هر چه خدا بخواهد

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ می‌دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می‌دهد در جهت خیر و صلاح شماست!

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد. چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگـلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله‌هایی رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: چگونه می‌توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.

پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه می‌گفتی هر چه رخ می‌دهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی‌ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمی‌بینید، اگر من به زندان نمی‌افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب می‌کردند، بنابراین می‌بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!

انتشار یافته توسط گندم در یکشنبه 9 مهر 1391 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۷۰ دیدگاه

  1. خیلی جالب بود
    بعضی وقتها ۱ اتفاقایی واسه آدم پیش میاد ولی هیچوقت دلیلشو درک نمیکنه و همیشه تو فکر فرو میره که قضا وقدر وحکمت وجود داره یا نه ای کاش خدا اون درکو فهمو هم به آدم بده که کم نیاره…!!!
    بازم ممنون از داستانت [دست زدن]

  2. بسیار عالی بود
    هرکس بتونه به موقعیتی برسه که یقین داشته باشه که اول هرکار خدا وآخرهرکار خداست
    مطمئن باشید موفق خواهد بود
    مرسی از داستان بسیار زیبات @};- @};- [دست زدن]

  3. سلام استاد داستانت در حد تیم ملی بود :-o :-o :-o

  4. سلام گندم جونم @};- @};- @};-
    بازم مثل همیشه داستانت عالیه
    ممنون خواهر نازم :x :x :x

  5. سلام داستان خوب و آموزنده ای بود آفرین گندم خانوم

  6. خیلی قشنگ بود گندمکه عمه :x :x :x :x

  7. با سپاس فراوان از شما به خاطر داستان زیبا وبا معنایتان.. @};- [دست زدن]

  8. سلام گندوم جون با معنا بود آدمو به فکر وا میداشت [دست زدن] [دست زدن] :-* @};-

  9. سلام خواهر جونم.
    داستانت عالیه عزیزم مرسی :-*