رویاهای بر باد رفته
از یک جایی به بعد آلیس میشوی در عجایب سرزمینی
که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمیشود.
از یک جایی به بعد به خودت که میآیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنهای
که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت!
از یک جایی به بعد خارج از فهم جوانی و پیری خاطره در تو دلقکی میشود
که زورش دیگر به اتمام یک سیرک خندهدار نمیرسد..
از یک جایی به بعد شهر در خاطرات ذهنیات به گل مینشیند تا دست از عصا درازتر برگردی..
برگردی به خواب، به رویا، به هر چیزی که دیدنش از زندگی عینی، لذتبخشتر است.
از یک جایی به بعد فقط باید خوابید که تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است
و به رویاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد..
۱۹ آذر ۱۳۹۲در ۱۲:۲۳
خیلی قشنگ بود حرف دل ب این میگن
مرسی
۱۵ مهر ۱۳۹۲در ۱۳:۵۷
از یک جایی به بعد…
مرسی قشنگ بود.
۱۰ مهر ۱۳۹۲در ۲۱:۳۷
خیلی متن زیبایی بود خاطره جون
۱۱ مهر ۱۳۹۲در ۰۱:۰۵
خواهش عزیزم
۳۱ مرداد ۱۳۹۲در ۱۵:۵۱
شاید بر پنجره ای که مینشینی و بر افق می نگری، مرا افق دیگری باشد
ولی میدانم که در افق به دنبال چه می گردی
و همین
دلگرمی ام می دهد…
۱۱ مهر ۱۳۹۲در ۰۱:۰۴
ممنون دوست عزیز …
۳۰ مرداد ۱۳۹۲در ۱۲:۴۵
خیلی خیییلی زیبا بود….مرسی
۳۰ مرداد ۱۳۹۲در ۱۵:۳۲
خواهش عزیز
۱۹ مرداد ۱۳۹۲در ۱۹:۱۶
سلام خیلی زیبا بود. مرصی
۱۹ مرداد ۱۳۹۲در ۱۹:۵۳
ممنون آقا سامان
۱۸ مرداد ۱۳۹۲در ۱۶:۱۲
۱۸ مرداد ۱۳۹۲در ۱۸:۲۵
۱۰ مرداد ۱۳۹۲در ۰۹:۳۵
جالب بود
۱۰ مرداد ۱۳۹۲در ۱۲:۲۶
ممنونم
۹ مرداد ۱۳۹۲در ۱۷:۱۰
خیلی قشنگ بود
۱۰ مرداد ۱۳۹۲در ۱۲:۲۵
ممنونم
۷ مرداد ۱۳۹۲در ۱۵:۰۲
پیر می شود آدم وقتی عزیزش را صدا می کند و عزیزم نمی شنود
۷ مرداد ۱۳۹۲در ۱۶:۴۱