۶۸۵ دیدگاه

1. فرناز گفته:

   ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۴۴

   با تو زندگی بوی دیگری دارد،رنگ دیگری،مزه ی دیگری،شوق دیگری
   با تو زندگی نیلوفر است، بوی دیگری دارد
   با تو زندگی پاییز است ،هزار رنگ است اما هر رنگش رنگ دیگری دارد
   با تو زندگی سیب است،مزه ی دیگری دارد
   با تو زندگی بادبادک است ،شوق دیگری دارد،شوق پرواز
   با تو همه چیز،چیز دیگری است
   رنگ طراوت دارد
   طنین شادابی
   با تو نفس کشیدن چه آسان است
   هوا به اعماق قلب و روحم میرود
   بگذار داستانم را بگویم
   سیزده ساله بودم که معنی نگاه را دریافتم.
   سیزده ساله بودم که فهمیدم راست میگفت سهراب:
   پشت لبخندی پنهان هر چیز
   پشت لبخندت همه چیز پنهان بود
   همه چیز هایی که هیچ کس نمیفهمید
   نگاهم کردی ،من هم
   لبخند زدی،من هم
   امروز همان دیروز بود
   فردا همان دیروز
   و هرروز همان دیروز
   به یاد آور شب های پر ستاره را
   به یاد آور ماهمان را
   زیبا ترین پنجره ی دنیا از آن ماست
   یادت هست؟
   میخواهم خود را به دنیای تو بسپارم
   از آنچه احاطه ام کرده است گریزانم
   میخواهم تو پناهم باشی و من شنونده ی حرف ها و لبخند و نگاه تو
   میخواهم غرق در دنیای تو باشم
   خود را به آغوش گرم تو بسپارم
   تو که وجودت از خورشید گرم تر است
   تو که آغوشت از هر ماوایی امن تر است
   تو که چشمانت از هر چراغی روشن بخش تر است
   چشم هایت روشنی بخش روحم است.
   با لبخندت در دنیایی گم میشوم که سرشار از زیبایی است.
   من خودم را به تو میسپارم
   و تو را به خدا
   او و تو ومن
   دنیای قشنگی میشود
   دنیایمان را دوست دارم
   “دوستت دارم “

   • علی گفته:

     ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۰۳

     سلام به آجی فرناز خودم حال شما؟؟؟؟؟؟

     • فرناز گفته:

       ۲۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۰:۱۵

       ممنونم شما خوبی؟

       • علی گفته:

         ۲۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۲۶

         شکر آبجی فرناز جونم، راستی ممنون بابت اینکه به وبلاگم سر زدید و نظر گذاشتید

         • فرناز گفته:

           ۲۸ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۳۲

           خواهش میکنم علی آقا

   • نازنین بانو گفته:

     ۲۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۳

     خیلی قشنگ بود فرناز جان

     • فرناز گفته:

       ۲۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۰:۱۷

       مرسی نازنین بانو جان

2. مجید گفته:

   ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۰:۳۲

   آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمیماند و آنچه از دست برود با گریه جبران نمیشود……

   خورشید فردا طلوع خواهد کرد …
   حتی اگر ما نباشیم . . .

   • علی گفته:

     ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۵۶

     سلام به برادر مجید گلم، چند وقته خبری ازت نیست،
     نکنه از دستم ناراحتی شیطون بلا

     • مجید گفته:

       ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۵۲

       سلام علی جان
       ناراحت چرا؟
       نه عزیزم ناراحت نیستم فقط مشغله فکریم زیاد شده. هر وقت کامنت بذاری در خدمتم

3. گندم گفته:

   ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۰۵

   اگر روزگاری شان ومقامت پائین امد ناامید مشو زیرا افتاب هر روز هنگام غروب پائین می رود تا بامداد روز دیگر بالا بیاید(افلاطون)

   • آرزو گفته:

     ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۳۰

     عالیه گندم جان
     آن سوی دلتنگی ها خدایی است که داشتنش جبران همه نداشتن هاست

     • گندم گفته:

       ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۰:۵۲

       سلام ارزو جون امیدوارم حال خودت و عزیزت خوب باشه. دیگه با حرفات داری شرمنده ام میکنی x_x اخه چرا انقدر گلی؟ از وقتی اینجا اومدم با وجود دوستای گلی روحیم بهتر شد ولی از وقتی یا شما اشنا شدم خدا رو شکر گریه کردنم کم شد چون حس کردم واقعا درکم میکنی
       جند روز پیش حالم بد بود که عزیزم از بیمارستان بهم زنگ زد دید حالم بد ناراحت شد ولی دیروز حرفای دلمو یهش زدم اونم با خنده شاید باورت نشه ولی حرفام خیلی خوشحالش کرد.
       ارزو جون امید واقعا چیز خوبی به شرطی که ادما از ته دل بخوان من نا امید نیستم و عزیزمو از خدا میخوام خدا جون عاشقانه میپرستمت مواظب خودت باش ارزو جون مثل خواهرم دوست دارم واسم بازم کامنت بزار
       به امید کسی که چه دور چه نزدیک هوامونو داره [دعا کردن]

       • آرزو گفته:

         ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۲۴

         سلام گندم جان
         مرسی عزیزم ما خوبیم ، دشمنت شرمنده تو لایق بهتر از اینا هستی ، خوشحالم که بالاخره حرف دلت رو بهش زدی و امید رو تو دلش زنده کردی گندم جان من که خواهر ندارم البته نداشتم….. اما حالا یه خواهر خوب و مهربون دارم خدایا شکرت [دعا کردن] البته اگه قابل بدونی عزیز خواهر خوبم منم دوست دارم اینو از ته دلم میگم مراقب خود باش

   • علی گفته:

     ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۵۳

     به به سلام به آبجی گندم ناز خودم، چه خبر از این طرفا، وقت کردی پیش ما هم بیا

4. آرزو گفته:

   ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۴۵

   سلام باران عزیزم
   دوست خوب دوران تنهایی ببخش که من چند وقته سرم شلوغه فکر نکنی به یاد نیستم من از تو به خاطر تمام مهربونیات ممنونم ، از حال من اگه بخوای بدونی شکر، ما هردومون خوبیم به امید اون خدایی که روز به روز معجزه شوبه ثابت می کنه خیلی برات دعا می کنم از خدا می خوام که در سخترین شرایط زندگی یه فرشته نجات واست بفرسته مثل فرشته ای که واسه من فرستاد و اون تو بودی دوست عزیز

   • باران گفته:

     ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۴

     سلام آرزو جون، دلم خیلی برات تنگ شده بود، خوشحالم که تو و همسرت خوب و خوشحال هستین، انشااله هرروز خوشبخت تر از روز قبل باشید و بیشتر به هم عشق بورزید، زن، نماد عشق و ایثار. مطمئنم تو یه خونه ی پر از عشق و آرامش برای همسرت مهیا میکنی و این یعنی زندگی، یعنی خوشبختی … در همه حال؛ چه شادی و چه غم، همیشه با خدا و با یاد خدا باش …
     اون فرشته که گفتی من نبودم، اون اعتقاد، ایمان و باور خودت بود که همسرت رو نجات داد…. خیلی ممنونم به خاطر دعای قشنگی که برام از خدا درخواست کردی ….
     امیدوارم اون فرشته همیشه با ما باشه …. دوستت دارم آرزو جان

     • علی گفته:

       ۲۵ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۴۶

       مامان جونم کجایی که دلم برات اندازه انگشت کوچیکه پای مورچه شده

5. هادی گفته:

   ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۴۰

   پایان گره، همیشه گره، ابتدا گره *** مفعول فاعلات مفاعیل فا… گره
   من بودم و خیال دل انگیز او شدن *** او بود و فکر پر زدن از… سالها گره!
   مانند زندگی که فقط یک بهانه بود *** یا نقطه تلاقی دلهای ما: ” گره ”
   دنیای ساده دل من هم بهانه بود *** یک ریسمان سست… و تا انتها گره
   این رسم زندگیست که باید عبور کرد *** تا لحظه ای که خورد به یک آشنا، گره!
   فال مرا بگیر عجوز جهنمی! *** مرگست؟ زندگیست؟ جداییست؟ یا… گره؟
   دیگر نمی کشید، ولی حیف! پاره شد! *** دنیای ما که بود به هم وصل، با گره!
   آزاد شد از آن قفس و روز او هنوز *** هر لحظه میزند به شب خود مرا گره
   در لابلای تلخی خود، طعم شهد داشت *** تقدیر من که خورد به شعر خدا… گره
   معشوق زنده ماند… وعاشق، تمام شد *** هر دفعه با جدایی و این بار : با گره!
   سمانه رضایی

