آواره
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟
۵ اسفند ۱۳۹۱در ۰۹:۵۴
ممنون عزیزم به درد من عاشق میخوره که از عشقش دارم میسوزم
۲۴ بهمن ۱۳۹۱در ۱۹:۴۶
شانه خواهم گیسوانت را پریشان تر کنم.
دانه خواهم تا که دامت را به سامان تر کنم.
من که بی پروای خود سوزم چو شمع !
خود بسوزم تا که راهت را فروزان تر کنم.
… [دعا کردن]
۲۳ دی ۱۳۹۱در ۱۶:۳۶
با سلام به دوستان عاشقانه ها عالی بود اما به قول یکی تازه تو حس رفته بودم و کاش طولانی تر بود اما به هر جهت عالی بود
۲۹ آذر ۱۳۹۱در ۱۴:۳۶
عالی بود گلم
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۱:۵۵
ممنون عزیزم
۲۴ آذر ۱۳۹۱در ۰۰:۳۰
داداش گلم اونجایی که گفتی/ راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟ وزن شعرو خراب میکنه… باید اینطوری بگی / راستی این همه دیوانه تو میخواهی چه کار؟… درهرصورت شعر قشنگی بود…آفرین
۱۵ آذر ۱۳۹۱در ۲۱:۲۴
واقعن خیلی زیبا بود ممنون
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۱:۵۷
۸ آذر ۱۳۹۱در ۱۹:۱۸
خیلی زیبا بود ممنونم
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۱:۵۷
ممنون..
۲ آذر ۱۳۹۱در ۰۱:۱۵
باااا بااااااا
ایول.دمت گرم
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۱:۵۹
قــــــــــــــــــــربانت..
۱ آذر ۱۳۹۱در ۱۷:۴۵
خیلی زیبا بود کاش طولانی تر بود تازه تو حس رفته بودم.
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۰۱
عزیزم…
از حس و شعر بیرون بیا با ما بمان
این همه شعر طولانی میخواهی چکار؟؟
۱ آذر ۱۳۹۱در ۱۴:۳۹
فوق العاده قشنگ و زیبا . مرسی
۱۵ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۰۲