خوش خیال کاغذی
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت.
عرفان نظرآهاری
۱۴ مهر ۱۳۹۱در ۲۱:۰۵
من عاشق نوشته های بانو نظر آهاری هستم
سپاسگذارم به خاطر این شعر
۸ مهر ۱۳۹۱در ۰۰:۵۱
عالی بود مرسی
۵ مهر ۱۳۹۱در ۱۱:۵۴
وقتی رفت توی سطل آشغال یعنی تفاوتی نداشت.
۱ مهر ۱۳۹۱در ۲۲:۰۶
عشق در دل من بود گفت جا تنگ است………….رفت و سراسیمه برگشت گفت که دنیا تنگ است.
۱ مهر ۱۳۹۱در ۰۹:۴۹
عالی بود
۳۱ شهریور ۱۳۹۱در ۲۲:۰۳
عالی بود……ممنونم از انتخاب قشنگت :-s :-s :-s
۳۱ شهریور ۱۳۹۱در ۱۶:۱۲
عالی بود :-s
۳۰ شهریور ۱۳۹۱در ۰۹:۰۸
ممنون
بسیار زیبا
۲۸ شهریور ۱۳۹۱در ۱۳:۰۰
:-s :-s :-s :-s
عالی بود
۲۸ شهریور ۱۳۹۱در ۱۵:۳۵
میسی
اما همیشه لبخند چهره ادما رو هزار برابر زیباتر میکنه
۲۸ شهریور ۱۳۹۱در ۰۰:۵۵
خیلی با إحساس بود عزیز ممنون از انتخابت
۲۸ شهریور ۱۳۹۱در ۱۵:۳۴
ممنون مریم گلی