   • آرزو گفته:

     ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۰۶

     سلام آقا هادی
     من آرزو هستم یک عضو کوچک از خانواده بزرگ عاشقانه ها من بنا به مشکلاتی کمتر اینجام ولی در همون چند دقیقه که میام اینجا نوشته های شما رو می خونم خیلی زیبا اشعار رو انتخاب می کنید ممنون از حسن سلیقه تون . تقدیر همونه که خدا می نویسه و خدا هم برای هیچ بنده ای بد نمی نویسه

     • علی گفته:

       ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۰:۲۸

       سلام به آبجی آرزو جانم کجایی که دلم برات تنگ شده

       • گندم گفته:

         ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۵۶

         سلام داداش علی کجایی؟دیگه تحویل نمیگیری؟ [-(

         • علی گفته:

           ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۱۹

           قهر نکن دیگه، سرم خیلی شلوغ بود، آها ببخشید من مثل باران جون خیلی خوشحالم که به آرزوی دیرینه خودتون رسیدید، انشااله در کنار هم زندگی خوب و خوشی داشته باشید.
           
           این گل ها هم از طرف من به شما دو زوج خوشبخت

       • آرزو گفته:

         ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۰۹

         سلام علی جان
         ببخش سرم شلوغه این روزا از صبح تا بعدازظهر سرکارم ایمیلمو چک کردن ولی فرصت نشد جواب بدم دل منم برات تنگ شده بود من هر وقت میام مطالبت را دنبال می کنم شعرهای خیلی قشتنگی می نویسی خیلی زود پیشرفت کردی امیدوارم یه روز کتاب شعری نوشته خودت رو به ما معرفی کنی
         
         اینا هم هدیه من به تو تا همیشه سبز و سربلند باشی

     • هادی گفته:

       ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۰۳

       سلام آرزو خانوم ممنون از تعریفتون از زمان ورودتون مطالبتون رو دونبال کردم برای همین غریبه نبودید اما توفیق هم صحبتی نداشتم انشاءاله هرچه زودتر خدا عزیزتون رو شفا بدهد وتا آخر باهم شاد باشید

       • آرزو گفته:

         ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۱۳

         سلام آقا هادی
         خواهش می کنم کم سعادتی من بوده ، ممنون از دعا ولطفی که در حق من دارید . آشنایی با شما باعث خوشحالیه.

     • گندم گفته:

       ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۵۲

       سلام ارزو جون کجایی که دلم واسه خودتو دله مهربونت تنگ شده؟راستی جواب کامنت هایی که واسم گذاشتی دادم امیدوارم حال عزیزتم خوب باشه واسه ما هم دعا کن دیگه نمیخوام حرفای نا امید کننده بزنم.دوست دارم

       • آرزو گفته:

         ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۲۱

         جانم
         سلام من همین جام منتها یه کم با تاخیر،مرسی گلم همه جواب هات رو خوندم خیلی خوشحالم که بالاخره راه مبارزه رو پیدا کردی تو باید اول خودت روحیه داشته باشی تا بتونی به اون هم روحیه بدی تا با دیدن لبخند قشنگ حس ازنو شروع کردن زندگی رو تو دلش بکاری من همیشه و در همه حال به یادت هستم و واست دعا می کنم
         گندم جان ساحل دلت رو به خدا بسپار خدا خودش قشنگ ترین قایق رو واست می فرسته

6. یاسمین گفته:

   ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۶

   مامان باران کجایی؟؟؟ىلم برات تنک شده

   • باران گفته:

     ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۴۳

     سلام یاسمین جونم، من هستم، شما نیستی!!!!! خوبی عزیزم؟
     راستی عزیزم گاهی اوقات کامنتهای من براتون ایمیل نمیشه، واسه همین باید بیان به سایت سر بزنین

7. samieh گفته:

   ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۴۴

   افرین به این بجه باکذشت

8. گندم گفته:

   ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۳۳

   سلام به خونواده عاشقانه خودم دلم واسه همتون تنگ شده ولی وضع روحیم داغونه همش عصبی هستم تورو خدا کمکم کنید

