۶:۲۰
خیلی زیبا بود…خیــــــــلی دوست داشتم
۱۶ آبان ۱۳۹۱در ۱۴:۲۵
حرف دل عاشقا
۱۶ آبان ۱۳۹۱در ۱۲:۱۷
خیلی قشنگه نعیمه جووووووون
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۱۰
۱۵ آبان ۱۳۹۱در ۲۲:۰۸
فوق العاده بود…..
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۱۱
۱۵ آبان ۱۳۹۱در ۲۰:۰۰
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۱۱
۱۵ آبان ۱۳۹۱در ۱۷:۲۴
خیلی زیبا بود و استفاده کردیم
موفق باشی
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۱۲
ممنون
۱۵ آبان ۱۳۹۱در ۱۲:۰۵
خیلی قشنگ بود مرسی
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۱۳
خواهش گلم..