گفتی بارانم
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی
باران مهام
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۴۸
باران من
این خاک تشنه
در تمنای دیرینه تو
منقوش شده به هزار تکه
بسان پیر سالخورده
که از هیاهوی باد نمی لرزد هرگز
گرچه ذرات وجودش را میدهد بر باد
به امید اینکه شاید
بدهد بشارت بارانش باد
باران من
این خاک از خود گذشته
نشان به نشان ذراتش در باد
تو هم کمی از خود بگذر
و بخواه که بباری بر دلم
که چشام بارونی از نبودت
گر چه می ترسد دلم
که بارشت
کند بوی نم این خاک تشنه را
در کوچه رسوا
باران من
بر من ببار
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۳
باران من باش
که من خاک تشنم
اگر بر من بباری
بذری از عشق می رویانم
باران من باش
که نیستم از سنگ
باران من باش
که برای رویشم
بارش تو را خواهم
بخواه که بباری
که خواهش خاک تشنه بارش باران است
باران من باش
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۴۱
خاک تشنه من …. بارانم و می بارم من
من عاشقم ، عاشق آن بذر عشقت
می خواهم ببارم بر غمت
تا بگیرم آن را از دلت
باران تو ام
دلت را همراهم کن
تا حسم کنی و بروید از تو بذرعشق
باران تو ام
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۰۵:۱۲
تا بوده وهست باران رحمت حق بر سر ما باریده وخواهد بارید.
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۴۷
باران می بارد اما همه یکسان از آن بهره مند نمی شن….
هر کس به اندازه احساسش از آن لذت می برد….
۱۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۱:۰۲
باهات موافقم باران جان.لذت بردن از باران احساسیه که نصیب هر کس نمیشه
۱۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۱۱
ممنون از نظرت علی آقا …
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۲۳:۳۱
ازدلتنگی ها نخواهم گفت ….. غصه ها هم خسته اند از من
منم خسته ام از عشق…… تو هم خسته از دنیا
کوله بار خستگی هایمان را کجا بر زمین بگذاریم؟
کنار آن تخته سنگ که با منت سایه اش را پهن می کند؟
خسته ام خدایا …. سر پناهی می خواهم برای دلم
گفتم دلم ….. خنده دار است؟ کدام دل ؟ اگر تا الان سنگ نشده باشد خوب است …هه…
خسته ام خدایا … اما هر سر پناهی را نمی خواهم !!!
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۲۱:۰۴
دلم تنگ است به اندازه تمام دل های گرفته روی زمین
خدایا کاش نه دلی داشتم نه احساسی، همین
نمیدانم چه شد خدایا ….. رهایم کردی از کجا ؟ که دلم اینطور شکست
چقدر سخته تنهایی خدایا ….. آسمون چشماموبارونی کن، بغضم شکست
نه،چقدر خوبه تنهایی …. چقدر خوبه خودخواهی
چقدر خوبه با خودم باشم تنهای تنها …..
هه …. چه می گویم ؟؟……..
۵ بر عکس من هنوزم روی تک درخت پیر باغ مانده است
آن روز که قلبی را بر قلب درخت هک کردم ….
نمیدانستم روزی خواهد رسید که قلب دخترک می شکند ……………….
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۴۹
داشت باران می بارید پنجره اتاق را باز کردم
قطره های باران بر گونه هایم لغزید و با اشک هایم رقصید
یادم نمی آید از باران عاشقانه ای ، یادم نمی آید از چشم بارانی ای
خدایا یادم نمی آید کسی برایم دلتنگ باشد … بارانی باشد
خدایا آنان که بودند دل نداشتند …. آنان که هستند دلتنگ نمیشوند
خدایا این چه تقدیری است ….. تو بگو چه کنم ؟………..
خدایا دلم تنگ است برای تو…. دلم تنگ است برای خودم
آسمان نمی بارد …… اما چشم من همچنان بارانی ست
پنجره هنوز باز و موهایم در دست باد
خدایا تو را می خواهم ……از همه دلگیرم
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۲
باران جان خیلی زیبا بود، منتظر شعرهای بعدی ات هستم.
