پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.»
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۱۳
دوستای عزیز خوشحالم کردید ببخشید انقدر راحت حرف میزنم باران جون و نازنین بانو عزیز من هم به کمک نیاز دارم هم به راهنمایی.میتونید کمکم کنید تا حرفای دلم که این مدت به خدا میگفتم بهتون بگم؟
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۳۱
راستشو بخوای مشکل منم عشقه تو عمرم یکبار عاشق شدم خدارو شکر اون کسی
که دوستش دارم اونم دوستم داره ولی هر وقت میخوایم همدیگرو ببینیم یک مشکلی پیش میاد الان ۱سال همش مشکل أولا میگفتم شاید فعلا زمانش نیست به خودم میگفتم صبور باشه ببین خدا چی میخواد الانم نا امید نیستم فقط دوست دارم خدا بهم بگه اگه همه اینا یک امتحان واسه من تا آخرش هستم اگه حکمتی هست پس حکمتش چیه؟دوستای عزیز راهنماییم کنید.
۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۱۹
عزیزم تو هر عشقی آدم باید صبر باشه تو راهه عشق ما خیلی چیزارو یاد میگیریم یکیش صبره یکیش اعتماده و تو عشق یمانمون به خداهم زیاد تر میشه تو باید به قلبت روجو کنی اما از اقلتم باید استفاده کنی ببین قلبت چیمیگه ونو با مقزت و با ایمان اتم آزمایش کن اگر به یچیز رسیدی بدون درست اومدی راهتو تو این راه سختییای زیادی هست که خدا میزاره باره آزمایشه عاشقه و عشقشون تو این امتحان بعضی وقتا رفوزه میشی اما میفهمی یه جایه اون آزمایشا اشتباه کردی اون زمانکه که خدا کاسیو سره راحت میزاره که فکرشو نمیکنی فقط تو هر قسمت و مرحله زندگیت باید با خدا باشی اون همه چیزو درست میکنه به امیده اون برو جلو موافق میشی گلم
الا یا ایها الساقى ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نموداول ولى افتاد مشکلها
به بوى نافه اى کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم جرس فریاد مى دارد که بر بندید محملها
به مى سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بى خبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خودکامى به بدنامى کشید آخر نهان کى ماند آن رازى کزو سازند محفلها
حضورى گر همى خواهى ازو غایب مشو حافظ متى ما تلق من تهوى دع الدنیا و اهملها
۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۰۶
سلام نازنین بانو جون کجایی؟دلم واست تنگ شده
۷ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۱۷
سلام عزیزکم نبودم ببخشید یه مشکلی پیش اومده بود
۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۲۶
سلام گندم جان ….. ببخشید من چند روزی دسترسی به اینترنت نذاشتم….
کامنت تو خوندم …. عزیزم به نظرم باید صبر کنی زمان همه چی رو حل میکنه
شاید فعلا قسمت نیس همو ببینید …
اما یه هشدار: تا ندیدیش زیاد بهش دل نبند …. خوب فکر کن
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۰۶
وای سلام باران جان و نازنین بانو عزیز واقعا خوشحالم کردید ببخشید راحت حرف میزنم دوست دارم باهاتون راحت باشم راستشو بخواید تنها امیدم شده خدا شبانه روز فقط با خدا حرف میزدم یک شب که حالم خیلی بد بود با گوشیم اومدم اینترنت و اسم خدا زدم که این سایتو پیدا کردم نظرات همتونو خوندم فقط اشک ریختم از خدا خواستم به همتون کمک کنه ولی دلم خیلی پر بود گفتم بیام حرفای دلمو بزنم شاید شما آروم کنید دوستای عزیز کمکم میکنید؟
۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۴۶
من در خدمتم عزیزم هر چی دلت میخای بگو گوش میدم به حرفات اگر بتونم راهنماییت میکنم گلم
۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۳:۲۸
وقتی وجود خدا باورت بشه … خدا یه نقطه میزاره زیر باورت و ” یاورت” میشه
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۴۲
روزه را از پی بوسیدن لبهاش،شکستم
بر سر سفره ، رنگین رخش تا که نشستم
چشم بادام ، تنش یاس، لبش توت سنندج
باغبان،آخر عمری ،چه گلی داد، به دستم
سینه اش ” میوه ممنوعه” و من : زاده “آدم”
آنقدر وسوسه ام کرد که با شاخه شکستم
زخمه بر تار دلم می زد و با زخمه او ، من
بیخود از خود شدم ،آشفته شدم، زود گسستم
دو سه پیمانه زدم از می چشمان خرابش
ولی افسوس !نشد سیر ، دل باده پرستم
کاش!آن لحظه زمان از حرکت وا می ماند
یا من آن لحظه ، بدنیای دگر ، پیوستم
چند سالی است ، کز آن صبح دل انگیز ، گذشته ست
من هنوزم که هنوز است از آن خاطره مستم
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۴
مرسی آقا شاهین از اینکه بهم گفتید
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۰۲
کاشکی یکی اینجا جوابمو میداد ولی یک نفر هم جواب نمیده باز من موندمو خدای خودم
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۴۴
دوست عزیز، الان فقط اعضای ویژه سایت هستن، ایشالا بزودی عضویت درست میشه و همه میان.