   • باران گفته:

     ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۴۰

     سلام به دختر ناز خودم، چی شده عزیزم؟ حال اون چطوره؟ چرا عزیزم عصبی هستی؟ تو باید آروم باشی تا با آرامش و اعتماد به نفس، بتونی بر مشکلاتت غلبه کنی فدات شم…
     این که گاهی اوقات ناراحت میشیم و عصبی، طبیعیه … منم اینطوری میشم گاهی اوقات … اما هیچ کی نمیفهمه

     • گندم گفته:

       ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۰۰

       من طوری شدم که همه میفهمند حاله اونم بد نیست هنوز بیماریتانه دارم خوذد میشم خدایا کمکم کن تحمل کنم

       • آرزو گفته:

         ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۳۹

         سلام
         گندم جون خوبی عزیز ، خیلی خوشحالم که با حرفهای من یکمی ازسنگینی دلت کم میشه دلم می خواد هروقت کامنت منو می بینی به خاطر من یه لبخند کوچولو بزنی حالت عزیزت بهتر شده ؟ از اینکه میگی من می تونم درکت کنم ممنون چون یه وجه اشتراک داریم و اونیکه که کسی رو که دوست داریم مریض شده عزیزم من یکسال از بهترین روزهای زندگیموتحمل کردم به امید خدایی که مطمئن هستم اگه بنده از ته دل صداش کنه جواب می ده همیشه تو دعاهات بگو خدایا من عزیزمو از تو می خوام مطمئن باش که بهت برش می گردونه همنطور که درحق من خدایی کرده برای تو هم صد برابر بهتر رو میده توکلت به خدا باشه به خاطر من گریه نکن عزیزم من طاقت ندارم ناراحتی تو رو ببینم من واست دعا می کنم [دعا کردن]

         • گندم گفته:

           ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۲

           سلام ارزو جون خواهش میکنم من فقط حقیقت گفتم انگار یک وجه مشترک دیگه داریم اخه دقیقا منم یک سال از یهترین روزای عمرمو تحمل کردم امیدوارم خدا این قدرتو بهم بده که این دفعه هم تحمل کنم تو حق داری ممنون از راهنماییت از این به بعد تو دعاهام میگم خدایا عزیزمو از تو میخوام خودت خوب میدونی که چقدر سخته واسم دعا کن…
           کامنتات بهم ارامش میده این لبخندها واسه تو
           دوست دارم و همیشه واست دعا میکنم

         • گندم گفته:

           ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۸

           راستی حالش ید نیست یاید عمل کنه تا خوب بشه بعد عید عمل داره واسش دعا کن فعلا بیمارستانه

9. علی گفته:

   ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۲۹

   ( عشق منی تو)
   وقتی کنارم هستی
   خوشی دنیا باهامه
   همیشه بمون کنارم
   سر رو شونه هات بذارم
   صدای تیک تیک ساعت
   ضربان قلب من شد
   لحظه ی قرارمون باش
   قلب من میزد واسه تو
   تنها آرزوم، رسیدن به تو
   عشق منی تو، جون منی تو
   باتو میمونم، قدرتو میدونم
   تا می نویسم من، واسه تو می خونم
   بی تو عشق معنی نداره
   زندگیم رنگی نداره
   همیشه بهار من باش
   غنچه عشق دلم باش
   هر بار تو رو میبینم
   رو به روی تو میشینم
   خیره به نگاهت میشم
   همیشه بمون تو پیشم
   ——————————————————–
   بچه های عزیز این یکی ز جدیدترین شعرم هست که امیدوارم خوشتون بیاد

   • باران گفته:

     ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۳۸

     پسرم قشنگ بود مرسی
     اما اونقدر وسطش گریه کردی که همش رشته افکارم از هم می گسیخت

     • علی گفته:

       ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۲۱

       مامان جونم این شعرو وقتی نوشتم که حالم خیلی بد بود و حال و هوای گریه داشتم، شماها که نمی دونید دقیقا سال قبل تو یه همچین روزی با اون بی حیا چه روزای خیلی خوبی داشتیم ولی افسوس…

       • باران گفته:

         ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۲۸

         وای پسرم… میدونم خیلی سخته وقتی یاد خاطرات میفتی … اما خب بیخیال و دیگه نباید بهش فکر کنی، منم اگه بخوام به یاد خاطراتم بیفتم که نمیتونم زندگی کنم…. پس بیخیال…

         • هادی گفته:

           ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۴۲

           سلام بارون خانوم
           ممنون از زحمتی که کشیدید خوشحال شدم ببخشید فکر کنم ار اسم هادی خاطره خوبی ندارید ولی ما ارادتمند مادر ای خانواده صمیمی هستیم

         • باران گفته:

           ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۵

           سلام آقا هادی، من اصلا متوجه منظورتون نشدم :-o
           خاطرات من با اسم شما چه ارتباطی داره ؟؟؟؟؟؟
           من از هیچ اسمی خاطره بدی ندارم و اصولا آدمی نیستم که از روی اسامی درباره کسی قضاوت کنم؟؟؟؟؟؟
           خوشحال میشم سوء تفاهم بوجود اومده رو برام حل کنید !!!!
           آسمونی باشیم و بیکران
           عاشق باشیم و مهربان

         • هادی گفته:

           ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۴۸

           اول سلام
           همین طوری فکر کردم که این احساس را دارید الان متوجه اشتباه خود شدم
           و ازشما عذر خواهی می کنم انشاء اله که ازما ناراحت نشده باشید
           یا علی

         • باران گفته:

           ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۵۷

           دوباره سلام، بهتون نمیخوره همینطوری فکر کنین!!! اما به هر حال، من ناراحت نشدم و دلیلی هم واسه ناراحتی وجود نداشت…فقط جا خوردم ..
           راستی به وب تون هم سر زدم، خوشم اومد و نظر هم گذاشتم …
           علی یار و یاورتون ….

         • هادی گفته:

           ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۱:۲۴

           سلام
           تشکر قبلی برای سر زدنتون بود بازهم ممنون
           دروغ چرا آره ولی دیگه رهاش کنید ممنون از اینکه ناراحت نشدید

         • نازنین بانو گفته:

           ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۲۳

           کدوم سایت من لیکشو ندارم برام ببینمش

         • هادی گفته:

           ۲۵ اسفند ۱۳۹۰در ۰۱:۰۷

           سلام
           لینک چی را بفرستم

       • گندم گفته:

         ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۳۵

         سلام داداش جون تورو خدا اینجوری نکن دیونه میشما

         • علی گفته:

           ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۹:۵۱

           باشه، باشه، آبجی گندم جونم، فقط تو رو اون خدا آروم باش

     • گندم گفته:

       ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۳۸

       سلام مامان جون خوبی/دلم واست تنگ شده یک عالمه

   • هادی گفته:

     ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۲۷

     سلام علی آقا
     خوب بود دارید پیشرفت می کنید اما شعر های دیروزتون رو بیشتر پسندیدم موفق باشید

   • یاسمین گفته:

     ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۰

     سلام داداش خوبم شعرت خیلی خوب بود اما من دوست ندارم داداشم به کسی که لیاقتشو نداشته دیکه هیج وقت فکر کنه l-) من میخوام تو اونو فراموش کنی!اون به تو بد کرد اما تو اینجوری که همش به خاطرش غصه بخوری بیشتر به خوىت بد میکنی داداش

   • نازنین بانو گفته:

     ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۳۵

     مثله همیشه قشنگه علی جان پیشرفته خوبی داشتی معلومه به عمه هات کشیدیاااا

     • هادی گفته:

       ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۳۴

       سلام
       داخل به وب علی آقا برید داخل نظرات می بینیدش

     • هادی گفته:

       ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۵۶

       سلام
       فکر کنم درست متوجه نشدم چی آره یا نه

       • نازنین بانو گفته:

         ۲۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۸

         ببخشید داداش این چنگ روزه هنگ کردم من کلان همچی قاطی پاتی شده معزرت میخام

   • نازنین بانو گفته:

     ۲۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۰۴

     علی زیاد غصه نخور ……. دنیا یه جور نمیمونه
     بزار بره گریه نکن …….. همش که شب نمیمونه

     بازم میاد یه روزه خوب …….. بازم تو عاشقش میشی
     فقط اینو یادت باشه ……….. عاشقه یک فرشته شی