بارانی باشی و مهربان
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۳۲
سلام مرسی آقا شاهین از نطرتون
شما هم آسمانی باشی و بیکران
۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۶
خیلی زیبا بود باران جان خسه نباشی
زندگی قافیه ی باران است، من اگر پائیزم و درختان همه بی برگ شدند، تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی…
۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۱۴
مرسی نازنین جان ….
زندگی را حس کن ….. زندگی همان لطافت بوسه میان شبنم و گل است …
زندگی صدای باران است که بر در قلبت عاشقانه می کوبد….
زندگی را گوش کن …. صدایی می خواند تو را …. صدایی شبیه او ….
۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۸
معلم گفت: الف، گفتم: او
معلم گفت: ب ، گفتم:با او
معلم گفت: پ ، گفتم:پیش او
معلم گفت: ت ، گفتم:تنها او
معلم گفت: ج ، خواستم بگویم: ….. او
…. گفت نگو ….
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۳۴
جدایی را نمی شود نوشت …. باید کشید …..
و چه سخت است آن روز که باید باور کنی جدایی تنها راه است برای خوشبختی او که دوسش داری ………………………..
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۵۱
جدای سخت ترین واژیه که سعی کردم معنا کردنشو یاد نگیرم
و به کسی یاد ندم
تو این دنیا یکی با خیاله راحت جدا میشه ولی اون طرفه دوم، تا آخره عمرش با غمه این جدایی سر میکنه که این انصاف نیست اصلآ
۶ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۵۲
سلام
باران جان مطالب و شعرهات خیلی قشنگه…
وقتی ۲ نفر جدا می شن اونیکه می ره فراموش می کنه ولی اونیکه میمونه همیشه میسوزه
۶ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۵۹
سلام لیلا جان
ممنونم از نظراتت، آره باهات موافقم … اما خب بازم به نظرم اگه عشق بود احساسم، از بین نمیرفت .. پس من ادعانمیکنم که عاشق بودم …
این بازی روزگاره یه روز من یکی رو تنها گذاشتم و روزی دیگر یکی دیگر منو تنها گذاشت و رفت …. هیچ کدومشون عشق نبود پس ….
راستی عزیزم میتونی از طریق صفحه (شناسنامه من) اسم تو در فیلد نمایشی به فارسی ینویسی و در لیست نام نمایشی، اسم لیلا رو انتخاب کنی …
۶ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۵۸
وقتی عاشق باشی دیگه مهم نیست که اون با تو باشه یا با اونیکه خوشه…
مهم فقط اینکه :
عشقت همیشه شاد و خوشبخت باشه
و تو اگه شانس اینو داشته باشی که خوشبختی اونو ببینی از خوشی اون همیشه لبخند رو لبت و به خودت باید ببالی
۲۶ بهمن ۱۳۹۰در ۱۰:۴۷
مثل همیشه عالی و زیبا
۲۶ بهمن ۱۳۹۰در ۱۴:۱۳
۲۸ بهمن ۱۳۹۰در ۱۳:۱۴
سلام باران خانوم
این روزها شما فعال عاشقانه ها هستید
خسته نباشید و امیدوار هستم همین طور فعال بمونید در موردشعر زیبای بالا هم اگر شما انتشارش کردید خیلی زیباست
۲۸ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۳۶
سلام ….
باتشکر
۲۵ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۳۷
اگر باران نبارد باغبان دلگیر خواهد شد
و فرصت های فروردین نصیب تیر خواهد شد
اگر باران نبارد برکه ی احساس می خشکد
و هم نیلوفر مرداب غافلگیر خواهد شد
اگر باران نبارد کفتر سهراب میمیرد
و کفتر باز آیا راغب شبگیر خواهد شد؟!
اگر باران نبارد ” باز باران با ترانه –
با گهر های فراوان ” از چه رو تحریر خواهد شد؟!
اگر باران نبارد شاخه ی نرگس نمی داند
که گلدان وامدار پنجره تعبیر خواهد شد!!
اگر باران نبارد واژه باران چه خواهد شد؟
و آیا رنگ شعری باز سبز سیر خواهد شد؟
اگر باران نبارد تکنواز رود می داند
که در این باره * با سیلاب ها در گیر خواهد شد
اگر باران نباردکوزه ی خالی سر چشمه
وبال گردن تفتیده گان تفسیر خواهد شد
اگر باران نبارد در شب شعر شقایقها
قصیده با غرور چشم ها در گیر خواهد شد