گفتی بارانم

من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم


صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی

باران مهام

انتشار یافته توسط باران در سه شنبه 25 بهمن 1390 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۹۲ دیدگاه

  1. امروز زنی نشانی زندان را پرسید، خواستم بگویم، همان ایستگاهی که نفست در بند اشک‌هایت به هق هق افتاد، پیاده شو. ناگهان زنی دیگر پاسخ گفت: خانم پیاده شید، زندان همین جاست و حس کردم گونه‌هایم خیسِ اشک است..

  2. از این تکرار بیزارم، ازهمهمه‌ی آدمک‌های آهنی.
    من خودم را می‌خواهم، گم شده‌ام.
    گوش‌هایم پراز صدای شکستن قلب‌های شیشه‌ایست
    این جا هیچ‌کسی جای خودش نیست

  3. چه آشناست باران با چشمِ من
    چه آشناست آسمان با دلِ من
    آنکه غریبست با من، خودمم!

    • [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] گشــــــــــــــــــــــنگ بود :-* اگه آخرش می نوشتی «خود منم» باحال تر میشد ;) :-*

      • ممنون الناز جونم از توجهت، اتفاقاً تو دفترم همونی رو نوشته بودم که تو گفتی! نمیدونم چرا اینجا اینطوری نوشتمش! فقط یک “ن” کم گذاشتم. اشتباه تایپی بود :d . اصلش همینه:
        چه آشناست باران با چشمِ من
        چه آشناست آسمان با دلِ من
        آنکه غریبست با من، خودِ منم!

  4. خدای خوبم، می‌دانم جزء تو کسی رو ندارم، دلمو به خودت می‌سپارم. خودت گفتی هیچ وقت تنهام نمی‌ذاری، پس خیالم راحته وقتی دلم شکست تو با دست‌های مهربونت اشک‌های منو پاک می‌کنی و با آغوش گرمت به من آرامش می‌بخشی.
    خدای مهربونم، داره بهم سخت می‌گذره، کمکم کن. می‌دونم همه جا با منی، به همین دلخوشم که هر جا باشم خدایی بزرگ دارم که پشتیبان منه.دلم برای نوازشات خیلی تنگ شده.

    • سلام مامان جونم چه قدر راحت با دلت کنار اومدی
      —————————————————————————
      همچو یک شمع مذابم

      در میان آرزوها

      چون کویری در سرابم

      چشمه ایی خشکیده از امواج آبم

      من سرودی در گلو بگرفته از غم

      من چو فانوسی به طاق بیکسی ماوا گرفتم

      شمع بی نورم که در فانوس جانم جا گرفتم

      قوی تنهایم که در تنهایی خود

      رفته ام از یاد یاران دیر سالیست

      مرغ غم در جان من خوش کرده منزل

      وای بر من

      وای بر دل

      • سلام پسرم،
        راحت با دلم کنار نیومدم!
        روزگار سخت می‌گذره اما به خدا امید دارم، راه دیگه ای ندارم:( :-?

  5. تنهایی ام را تکه تکه کردم در میان بازی‌های روزگار تا نفهمم چطور بی تو جاده‌ی زندگیم را به انتها رساندم.

  6. آسمان را خلاصه کردم در چشمانت، تو برایم معنای زندگی ای. با تو دنیایم به لطافت بال پروانه هاست، بهترینم.

  7. آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
    در آستانه پر نیلوفر،
    که به آسمان بارانی می اندیشید

    و آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
    در آستانه پر نیلوفر باران،
    که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود

    و آنگاه بانوی پر غرور باران را
    در آستانه نیلوفرها،
    که از سفر دشوار آسمان باز می آمد.

    احمد شاملو

  8. من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
    یک عالم گله و خدایی بی ادعا
    گم شده بودم میان دیروز و فردا
    تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

    اکنون
    من هستم و تنهایی و یک راه بی انتها
    یک عالم گله و خدایی بی ادعا
    و باز گم شدم میان خودم و تو
    تو را گم کردم و انگار گم کردم خودم را

    • سلام مامان باران جونم ای کاش مصرع آخر شعر خود را این گونه تمام می کردی
      و باز گم شدم میان خودم و تو
      و با تو گم کردم خودم را ;) ;)

      • سلام
        با او هیچ گاه گم نمی شوم، من خودم را در او یافتم
        و روزی که خود را گم کنم باز، او را گم میکنم و هیچ نمی ماند از من.

  9. وای باران باران
    شیشه پنجره را باران شست
    از دل من اما
    چه کسی نقش تو را خواهد شست

  10. و یادم می رود من نیستم آنکه می تواند تمام مشکلات را حل کند و دلم می گیرد از خودم و باز می خواهم ببارم اما اشکی نمی آید می خواهم بخندم اما لبخند را فراموش کرده ام و خسته میشوم دوباره از خود و باز می خواهم باشم آنکه نباید باشم…