     فرشته ی مثله خودت ………. هم فکرو هم عقیده شی
     هم اون عاشقت میشه ……. هم تو عاشقش میشی

     پس زانویه غم بغل نگیر ……. خدا حواسش بهته
     فقط باید صبور باشی …….. خودش فرشترو بهت میده

     الان باید بخندی ……… کنار این همه دوست
     جایی برای اشک نیست ……….. بکن اونو فراموش
     

     شاعر : یه دوستیکه طاقته دیدن اشکه دوستاشو نداره
     پس بخنددددددد

10. نازنین بانو گفته:

    ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۱۲

    سلاممم دوستای گلم ….
    من این چند روزه خیلی خوشالم میخام شماهاروهم تو این خوشحالی سهیم کنم
    بچهها من نفره اول ریاضی تو شهرمون شدم و دوروز دیگه برای المپیاده ریاضی بینه شهری انگلیش به بیرمنگام میرم برامم دعا کنین به مرحلتی کشوری راه پیدا کنممممم [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن] ?@_@?
    .
    .
    .
    یخی دیگه اینکه من بعداز ۲ ماه بازم به تیمم برگشتم و الان دارم تو پسته هافکه وسط بازی میکنم مرحله های سختو رد کردم برام دعا کنین اینهم به مرحلهی کشوری و بینه شهری برسونم [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن]
    ( اگر این چند روزه نیمه فعال هستم واقعن منو ببخشید همش سرم تو کتابهو پام به توپ چسبیده اما اینو بدونین هماتونوووووو خیلیییییی دوست دارم)

    • هادی گفته:

      ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۳۲

      سلام خواهر مهربان نبودید
      خوشحالم از موفقیت هایتون در کل دلتنگتون بودیم خدارا شکر که اومدید

      • نازنین بانو گفته:

        ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۱۰

        منم خیلی دارم برات تنگ شده بود دادشی ببخاهسید دیگه این انیشتاینو فیسقرس ولم نمیکردن میبینی همچین گرفتنم ول کنم نیستن

        • علی گفته:

          ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۳۶

          عمه جونم امیدوارم هر جای دنیا که هستی زیر سایه پدر و مادرهمیشه شاد و خرم باشی
          برات آرزوی بهترین هارو دارم عمه جونم

          • نازنین بانو گفته:

            ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۳۷

            مرسی از دعای قشنگت گلمممم ایشالا هیچوقت اشکاتو نبینم همیشه شاددد باشیو نیشت تا بنا گوشت وا باشه مثه من

    • باران گفته:

      ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۳۹

      سلاممممممم نازنین جونم… وای خیلی خوشحال شدم عزیزم … منم وقتی هم سن تو بودم به المپیادهای ریاضی، فیزیک، شیمی و نجوم راه پیدا کردم … اما به دلیل یه سری از محدودیت ها، دیگه نتونستم ادامه بدم وقتی که دوباره خواستم شرکت کنم دیگه سنم رفته بود بالا ، اما برای تو عزیزم، آرزوی موفقیت میکنم … به ایرانی بودنت افتخار میکنم ….
      امیدوارم کران انتگرال زندگیت از بینهایت تا بی نهایت باشه ….. آرزو دارم تمام امواج منفی زندگیت را در قدر مطلق بذاری و از اونا به نفع خودت استفاده کنی ….
      دوستت دارم به حد در بینهایت ان فاکتوریل … ببخشید که با زبان ریاضی باهات حرف زدم آخه من عاشقشم ….

      • نازنین بانو گفته:

        ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۱۲

        سلام عزیزم ممنون باره دهی قشنگت با دعاها کلی حال کردم
        منم باره المپیاده شیمی انتخاب شدم برای اینکه با این المپیاده ریاضی تو یه زمان بود و ون تو منچستر برگزار میشود نتونستم تو اونم شرکت کنم اما برای امتحانه بدیش ثبته نام کردم گلکم

        • باران گفته:

          ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۴۸

          همیشه برات آرزوی موفقیت میکنم …
          با آرامش و اعتماد به نفس، موفقیت خودتو به همه ثابت کن
          برات خیلی خوشحالم

    • مجید گفته:

      ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۲۱

      منو که از خودتون حساب نکردی اما خوشحالم که میبینم خوشحالی.
      انشااله همیشه خوش باشی باور کن این آرزوی منه.

