رد پای خدا
خوابیده بودم؛ در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم. به هر روزی که نگاه می کردم، در کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من و یکی مال خدا. جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم. خاطرات خوب، خاطرات بد، زیباییها، لبخندها، شیرینیها، مصیبت ها، … همه و همه را می دیدم؛ اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است. نگاه کردم، همه سخت ترین روزهای زندگی ام بودند. روزهایی همراه با تلخی ها، ترس ها، درد ها، بیچارگی ها.
با ناراحتی به خدا گفتم: «روز اول تو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری. هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم. چگونه، چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها، مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی؟ چگونه؟»
خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد . لبخندی زد و گفت: « فرزندم! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود. در شب و روز، در تلخی و شادی، در گرفتاری و خوشبختی. من به قول خود وفا کردم، هرگز تو را تنها نگذاشتم، هرگز تو را رها نکردم، حتی برای لحظه ای! آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ، جای پای من است ، وقتی که تو را به دوش کشیده بودم!»
۲۲ آذر ۱۳۹۰در ۰۳:۴۲
سلام خداجونم.به خدا دیگه خسته شدم اینقد صدات زدم.خداجون کمکم کن! میدونم همیشه کنارم بودی ولی الانم خیلی بهت نیاز دارم.دیگه نمیتونم.توانایی بهم بده.خداجون میدونم من خیلی بدم ولی خودت خوبی رو یادم بده.خداااااا
۱۸ آذر ۱۳۹۰در ۱۷:۱۲
سلام خدای من .توزندگدیم تنهات گذاشتم ولی تنهام نذاشتی .فراموشت کردم فراموشم نکردی .حرفتو گوش ندادم حرفموگوش دادی .صدات کردم جوابمو دادی خدایاااا دلم گرفته میدونم صدامو میشنوی هر چی خواستم بهم دادی خدایا دیگه اونارو ازم نگیر یه عشقی رو به من دادی ولی به خداوندیت قسم پسم نگیر التماس میکنممممم اخه تو خدای منی جز تو کسی رو ندارم که ازش بخوام کمکم کنه التماسش کنم .خدایا دلمو نشکن
۱۲ مهر ۱۳۹۰در ۱۶:۳۸
قشنگ بود
خدا جونم خیلی ممنون
۳۰ شهریور ۱۳۹۰در ۰۰:۲۶
این بار واقعا اشکم در اومد! خیلی خیلی قشنگ بود!
۲۷ شهریور ۱۳۹۰در ۱۰:۵۰
خیلی خیلی قشنگ بود
۲۶ تیر ۱۳۹۰در ۱۲:۰۴
عالی بود . متشکرم
۱۱ تیر ۱۳۹۰در ۲۰:۲۴
دردمو به کی بگم؟من که بندگی نکردم واسه اون که اون اینقدر خدایی میکنه؟!! میترسم یه روز خسته بشه و منو بذاره به حال خودم.یکی از دعاهم که مطمئن بودم مستجاب نمیشه،مستجاب شد!!! هرچی پیش خودم حساب میکنم غیر ممکن بود که مستجاب بشه!چرا اینقدر هوامو داری خداجونی؟ من لایق این همه محبتت نیستم. کمکم کن اونی بشم که خودت میخوای…
۶ خرداد ۱۳۹۰در ۱۴:۳۳
من خودم به این نکته رسیدم اول فکرمیکردم خدا منو تنها گذاشته ومنو دوست نداره ولی هرجا میرفتم میدیدم خدا ۱۰دقیقه زودتراز من اونجا بوده ومنو سفارش کرده خدای من دوست دارم
۲۷ اسفند ۱۳۸۹در ۱۸:۰۷
اگر تنهاترین تنهایان شوم باز خدا هست.او جانشین تمام نداشتنهای من است…دکتر شریعتی.
۱۷ دی ۱۳۹۰در ۲۲:۱۴
آنسوی ناامیدی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست
۱۸ اسفند ۱۳۸۹در ۲۱:۰۴
هیچ کس نمی تواند بگوید تنهاست وقتی خدا هست..
ولی ما خیلی وقتها حضورش رو احساس نمی کنیم..