آواره

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ 
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟ 

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌ 
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ 

مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود 
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ 

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! 
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟ 

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین 
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟ 

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌ 
گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟ 

مهدی فرجی

آغوش گریه
انتشار یافته توسط نعیمه در یکشنبه 14 آبان 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۵۷ دیدگاه

  1. ممنون عزیزم @};- به درد من عاشق میخوره که از عشقش دارم میسوزم

  2. شانه خواهم گیسوانت را پریشان تر کنم.
    دانه خواهم تا که دامت را به سامان تر کنم.
    من که بی پروای خود سوزم چو شمع !
    خود بسوزم تا که راهت را فروزان تر کنم.
    … [دعا کردن]

  3. با سلام به دوستان عاشقانه ها عالی بود اما به قول یکی تازه تو حس رفته بودم و کاش طولانی تر بود ;)) اما به هر جهت عالی بود @};- @};- @};-

  4. عالی بود گلم :-* :-* :-* @};- @};- @};-

  5. داداش گلم اونجایی که گفتی/ راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ وزن شعرو خراب میکنه… باید اینطوری بگی / راستی این همه دیوانه تو میخواهی چه کار؟… درهرصورت شعر قشنگی بود…آفرین @};- [دست زدن]

  6. واقعن خیلی زیبا بود ممنون :x @};-

  7. خیلی زیبا بود ممنونم [دست زدن] [دست زدن] @};-

  8. باااا بااااااا
    ایول.دمت گرم

  9. خیلی زیبا بود کاش طولانی تر بود تازه تو حس رفته بودم.
    :x :x :x

  10. فوق العاده قشنگ و زیبا . مرسی [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن]