یک جفت کفش طلایی

روزی دخترکی که در خانواده ای بسیار فقیر زندگی می کرد از خواهرش پرسید مادرمان کجاست؟
خواهر بزرگش پاسخ داد که مادر در بهشت است؛ دخترک نمی دانست که مادر آنها به دلیل کار زیاد و بیماری صعب العلاج، چشم از جهان فرو بسته بود.

کریسمس نزدیک بود و دخترک مدام در مقابل ویترین یک فروشگاه کفش زنانه لوکس می ایستاد و به یک جفت کفش طلایی خیره می شد. قیمت کفش ۵۰ دلار بود و دخترک افسوس می خورد که نمی تواند کفش را بخرد. 

کریسمس فرا رسید و پدر دو دختر که در معدن کار می کرد مبلغ ۴۰ دلار را برای هر کدام از بچه ها کنار گذاشت تا این که در هنگام تحویل سال به آنها داد. دخترک بسیار آشفته شد و فردای آن روز سریع کیف و کفش قدیمی اش را به بازار کالا های دست دوم برد و آن را با هر زحمتی که بود به قیمت ۱۰ دلار فروخت؛ سپس فورا به سمت کفش فروشی دوید و کفش طلایی را خرید. در حالی که کفش را به دست داشت، پدر و خواهرش را راضی کرد تا او را تا اداره پست همراهی کنند. وقتی به اداره پست رسیدند، دخترک به مأمور پست گفت که لطفاً این کفش را به بهشت بفرستید. مأمور پست و خانواده دختر سخت تعجب کردند؛ مأمور با لبخند گفت که برای چه کسی ارسال کنم؟ دخترک گفت که خواهرم گفته مادرم در بهشت است من هم برایش کفش خریدم تا در بهشت آن را بپوشد و در آنجا با پای برهنه راه نرود، آخر همیشه پای مادرم تاول داشت..

با تشکر از محسن برای ارسال این داستان

انتشار یافته توسط شاهین در دوشنبه 15 اسفند 1390 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۶۸۵ دیدگاه

  1. من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
    من خودم بودم و یک حس غریب
    که به صد عشق و هوس می ارزید
    من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
    گر چه درحسرت گندم پوسید
    من خودم بودم و هر پنجره ای
    که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
    خدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
    من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلندو نه آلوده به افکار پلید
    من به دنبال نگاهی بودم
    که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
    آرزویم این بود… دور اما چه قشنگ
    تا روم تا در دروازه نور
    تا شوم چیده به شفافی صبح …

    • من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم.

      من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر نورم

      اگه گلبرگ بی آبم به شبنم رو نمیارم

      اگه تشنه تو خورشیدم به سایه تن نمی کارم

      من اون دردم که هر جایی پی مرحم نمی گرده

      چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه

      من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمی شینه

      من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمی بینه

      اگه من ساقه ی خشکم به دریا دل نمی بندم

      اگه بارون پربارم به صحرا دل نمی بندم
      :d :d :d :-*

      • امید وارم واقعن همینجوری باشم :d :-p :-* [دعا کردن]

      • من تو را به چه مانند کنم ؟ به گلبرگ بهاری ، لطیف و زیبا
        به نسیم صبحگاهی ، نرم و سبک
        یا به یک شبنم اشک که بر گونه گل پیداست
        من تو را به چه مانند کنم
        به یک تابلوی زیبای طبیعت ، پر از رمز و راز
        به آبشاری که ازکوه سرچشمه می گیرد . . . پر خروش
        من تو را به چه مانند کنم
        به شعله های آتش ، گرم و سوزان به رویاهای سبکبال و بی خیال
        به دنیای پر از سوال و ناگفته های زیاد
        توهمانی: همان امیدها و همان بودن ها
        همان ابر سبکبال ، بر رویای خیال همان لحظه های خواستن و بی قراری لرزشها
        من تو را آنچه که هستی مانند کنم

        • تو مثل راز پاییزی ومن رنگ زمستانم
          چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
          تو مثل شمعدانی ها پراز رازی و زیبایی
          ومن در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
          تو دریای ترینی ، آبی وآرام وبی پایان
          ومن موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
          تو مثل آسمانی مهربان وآبی وشفاف
          ومن درآرزوی قطره های پاک بارانم
          نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
          به فریادم برس ای عشق که من امشب پریشانم
          تو دنیای منی بی انتها وساکت وسر شار
          ومن تنها دراین دنیای دوراز غصه مهمانم
          تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور ونامعلوم
          ومن درحسرت دیدار چشمت رو به پایانم
          تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر ها
          ومن هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
          بمان امشب کنار لحظه های بی قراریم
          ببین با تو چه روئیایی ست رنگ شوق چشمانم
          شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
          هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
          تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
          ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
          تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
          ومن مرغی که ازعشقت فقط بی تاب وحیرانم
          تو می آیی ومن گل می دهم درسایه چشمت
          وبعد ازتو منم با غصه های قلب می سوزانم
          تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
          ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
          شبست ونغمه مهتاب ومرغان سفر کرده
          وشاید یک مد کمرنگ ازشعری که می خوانم
          تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد
          که تو یک شب بگویی ، دوستم داری ، می دانم
          غروب آخرشعرم پراز آرامش دریاست
          ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم
          به جان هرچه عاشق توی این دنیای پرغوغاست
          قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
          بدون تو شبی تنها وبی فانوس خواهم مرد

          دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

    • خیلییییییییییییییییییییییییییی قشنگ بود

      • سلام
        ممنون شنو خانوم
        نمی دانی چقدر دلم می خواهد چشمانم را به هر چه که گذشته است ببندم
        و به روبرو نگاه کنم به فردایی که: دوست دارم.
        دوست دارم گلی بچینم و آن را در گوشه گوشه اتاق خالی ذهنم
        بیاویزم …باشد تا تمام دالان های یادم از عطر رویش اش
        مالامال شود.

  2. سلام به همگی.سال نوهم مبارک.امیدوارم همگی تو این سال به تمام ارزوهای ریز و درشتتون برسین.امیدوارم دیگه اینجا کسی از غصه هاش نکه.کسی شکست نخوره حالا در هر زمینه ای.نمیخواد فقط عشق باشه.اینجا همه از موفقیت هاشون بگن.به اتفاقات خوبی که تو زندگی براشون افتاده و می افته.انشاا… هیچکی ناراحتی هاشو با خودش به سال۹۱ نیاورده باشه :) .

    • سلام هستی جونم اره ایشالا همه غم و غصاشونو تو ساله نود جا بزارن و با حالی نو و از اول زندگیو تو ساله جدید شورو کنن
      ایشالا همیشه سلامت شود باشی گلم :x :-*

  3. سلام به خانواده ی عاشقانه ها به ویژه باباشاهین.ازهمه ی بچه ها به خاطراینکه گاه گداری بهمون سرمیزنن(من وکژال) ممنونم.کژال به همه سلام رسوند وگفتش که مامان فریده جونم ازدستم دلخورنباش خیلی دوستت دارم به همراه یه :-* ازنازنین بانوهم تشکرویژه کردبه خاطراینکه اسمشوتوشعرش اورده خیلی دوست دارم این شعروبخونم امانمیدونم کجاست [-( نازنین جون به خاطرموفقیتتم بهت تبریک میگم.مامان فریده هیچ حالی ازدختر بزرگت نمیپرسی واقعا که دخترت رفت شوهراونوقت تووباباشاهینم به جای اینکه به من جهزیه بدیدبه عمه الی یخچال اونم باتمام مخلفاتش میدی حالابشینید یه فکری به حال من بکنید

    • سلام شنو جان، الان شوهر واست زوده!
      تخم مرغ واسه هفت سین رنگ کردی؟

    • سلام شنو جونم، دختر مامانی خودم، عزیزدلم خیلی درگیر خونه هستم، هیچ کی که کمکم نمیکنه، باباشاهینتم که خونه رو کلی تغییر داده من هنوز نتوستم به همه جا سر بزنم :)
      هنوز سفره هفت سینم نچیندم …. راستی همون طور که بابات گفتند هنوز وقت شوهر نیس واست، هر موقع وقتش شد جهزیه هم جوره عزیزم ….
      به کژال جونم سلام برسون و بگو منم دوسش دارم… تو رو هم دوس دارم شنو جونم …
      سال نو هم مبارک

    • :)) :)) :)) :)) :)) حسودیت شد شنو جون؟ :)) راست میگه خداییش هنوز شوهر واست زوده . بذار تخم مرغا جوجه بشن بعد!!! :d نگران نباش ازین یخچالا زیاد بود به تو هم میرسه ولی به وقتش! فعلا شیرت رو بخور :))
      عیدت مبارک شنو جان امیدوارم یه سال تووووووووووپ داشته باشی ;) از قول من به کژال هم تبریک بگو :-*

      • سلام به مامان وعمه جون الهی عمه قربونت بشم چه حسودی دلم واسه شما میسوزه اخه عاشقانه هاروبوی ترشی برداشته تروخدابیا مردونگی کن امسال بروشوهریکی ازهمون کارگراتو جورکن هم کمک دستت میشه هم اینکه…پیشنهادخوبیه روش فکرکن. مادرمن عیدتموم شدخونه تکونی شما تموم نشدعیدم تبریک میگم واینکه همتون ودوست دارم

        • متاسفانه شنو جان کارگرام مسن هستن و زن و بچه دارن وگرنه حتماً یکیشو واست پست می کردم! والا ما که شنیدیم همدان ترشی های زیاد و خوشمزه ای می گیرن! نه عزیزم من حالا حالا ها قصد شوهر ندارم چون تا چهل سالگی کارم به ترشی نمی رسه ولی اگه تو عجله داری و ترشیت داره جا میفته من جوانمردی میکنم جهیزیه رو میدم به خودت . ایشاله خوشبخت بشی گلم :d

          • همدان وترشی!!!!ااشتباه به عرضتون رسوندن.عمه ی من شما خودتون خبرندارید ترشی زدید کم مونده ترشیتونم کپک بزنه.اعتمادبه نفس کاذبی داری عمه جونا….شما فقط جوانمردی کنیدویه شوهرحالا دووسه زنه هم بوداشکال نداره واسه خودتون پیداکنید :))

          • سلام به دختر نازم، عزیزم چرا اینقدر سر به سر عمه النازت میذاری ؟؟

          • ولی خداوکیلی دختر بی تربیتی داری! پیمان بیچاره حق داشت! یه فکری هم به حال شوهر دادنش بکن خییییییییلی هوله!

          • الناز جان! زبونت تنده خواهر من.

          • خودمم میدونم دارم تند حرف می زنم ولی خداییش بد داره حرف میزنه! داره رسماً فحش میده! تندش کردم که متوجه نحوه ی حرف زدنش بشه! اصلاً نمی فهمه چی داره می گه!

          • بچه ست دیگه خواهر، شما به بزرگی خودت ببخش.

          • سلام الناز جون.عیدت مبارک.عزیزم چی شده؟الان سر شوهر دعواست؟؟؟؟ :-o :-o .مگه شنو چند سالشه؟

          • نه قربونت! شوهر کیلویی چند؟! بحث سر حرف زدنه! راستی عید تو هم مبارک :-* ایشالا که سال بسیار خوبی داشته باشی :-*

          • نخیر عزیزم! کاملاً مطمئنم! تازه یه خانم همدانی میگفت همدانیها توی کفششونم ترشی میندازن! دست بجنبون جیگر!

          • سلام به مامان گلم فقط داشتم شوخی میکردم امامثل اینکه النلزجان فرقی بین شوخی وجدی نمیذاره.درضمن همدانیاهرکاری میکنن به توربطی نداره جوابتوهم نمیدم چون ارزش نداری.فقط میگم بی تربیت اونیکه که شخصیت نداره وبی جهت فحش میده

          • فقط میگم همین که به یه قشرخاصی توهین کنید نشون ازشخصیتتونه حالاچه همدانی یاهرقشردیگه

          • شنو جان، بله، حرف الناز زشت بود.
            اما پیشنهادی هم که قبلش به الناز دادی زشت بود.