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۲۱
سلام گندم جان چی شده عزیزم شرمنده دیر امدم نبینم غم داشته باشی گلم
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۹
گندم جان انشااله همیشه خدا همراهت باشه ….
چی شده عزیزم؟ آخه تا نگی نمیتونیم کمکت کنیم گل گندمم……..
۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۱:۱۱
سلام باران جون پس کی میای راستی یکجورایی
مثل یک خواهر خیییییلی دوست دارم
۶ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۴۴
سلام عزیزم …. منم دوستت دارم گندم جان ….
۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۲:۳۰
بچه ها احتیاج به کمک دارم تورو خدا جواب بدید
۳ اسفند ۱۳۹۰در ۲۱:۰۵
سلام با تشکر از سایت خوبتون با داستان های قشنگش.ولی از این حرفا گذشته از صحبت های بچه ها خیلی لذت بردم خوشحال میشم منم دوست خودتون بدونید
۴ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۲۷
سلام به عضو جدید عاشقانه ها …. خوش اومدی …..
عزیزم ما هم اول ها اینجا غریبه بودیم اما با گذشت زمان برای هم دوستای خوبی شدیم ….
البته پیش خودمون بمونه از بس من بچه ها رو نصیحت می کردم اسم منو گذاشتند، مامان
اما خب تو هر چی دوس داری صدام کن
این گل ها برای شما
۲۶ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۲۸
سلام دوستان در مطالب ارسالی بعضی از شما عزیزان نا امیدی به چشم می خورد در حالی که خداوند آنقدر بخشنده و مهر بان است که باوراش از ذهن دور است پس نا امیدی ممنوع
تا دید فرشته خبرچین جُرمم
فیالفور نمود ثبتش و راهی شد
گفتم: اخوی، مرو، خدا میبخشد
آنوقت تو این وسط کنف خواهی شد
۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۲:۵۷
سلامممم دوباره هادی جان ی مضرات خواهی بهت بدکرم عزیزم این ی هفته به کامپوتر اصلا دسترسی نداشتم امید ارم منو ببخشید این گلهم برا معزرت خواهی امید وارم تو گلدونه دلت جا شه گلم
۱ اسفند ۱۳۹۰در ۲۰:۴۳
سلام اختیار دارید ما از شما ناراحت نمی شویم بانوی بزرگوار(نگفتم خواهر چون هنوز اجازه ندادید)فقط نگران بودیم از نبودنتون
به سراغ مـــن اگر می آیی٬
تنــد و آهســته چه فرقی دارد؟؟
تــــــو به هر جور دلت خواست بـــــیا !
مثل سهراب دگر…
…جنس تنهایی من چینــی نیست٬
که ترک بردارد
مثل آهــــن شده چینی نازک تنهایی مــــن
تـــــو فقط . .
زود بیا!!!!
۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۴:۱۱
ممنون که نگران بودی داداشی و معزرت برای اینکه نگرانت کردم
دریا همیشه از من دلگیر است
چون بزرگی دل دوستانم را به رخ او میکشم . . .
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۴۱
سلامممممم کیا هستن دستشون بالاااا :-j
سیاوش .کژال .باران. شقایق. فائزه جون.سحرررر . رامین . حمید . شاهین . شنو . علی. هانیه.عرشیا. .بهرام. نفیسه. فاطمه جون .:( اصلان معلوم هست کجائید
شماکه رفیقه نیمه راه نبودن
من اینجا تنهای چیکار کنم =(( =((
من دوستامو میخاممممم [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن]
دلم باره همتون تنگ شده زودی بیاین ببینمتون باشه #-o
من همینجا منتظرتونم ۸-> 8-> 8-> 8-> 8-> 8-> 8-> 8-> 8-> 8-> 8->