گل و پروانه
گل زیبا به پروانه چنین می گفت:
فرار نکن ببین چقدر سرنوشت ما با یکدیگر فرق دارد! من در جای خود می مانم و تو می روی. نگاه کن ما چقدر به یکدیگر علاقه داریم؟ ما دور از آدم ها زندگی می کنیم. آن قدر به هم شباهت داریم که مردم می گویند هر دوی ما گل هستیم ولی افسوس تو آزادی و من اسیر زمین هستم چه سرنوشت وحشتناکی؟!
چقدر دوست داشتم می توانستم پرواز تو را در آسمان ها با نفس خود عطر آگین کنم ولی تو دور از من از میان گلهای دیگر فرار می کنی و من باید در جای خود بایستم و چرخیدن سایه ام را زیر پاهایم تماشا کنم.
تو می گریزی و باز می گردی و عاقبت به جای دیگر می روی تا بهتر بدرخشی و برای همین است که هر روز صبح تو مرا گریان می بینی!
آه برای این که عشق ما پایدار بماند ای پادشاه من یا تو هم مثل من ریشه بگیر یا مرا هم مثل خودت بال بده!
۲۸ آذر ۱۴۰۱در ۰۹:۳۹
خیلی قشنگ بود داستان عاشقانه گل و پروانه ولی زیاد تر بود بهتر می شد.
💕با سپاس فراوان 💕
۹ تیر ۱۴۰۰در ۱۹:۲۵
تبریک به نویسنده این اثر فوق العاده زیبااااا
این داستان عشق ها ی امروز است همه گل و پروانه هایی هستند که بیهوده می میرند
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۰در ۱۵:۴۰
سلام. کاش مطالب زیادتری بذارید البته مثه همین مطالبی که هست خیلی با معنی و پر محتوا
ممنون
۱۲ فروردین ۱۳۹۲در ۱۵:۵۰
چه گویم خیلی زیبابود
ای عشق من ای کاش روزگارغریب ما رااشنا نکرده بود
روزگارغریب نبود تو بی رحن بودی
توظالم بودی