            از این پس، بی احترامی موجب بستن اکانت هر دوی شما خواهد شد.

          • باشه من تموم کردم فقط اگه یکباردیگه به همدانی بودن من گیربده هرچی دیده ازچشم خودش دیده اینم بهش بفهمونیدکه من به همدانی بودن خودم افتخارمیکنم حالاتامیتونه همدانی بودن منوبه رخم بکشه.اما قبول کنیدکه اونم جوابموبدداد(یکیشوبرات پست کنم)

          • البته شنو جان ، من ترک نیستم ها! از ترکی یکی دو کلمه بیشتر بلد نیستم البته اصالتاً هم چند رگه ام ولی در هر حال ساکن همدانم و همدانی! ولی به هیچ قشری هم توهین نکرده و نمیکنم چون توی خانواده و فامیلمون از همه نژادی داریم لر داریم ترک داریم صمیمی ترین دوستمم که کرد کرمانشاهه! تقریباً از همه ی استانهای ایران داریم! تهران، شمال، جنوب، همشونم دوست دارم.

          • داداش شاهین حالا این یکیو بذار بگم بد نیست به جون خودم!

          • شنو جان چرا این جوری قاطی می کنی؟ اولاً که من به همدانی ها فحش ندادم چون خودمم همدانیم :d ( دیگه مجبورم کردی بگم) میخای قرار بذار یه جایی بیرون ببینمت! حالا اگه پیمان بدونه منم همدانیم دیگه کلاً پاش رو همدان نمیذاره! :)) میخای قرار بذار بیا بیرون ببینمت! مگه بده میگم خانمای همدانی ترشی خوب درست می کنن؟! والا تا جایی که من میدونم ترشی و مربای همدانی ها توی ایران معروفه! علت اینکه گیر دادم به همدانی ها این بود که خودمم همدانیم!
            فرق شوخی و جدی رو هم خیلی خوب می دونم، ولی خداوکیلی شنو جان بد حرف می زنی! خواستی ایمیلم رو که داری واسم ایمیل بزن تا روشنت کنم

          • جای آقا پیمان خالی :))

          • الناز جون منکه قصدتوهین نداشتم همینجوری یه چیزپروندم خوب به قول باباشاهین بچه ام کله ام بادداره دیگه .اخه هرکی به من این حرفاروبزنه به دل نمیگیرم گفتم شایدتوهم اینطورباشیحالاببخشید باشه امروزبهت ایمیل میدم تواول عیداونقدمهمون داریم که وقت سرخاروندن نمیکنم بعدازاونم میخوایم بریم مسافرت بعدازعید حتما میام ببینمت ولی حواست باشه زیرقولت نزنی.شانس اوردی که هموطنی وگرنه…من خیلی روهمدان حساسم

          • النازجون ایمیلتونداشتم حتما برام بذار

          • وای الناز جون…. تو هم همدانی هستی! ایول … چقدر شهر قشنگی دارین … خوشبحالتون :)
            اینقدر هم با دخترمن کل کل نکن …

          • مامان باران حضورت بهم دلگرمی میده.وقتی اومدم اینجاودیدم چه خبره داشتم کم مونده بودجاموخیس کنم

          • قربونت بشم دختر نازم، هواتو دارم عزیزم :) :)

          • باران جون منم همدان زندگی میکنم اما اصالتا کرد هستم !!

          • خوشحالم تمنا جان، امیدوارم باز هم بتونم یه بار دیگه به اون طرف کشور زیبامون سفری داشته باشم … :)

          • سلام باران جان. آره ساکن همدانم. از بس که این دخترت قاط زد که مجبور شدم اعتراف کنم!
            کجای همدان قشنگه؟!!!! :)) :))
            ولی من از بین شهرهای ایران شیراز رو بیشتر دوست دارم چون هم آب و هواش خیلی خوبه هم شهرسازیش خیلی خوبه هم خیلی قشنگ طبیعت وارد شهر شده یعنی در عین حال که یه کلان شهره ولی خیلی قشنگ با طبیعت مچ شده. ولی همدان ( البته با اجازه ی شنو! احتمالاً الان کلهم اجمعین رگهای گردنش تند شده! ) آب و هوای خوبی نداره زمستونش از سوز سرما دمار از روزگار آدم درمیاره تابستونشم از سوز گرما! شهرسازی اولیه ش خوب بوده اگه توی گوگل ارث سرچش کنی از دور شبیه یه تار عنکبوته توی نقشه ی ایران! واسه همینم ترافیکش خیلی پایینه هرچند گسترش شهر و خارج شدنش از نقشه ی اصلیش زیاد جالب نبوده. ساختمون سازیشم جالب نیست یعنی به نظر من اصلاً در حد یک کلان شهر نیست! اخیرآً هم خیابونا و پلهایی که دارن اضافه می کنن در جهت اون نقشه ی اولیش نیست ! شمال ایران هم آب و هوای خوبی داره ولی واسه زندگی کردن باید بومی اونجا باشی وگر نه نمیتونی توش دوام بیاری . بگذریم ! الان داداش شاهین میگه اینجا رو تبدیل به کلاس جغرافیا کرده :d الانه که پخ قشنگه رو بیاد :d

          • سلام الناز جونم، عزیزم من شهریور ماه سال ۱۳۸۶ بود که اومدم به شهر قشنگتون و چیزی که خیلی توجهم رو جلب کرد میدون ها و بلوارهای پر از گل اونجا بود….از عباس آباد گرفته تا ابوعلی سینا و باباطاهر عریان و غار علیصدر که محشـــــــــــــــــــــــــــــــــــره … من تاحالا شیراز نرفتم، اما در مورد شهرهای شمالی ایران باهات موافقم و البته من دوس دارم اونجا زندگی کنم و به شرجی بودنش هم میشه عادت کرد…. اما خب مشهد هم در چند سال اخیر خیلی بزرگ شده و کلا ماشینی شده و پر از ترافیک …. اما بازم دوسش دارم و شهر قشنگیه …

          • مامان جون اینجا همه جمعا جای من فقط خالی :)) وای تمنا جون من عاشقه کرد هستم :-*

          • اشتباه شدالناز

          • شنو جان وبلاگت رو نمی تونم باز کنم! روش که کلیک می کنم کل صفحه های مرورگرم می بنده! دیگه ویندوزی که من نصبش کنم از این بهتر نمیشه! حالا بذار هر وقت تونستم بازش کنم برات آدرس ایمیلم میذارم

          • سلام شنو جون من ادم روکی هستم مسافرت اومدم شهرتون خیلی قشنگ بود البته نرسیدم همه جا ببینم ولی همون چند جا که دیدم عالی بود :d

          • گندم جونم سلام، ایشاالا سفر خوبی داشته باشی … آره عزیزم بچه ها همه جا هستن… راستی خوش به حالت رفتی همدان …
            بابات که مارو یه مسافرتی نمی بره :(( :(( :(( :(( :(( :((

          • قربون همتون بشم که انقدازاین شهرماخوشتون میاد اگه بازم اومدید من درخدمت همتون هستم

          • سلام مامان جون به خدا هرجا رفتم به یادتون بودم حتی وقتی وارد همدان شدم یاد شنو جون افتادم جاتون خالی بود ولی بعضی روزا حال عزیزم بد بود بهم خوش نگذشت شکر خدا الان حالش بهتره الان برگشتم شهر خودمون اینجا یک عالمه بارونه :x :-* راستی با این بابا شاهین یک سفر برو ;)

          • راستی کردستانم خیلییییی خوشگله شنو جون دفعه دیگ اومدم باید منو همه جا ببری باشه؟ :x

          • گندم جونم، فعلا با تغییر دکوراسیون خونه و اون همه گل که واسه شما میفرستادم و مهمونی ها و خرید عید، کلی خرج رو دست باباشاهینت گذاشتم … فعلا نمیتونم ازش مسافرت بخوام :(
            راستش از عمه النازتم میترسم، کافیه اسمی از مسافرت ببرم، درمیاد میگه : ” پر رو شدی زنداداش!!!” :(

        • ای بابا، دخترم، امروز خیلی خسته شدم از بس ظرف شستم :(( :(( :((
          اینقدر هم به عمت گیر نده فدات شم … باز این عمه تو میندازی به جون من ها !!!