      • نازنین بانو گفته:

        ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۲۳

        چرا از همچین فکری میکنی تو یکی از بهترین دوستای منی گلم
        منم همین ارزرو باره تو دارم گلمممممم

    • مرتضی عاشقانه ها گفته:

      ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۱۱

      سلام بر نازنین بانو
      من هم همیچین راهی رو در پیش دارم
      برام دعا کنید
      امیدوارم شما هم هرجا هستید موفق و سربلند باشید
      البته مادر خونه باران خانم قراره صد سال دیگه منم دویست سال دیگه دکتر بشیم .
      شما کی به سلامتی قراره پروفسرا رو بگیری

      • نازنین بانو گفته:

        ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۴۱

        سلام مرتضی جان
        من همیشه برات دعا میکنم گلم
        ایشالا توام موافق شی
        وه چه طولانی بنظرم منو با باران اشتباه گرفتی من کجام فیلسفم من همین چنتا ولامپیادو پاس کنم شاهکار کردم باید اسمم بره تو کتابه گینس

        • باران گفته:

          ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۱۷

          من شبیه فیلسوف هام ؟؟؟؟؟

          • مرتضی عاشقانه ها گفته:

            ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۲۴

            ممنون نازنین بانو
            تواضعتونه که منو کشته مامان باران
            مگه چیتون کمتر از فیلسوفاس ؟؟؟؟
            هر کی هم حرفی زد(به علت عاشقانه بودن مکان از گفتن مابقیه جمله معذوریم )
            ——————————-
            فعلا هم خوشبختانه فکر کنم چند وقتی از شر من خلاص بشین(ممکنه نتونم بیام)
            دو دلم
            خیلی……
            برام دعا کنید

          • باران گفته:

            ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۱:۰۵

            سلام آقا مرتضی عاشقانه ها، من از کتاب های فلسفی خیلی خوشم میاد، اما متاسفانه وقتی برای خوندنشون ندارم و گرنه تا حالا یه فیلسوف شده بودم …
            انشااله در اوقات فراغتم حتما یه سری از اون کتابها میخونم .. انگار بهم میاد فیلسوف شم:))
            منتظر حضور مجدد شما هستیم

    • گندم گفته:

      ۲۲ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۲۴

      سلام سیبا سلام عمه گلم ایشا الا موفق یاشی خوشحال شدم تو میتونی من میدونم

      • نازنین بانو گفته:

        ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۴۳

        به به چه انرژی مثبتی به سویم پرتاپ میکنی ایشالا بتونم این همه موهاپتتو جبران کنم گلکم
        این بوسه های تو انرژی میده لامصب

    • آرزو گفته:

      ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۱۵

      نازنین جان بهت تبریک می گم عزیز انشااله که هر کجا هستی موفق و پیروز باشی وای ببخشید اینقدر خوشحال شدم که سلام نکردم . اول سلام
      من منتظر خبرهای خوبت هستم تو هردو زمینه فعالیتت

      • نازنین بانو گفته:

        ۲۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۴۷

        سلام به رویه ماهت گلم عزیزمممم
        ممنون برای دعای قشنگت
        کم پیدا شودییی دیگه منو تحویل نمیگیری

        • آرزو گفته:

          ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۰۸:۵۸

          سلام
          اختیار داری عزیزم تو هیچ وقت فراموش نمی شی فقط گفتم مزاحم درس خوندت نشم آخه مسیرپر پیچ و خمی رو در پیش داری فقط بدون بچه های عاشقانه همیشه همراهتن ، دوست دارم

          • نازنین بانو گفته:

            ۲۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۱۷

            قلم یارای سپاستان را ندارد

            کاش دریا دریا لغت میشد به پایتان ریخت که خورشید مرا نیز در دلشکسته ترین لحظاتتان دعا کردید…

    • الناز گفته:

      ۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۵۱

      ایول بابا! پس جدی جدی آبجی نازنینم در حد لالیگاست :-o برات خیلی خوشحالم نازنین جان. امیدوارم همینجوری پله های ترقی رو طی کنی، رسیدی اون بالا یه بوقی واسه آبجیت بزن
      سال نو مبارک نازنین جان، امیدوارم ۹۱ برات یک باشه ! آسّ آس!