عاشقانه ها و سال نو
سال نو همیشه با خود تازگی، طراوت و امید به همراه دارد، عاشقانه ها نیز به مناسبت نو شدن سال، تغییراتی در محتوای جدیدش خواهد داشت.
از این پس مطالب غمگنانه کمتری در سایت قرار خواهد گرفت و به کاربران عزیز نیز توصیه می شود از ذکر غم و اندوه و بیان خاطرات تلخ در قسمت دیدگاه ها خودداری نمایند.
به امید آنکه در سال جدید در دل هایتان امید و بر لب هایتان خنده جاری باشد.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۳۵
سلام وبلاگ باشگاه فرهنگی ورزشی فجر دلیجان ضمن تشکر از شما بخاطر بازدیدتان به مناسبت شهادت حضرت زهرا به شما تسلیت می گوید.پیروز باشید…
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۳۵
ممنون دوست عزیز..
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۵۴
سلام بچهها من یه مدت نبودم اینجا تغیراتی زیادی کرده خیلی به جمع ما اضافه شدن از همینج به همشون میگم خیلی خیلی خوشامدینن بچهها
فقط امدم بگم دلم برای تک تکتون تنگ شده باران جان هادی جان مجید تمنا گندم الناز شاهین علی شنو و حتا کژال جونم که میدونم اینارو میخونه و علی رضا
امید وارم تو این سال همه خندونو شد باشیننننننننن هیشکی دیگه ناراهاتو غمگین نباشه همه بخندین اینجوری ——–>
من بازم چند روزی نیستم مواظبه هم باشد
خیلی دوستوووووووون دارم دوستای گلمممممم
امید وارم فراموش نشده باشم اما اگرم شدم اینو بدونین شما ها همسیهه تو دلم جا دارین
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۱
اینا واسه اینکه گفتی بخند! و اما بعد:
سلااام عزیز ، منم دلم واسه تو تنگ شده بود آبجی نازم و هرگز فراموش نمیشی خیالت راحت! مگه اینکه من آلزایمر بگیرم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۴۶
سلام نازنین بانو جان من به نوبه ی خودم میگم مرسی ممنون که ما رو تو جمعتون راه دادید
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۴۷
آشنا چرخش دوار معماست بخند
خوب و بد حکمت داناست بخند
دانه معرفت از آن خداست
غم مخور قصه همین جاست بخند
عشق دریاچه ای از فر و غم است
لیلی ات محو تماشاست بخند
عاشقی بر دل ما تحفه درویشی بود
چون به آخر نرسد تجربه زیباست بخند
{آن خدایی که تو تنها بینی
به خدا همیشه با ماست بخند}
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۷
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۸:۱۵
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۱
سلام — برگرفته از نوشته های دکتر بهرامیان
من به اندازه تمام ستاره های آنشب جاده….راستی یادت هست…. کسی همه ی ستاره ها را مثل نقل و نبات ریخته بود روی سر ما…روی روسری گلدار تو… من داشتم تمام آسمان را برشانه می کشیدم به بهای اینکه تنها شبی با من باشی…. به بهانه ی اینکه درنگی سر بر شانه های ناصبور تو بگذارم…. تا غروب دیر هنگام فردا….تا صدای اله اکبر مناره هایی که تا بلندای نامت قد می کشند هر غروب….
چیزی حوالی همین دقایق معصوم من داشتم تو را استخاره می کردم از نمازهای شبانگاه شاهزاده قاسم… اگر چه دیوانگی را حاجت به سبحه ریزی عقل نیست… اما من می خواستم به این بهانه تو را بخواهم از روشنایی آینه باران روی سرم….. و تو کمی آنسوتر کبوتر دلت را پر داده بودی در هوای خانه ای که تنها بی رنگی آینه کاری ایوانش نقشی از غریبی ایوان گنجشک و آهو داشت… من خواب دیده ام روزی همه ایوان از بلولای سرخ گونه های تو لبریز خواهد شد… همه ی تاکستان های ریخته بر نشیب کوه، خود را به پیاله گردانی چشم هایت خواهند رساند….
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۵۶
بلند بخوان؛ درشت بنویس؛ آویزه ی گوشت کن که : «تقوا» آن نیست؛ که با یک «تق»، وا برود!
;;)
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۳۶
جالب بود
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۲۱
چه جمله ی قشنگی بود الناز جون
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۵۰
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۵۵
جمله قشنگی بود مرسی عمه الناز.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۳۴
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۱۵
اربابی از نوکرش پرسید : ساعت چنده ؟
نوکر تعظیم کرد و گفت : هر ساعتی که شما بفرمایید !!
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۱
خیلی جالب بود مهسا جون هر۳تارو میگما
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۵۰
فرق تفنگ و مسلسل
بچه از باباش پرسید: باباجون فرق تفنگ با مسلسل چیه ؟
بابا گفت : تفنگ مثل حرف زدن منه و مسلسل مثل حرف زدن مامانته !!
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۳۴
سلام آقا شاهین
چرا شعری که گذاشتم ثبت نشده؟
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۴۸
سلام دوست عزیز،
تأیید دیدگاه ها اغلب توسط یکی از همکاران و بر اساس قوانین تعریف شده صورت میگیره.
در ضمن از این پس اگه سوالی داشتید، از صفحه تماس استفاده کنید.
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۴
سلام یاسمن جون کجایی که دلمون واست تنگ شده ها؟
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۱۸
سلام آبجی گندم جون .چطوری خانومی؟؟؟؟ دله منم خیلی برات تنگ شده فدات بشم من همین اطرافم.یه شعر گفته بودم دیروز گذاشتم ولی تایید نشد !!! حسابی حالم گرفته شد :-??
راستی حال عزیزت چطوره؟ تو کربلا خیلی به یادت بودم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۰۸
سلام عریرم بابت دعا خیلی ممنون عزیزم بیمارستانه بخاطر یگ مشکلاتی داریم از هم جدا میشیم واسه یک مدتی ولی فکر نم دوام بیاوریم خواهر جون دعا کن هر چه زودتر کار عملش جور بشه تا خوب بشه…
خدایا عزیزمو از تو میخوام همه سختیا هم تحمل میکنم خدایا عاشقانه میپرستمت [دعا کردن] [دعا کردن]
۲۰ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۳۴
اخی ……….جدایی واسه چی؟؟؟؟ نه توروخدا .حرفشم با هم نزنید،،،از خدا میخام هر چه سریع تر خوب بشه و همیشه کنار هم بمونید [دعا کردن] [دعا کردن] همیشه بخند آبجی خیلی دوست دارم
۲۰ فروردین ۱۳۹۱در ۱۰:۰۴
بخاطر یک مشکل کوچولو که حل شده ولی نباید پیش میومد چون دفعه دوم پیش اومده.واسه هر دومون سخته ولی این یک مدت که بیمارستان بوده واسه من یکم هضمش بهتر شده ولی اون خیلی بهم وابسته حتی وقتی بهش گفتم ناراحت شد…به خدا نمیدونم حس میکنم خدا داره امتحانمون میکنه پس باید قوی باشیم نه اینکه بگیم نمیشه نمیتونم وای نه فقظ کار عملش زود جور بشه
خدایا تنها امیدم تویی [دعا کردن]
راستی همیشه میخندم ولی ظاهری باطنم بعضی وقتا شاده از بابت دعات خیلی زیاد ممنون منم خیلی دووووووووست دارم
۲۰ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۴۳
مطمئنم که درست میشه ابجی جون.شما دختر عاقلی هستی و از بس مشکلات بر میای عزیزم…………توکل به خدا
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۲۱
سلام بچه ها
من تازه عضو شدم وزیاد با این محیط آشنا نیستم ولی فک کنم هرکس اون چیزاییو که دوس داره میذاره، نه؟؟! :-?