  4. سلام به خانواده ى گرامیم !! شرمنده که به کامنتا جواب ندادم ولى همشونو خوندم مرسى از همتون برام دعا کنید که زود خوب بشم
    سال خوبى داشته باشین عیدتون مبارک :x :-*

  5. مثل پسری که خواست خدا رو ببینه وبا پدرش رفت کعبه و پدرش گفت اینم خونه خدا.
    پسر گفت: این که خدا نیست من خدارو میخوام….
    و به ارزوش رسید و از این دنیا رهسپار اخرت شد.
    مرسی از همه زحماتتون

  6. قصه زندگی

    قصه ی‌ انسان، قصه ی‌ یک‌ دل‌ است‌ و یک‌ نردبان

    قصه ی بالا رفتن

    قصه‌ ی هــ ـزار راه‌ و یک‌ نشانی

    قصه ی‌ پله‌ پله‌ تا خدا

    قصه ی‌ جستـجو

    .قصه ی‌ “از هر کجا تا او”

    قصه ی‌ انــ ـسان،قصه‌ ی پیله‌ است‌ و پروانه

    قصه‌ ی تنیدن‌ و شکافت

    قصه ی‌ پرواز من‌

    اما هنوز اول‌ قصه‌ ام

    ایستاده روی‌ اولین‌ پله‌ نشانی گم کرده

    با دو بال‌ ناتــ ـمام‌ ویک‌ آسمان‌

    خدایا… دست‌ دلم را میگیری؟ [دعا کردن]

  7. داستان خیلی قشنگی بود مرسی @};- @};- @};-

  8. یکی عاشق یکی خسته یکی مثل من و بی کس
    یکی تنها یکی کوره که گریه میکنه از بس
    یکی از من شده خسته چشاش و روی من بسته
    یکی اما پر از مِهره، و از چشمای من مسته
    یکی رو میشِناسم من ، که تو قلبش محبت بود
    ولی عشقش برا دنیا فقط حرف بود و صحبت بود
    چرا؟ یعنی چرا اینجا؟ چرا اینجا که من هستم
    منی که از همه دنیا همیشه دلخور و خستم
    نمیدونم کجا باید صدا مو بشنوه دنیا
    کجای قصه رو خوندی که اینجوری شدم رسوا
    صدامو میشنوی اما صدات و من ندارم باز
    بگو حرفی که امشب من کنم درددلی آغاز

  9. غریب است دوست داشتن.
    وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن…
    وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …
    ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛
    به بازیش می‌گیریم
    هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر،
    هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر .
    تقصیر از ما نیست ؛
    تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.

    • حالا چقدر دلخورم از جمعه عصرها
      چون بغض در گلو، پرم از جمعه عصرها
      بیست و چهارسال شرابی! چه فایده
      هر هفته زهر می خورم از جمعه عصرها
      هی روز می شمارم و شب کیسه می کنم
      بی تو چه قدر بشمرم از جمعه عصرها
      امید غیر توست، هرس کرده آرزو
      دل نیست این که می بُرم از جمعه عصرها
      چون بغض در گلو، پرم از جمعه عصرها
      از دوست نه! که دلخورم از جمعه عصرها

      • نمی.دانم در غروب جمعه چه رازی نهفته است! آسمان آبی است، اما دلت حال غروب ابری.ترین روزهای پاییز را دارد. اگر جمعه زیباترین روز بهار با گل.های سرخ هم که باشد، دلتنگی غروب ابری بر دلت پنجه می.کشد. بعدازظهر آدینه، آیینه دلتنگی غریبی است؛ دلت بهانه می.گیرد؛ هیچ.چیز آرامت نمی.کند؛ قرار از دلت می.رود؛ ناگاه به خود می.آیی و می.بینی که قطرات اشک به آرامی تمام صورتت را پوشانده است. در غروب جمعه، چه رازی نهفته است؟ این اشک از کجا آمده است؟ بهانه گریه چیست؟ ای کاش دلت با گریه آرام می.گرفت. گریه تو را بی.قرارتر می.کند. دلتنگی بیشتر به جانت پنجه می.کشد. گاهی که آسمان ابری است و خیال باریدن دارد، دلتنگ.تر می.شوی؛ گریه.ات به گریه غریبانه آسمان می.پیوندد

        :(

    • اما آقا هادی همیشه هم اینطور نیست بعضی وقتا که میبینی چه قدر دوست داره خودتم میخوای اونو همون قدر دوست داشته باشی از همه چیت میزنی که کنارش باشی و حس نکنه دوست داشتنش واست یه بازیه ولی آخرش با کاراش مجبورت میکنه که بری و بهت یاد میده نذاری کسی زیاد دوست داشته باشه حداقل واسه من اینطوری بود من خواهرمو از دست دادم خواهری که با تمام وجودم دوسش داشتمو جز آرامشش و اینکه بهم بتونه تکیه کنه هیچی نمیخواستم ولی سه ماه دیگه خودم همه چی رو تموم میکنم دیگه نمیذارم آزار ببینم و بعدشم یه آدم خودخواه میشم که جز خودم هیچی واسم مهم نیست :(( :(( :(( :(( =(( =(( =(( =(( =(( =((

      • با سلام
        من این موضوع را در مورد عشق دو طرفه گفتم که خیلی از مواقع ساده از کنار آن می گذریم و واقعیت ها را نمی خواهیم بپذیریم و در خیال سیر می کنیم ما منظورم این بود اگر نه در مورد عشق یک طرفه که هیچ یعنی عشق شان یک طرفه بوده(الف عاشق ب است در جایی که ب عاشق ج است )یعنی عشق دو جانبه ای از اول وجود نداشته در این صورت به قول شاعرسوء تفاهمی بوده
        نه سیب نه گندم است بین من و تو ۰۰۰۰ بین من و تو گم است بین من وتو
        این عشق که دیگران از او می گویند ۰۰۰۰ یک سوءتفاهم است بین من و تو
        اما اگر سوءتفاهمی نبوده ومنظور ما هم که در ابتدا گفتیم نبوده با نظر شما موافق هستم وباید تمام شود چون عشق نیست و گدایی محبت است که به نظر بنده اصلا کار خوبی نیست. در آخر برای شما آرزوی بهترین هارا دارم

  10. سلام
    وقتی که آدما توی رسیدن به چیزی که براشون از همه ی دنیا با ارزش تره چند بار ضربه کاری میخورند به نظرشون بهترین کار اینه که فراموشش کنند.
    اما چرخ روزگار دوباره توی مسیری قرارمون میده که دوباره میبینی انگار همون چیزی که قرار بود فراموشش کنی با یه شکل دیگه با یه آدم دیگه تمام وجودتو میگیره.
    ولی اینبار خیلی فرق میکنه
    هنوز جای زخمای قدیمی هست.
    میترسی که نکنه دوباره یه ضربه ی کاری دیگه بخوری و اینبار دیگه نتونی از جات بلند شی
    دائم با خودت توی نزاع و جنگی
    دو دلی توی تمام وجودت رخنه کرده
    با خودت میگی این دفعه فرق میکنه.ولی یه چیزی از اعماق وجودت فریاد میزنه
    از اشتباه دوباره میترسم.
    واقعا موندم دیگه چکار کنم.
    بعضی وقتا واقعا میخوام هیچ جایی نباشم
    ولی خدایا بازم میگم به امید خودت [دعا کردن] .
    صمیمانه التماس دعا دارم بچه ها @};-