خوش خیال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری

انتشار یافته توسط فــ ــاطـــ ــمهــ بـــانــو در شنبه 25 شهریور 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۷۳ دیدگاه

  1. دانه های اشک…
    @};- مرسی قشنگه

  2. خیلی قشنگ بود ممنون @};-

  3. زیبا بود

  4. پسندیم عزیزم.

  5. من تازه عضو شدم خیلیییی زیبا بود ممنون

  6. من تازه با عاشقانه ها اشنا شدم مطالب فوق العاده ست [دست زدن]
    مطالب تو هم که جای خود داره ;)
    عالی بود [دست زدن] [دست زدن] :-*

  7. خیلی خوشم اومد.حکایت حال خودمه.

  8. من عاشق نوشته های خانوم نظر آهاریم،به همه دوستان توصیه میکنم کتاباشونو بخونن
    آفرین به حسن سلیقت دوست عزیز :x @};-

  9. عالییییییه