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :
تو به من خندیدی و نمی دانستی،من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید،سیب را دست تو دید،غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک،و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام،خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم، که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خندیدم،چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی،پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه،پدر پیر من است
من به تو خندیدم،تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک،لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک،دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد،گریه تلخ تو را،و من رفتم و
هنوز،سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان،می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
و از اونا جالب تر جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی
بعد از سالها به این دو تا شاعر داده که خیلی جالبه :
دخترک خندید وپسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده،باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد،این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم،من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم،چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود…
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! ”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ”
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق، قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۰۶
یلام سهیلا جون به جمع عاشقانه ها خوش اومدی متنی که گذاشتی خیلی قشنگ بود مرسی…
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۱۸
سلام عزیزم
وبتون فوق العاده است
عاشق این صمیمیتتون شدم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۲۳
سلام سهیلا جووووووون خیلی خوش امدی گلم
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۳۷
سلام گلم .. خوش اومدی .
همه ی عاشقانه ها مهربونن و با محبت . از جمله گندم جون که من شخصا خیلی دوسش دارم . ماهه *
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۲۲
قربونت عزیزم خودت ماه هستی که همرو خوب میبینی
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۴۱
سلام سهیلا جونم خیلی خیلی خوش اومدی شعرت عالی بود عزیزم
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۲۷
سلام سهیلا خانوم . به جامعه عاشقانه ها خوش اومدی. امید وارام لحظاته خوبی رو در جمعه عاشقانه ها بگذرونی.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۰:۳۰
سلام امیر خان این همه متن کوتاه و جک گذاشتم تو راه شمالی جمله جادویی تو همین پست ولی انگار نخوندی یک کامنت تو جمله جادویی گذاشتم واست بخونش
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۵۱
عذر خواهی عزیزم . x_x
تو جمله جادویی دیدم و جواب هم دادم . در رابطه با باقی الان میرم میبینم. شرمنده آبجی جونم . x_x
۲۱ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۵۶
سلام سهیلا جان خیلی جالب بود امیدوارم لحظات همیشه به کامت باشه راستی خیلی با احساسی
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۰۹:۱۳
سلام به همه بچه های عاشقانه ها.
آخه با معرفتا یکیتون نباید حالی از ما بپرسه؟
چند وقت نبودم کسی واسم تره هم خورد نکرد =(( :-<
۱۸ فروردین ۱۳۹۱در ۱۰:۳۳
سلا مجید آقا، سال نو تون مبارک، انشااله سال خیلی خوبی داشته باشین و سرشار از موفقیت، والا این جا کسی میونه ی خوبی با تره نداره و بچه ها جعفری و گشنیز خورد می کنند از این ها
خب اینا من باب خنده بود
اینو بدون که عاشقانه ها همیشه منتظر شماست …
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۶
سلااااااااام آ؟قا مجید گل . حال شما چطوره؟ امیدوارم سالی سرشار از خیر و برکت، سلامتی، موفقیت، خوشبختی، خوشحالی و یه عالمه چیزای خوب دیگه داشته باشی اتفاقاً من خیلی متوجه نبودنتون شدم ولی از اونجایی که یه بار باهاتون جالب حرف نزدم ترجیح دادم براتون کامنت نذارم ولی من شما رو دوست دارم باور کن! برادرزاده ی گلمی مگه میشه یادم بری؟
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۴۷
اولا سلام
دوما من که یادم نمیاد شما باهام بد حرف زده باشید پس دلیلی هم نداره شما چیزی یادتون باشه
سوما باعث خوشحالی منه که جای خالیمو احساس کردید
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۴۷
به قول پدربزرگ خدا بیامرزمون، کرتیممممم خوشم اومد برادرزاده ی باحالی هستی حالا من با این همه تره چیکار کنم؟؟
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۰۷
غذا چی بلدی درست کنی با تره؟
۱۹ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۲۷
دیگه بیشتر از این شرمندم نکن! از داداش شاهین بپرسی بهت میگه! محتویات یخچالم رو ایشون ردیف می کنن