زنجیر عشق
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرکار به خانه باز میگشت، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان در برف ایستاده. اسمیت از ماشین پیاده شد و خودش را معرفی کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشین از روبروی من رد شدند، اما کسی نایستاد، این واقعاً لطف شماست.
وقتی اسمیت لاستیک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسید: من چقدر باید بپردازم؟
اسمیت پاسخ داد: شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بودهام؛ روزی شخصی پس از اینکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً میخواهی بدهیات را بپردازی، باید نگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.
چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی را دید و داخل شد تا چیزی میل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بیتوجه از لبخند شیرین زن پیشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگی پیشخدمت را نمی دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهمید، وقتی پیشخدمت برگشت تا بقیه صد دلار را بیاورد، زن بیرون رفته بود، درحالیکه روی دستمال سفره یادداشتی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در یادداشت نوشته بود: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این موقعیت بودهام؛ یک نفر به من کمک کرد و گفت اگر میخواهی بدهیات را به من بپردازی، نباید بگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.”
همان شب وقتی زن پیشخدمت به خانه برگشت، درحالیکه به ماجرای پیش آمده فکر میکرد به شوهرش گفت: “دوستت دارم اسمیت! همه چیز داره درست میشه..”
با تشکر از حدیث، برای ارسال این داستان.
۱۵ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۲۹
این مثل همونی که می گن از هر دست بدی از همون دست میگیری.من خیلی به این جمله اعتقاد دارم.
۳ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۰۰
این که شد حلقه ی عشق!
۱ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۵۷
توی این سال جدید بیایید ماهم زنجیری از عشق درست می کردیم وبا کارهای نیک وامید بخش به زندگی جلا بدیم
۱۲ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۷
هر روز سحرگاهان، در دعای عهدم ، با اشک دیدگانم و با مژگانم راهت را آب و جارو می کنم
و همچون یعقوب چشم به راهت می نشینم .
شنیده ام که یکی از همین جمعه ها می آیی ، یکی از همین جمعه هایی که وقتی به آخر می رسد و خبری
از شما نمی شنوم ، باید روزها را به انتظار بنشینم که جمعه بعد فرا برسد و چقدر این روزها سخت
می گذرد.
و عصر پنجشنبه چه شورانگیز است .
به امیدی که « شاید این جمعه بیایی ، شاید . . . »
یوسف زهرا س ، آقاجان ، پس کی میایی ؟
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۰۰:۳۳
دوستان پیشنهاد میکنم بیاییم جیمیل وایمیلامونو بهم بدیم تابیشتر باهم هشنا بشیم و تبادل اطلاعات کنیم موافقیت؟
۱۱ اسفند ۱۳۹۰در ۰۱:۵۰
دوستان پیشنهاد می کنم پیش از ارائه این قبیل پیشنهادات اول اینجا را بخوانید. موافقیت!؟
۹ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۴۳
هیچی نمیتونم بگم
عالی بود
۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۰۶
غمی غمناک
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.
سهراب سپهری
۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۹:۴۶
ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت، سلام
نامه ای دارم از فاصله ها
چند شب بود که من خواب تو را می دیدم
خواب دیدم که فراری هستی
می گریزی از شهر
پاسبان ها همه جا عکس تو را می کوبند
جارچی ها همه جا نام تو را می خوانند
درهمه کوی گذرقصه تبعید تو بود
مردم و تیر و تفنگ
اسبهای چابک
متهم: قاتل گلهای سفید
جایزه: یک گل رُز
و تو می دانی من عاشق گل های رُزم
دوست دارم بنویسی…. به کجا خواهی رفت؟
مردم شهر چرا در پی تو می گردند؟
نگرانت شده ام
بی جوابم مگذار!
پشت پاکت بنویس
متهم: قاتل گلهای سفید
تو که می دانی من عاشق گلهای رُزم
با آرزوی سلامتی وشادی برای خواهر مهربانم
۱۵ تیر ۱۳۹۱در ۱۷:۲۲
خیلی زیبا بود .
۳ اسفند ۱۳۹۰در ۰۲:۱۹
آقای ما!
در عبور از گذر لحظه ها، در تپش مدام زمین و نگاه زهرآلود زمان، دستهای ما تو را می طلبد یا مولا!
مهر در سراشیب جاده ی عمل زیر چرخهای سنگین ستم له میشود در نبودت!
تو ما را رها نخواهی کرد و ما هر روز و هر ساعت و حتی هر ثانیه در آرزوی زیارت رخ چون خورشیدت، دست بر آسمان داریم و در محمل نیاز، از پروردگار بلند مرتبه، ظهور پرشکوه تو را تمنّا می کنیم!
آقای ما!
بیا که احساس نیازمند توست!
پرنده ها در سلام صبحگاه خود تو را می خوانند و گلها به امید نوازشت رخ می نمایانند!
بیا که دستهای نا توان ما در آرزوی یاوری تو مولا، شب و روز از گونه هامان قطرات شبنم را بر می چیند و لطافت باران را به جاده های عشق می پاشد، بلکه گلستانی بسازد از گلهای ناز و اطلسی که فرش راهت باشد و خاک قدمت!
بیا که زمین تشنه ی محبت و سلام توست و زمان در نقطه ی انتظار ایستاده است……….
۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۲۴
یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۰۹:۵۶
سلام نازنین بانو. من سورنا عضو جدیدم.با نظرت موافقم ولی واقعیت اینه که توی این دور و زمونه همه به فکر خودشونن و کسی برای احساسات بقیه ارزش نمیده! به نظر من اول باید برای این مشکل راه حل پیدا کنیم!!!!!۱
۲ اسفند ۱۳۹۰در ۱۶:۰۴
عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی… آن وقت است که دیگر عشق نیست… صدقه است
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان وتن یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم