تیرگی یک خواب
من به اندازهی تقدیر توام .. که به دست روشنت دل بسته
آسمون دل گرفته با منه .. گریه انگار که به من پیوسته
حس خوب داشتنت همرامه .. این به من گرمی بودن میده
من به این دلهره عادت دارم .. این تویی داره امونم میده
تو تموم عاشقانهی منی .. که به هر جهت پر از احساسی
تو با دستای قشنگت داری .. پل رویا رو برام میسازی
من بدون تو یعنی یک مرداب .. میرسم به تیرگی یک خواب
بگو این تاریکیها با ما نیست .. در میاد از پشت ابرا مهتاب
ترانهسرا: سمیرا جعفری
۱۹ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۰۷
هنگامی که آوازه کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
این برادرت را که میدانم نخواهی رفت از یادش….
۱۷ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۰۶
دلم به حال تنهایی خود سوخت…..
در کنار پنجره ام رویای دوست داشتنت را……
به دست اشکهایم می سپارم …..
تا همچون تو در خاطراتم مدفون شوند……
میخواهم تنهایی ام را به آغوش گرمی بفروشم…..
نه به آن مفتی که تو خریدی ……
به بهای سالهای باقی مانده از آینده ام!!!
——————————————————————————–
۱۷ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۳۶
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب ، اندام تورا ،
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
۱۸ بهمن ۱۳۹۰در ۱۴:۴۳
خواهم امشب را که با غم سر کنم
دفتری با اشک چشمم تر کنم
نام آن دفتر نهم دیوان عشق
اشک را عنوان آن دفتر کنم
۱۸ بهمن ۱۳۹۰در ۱۴:۴۵
گاهی بیا و لحظهای بمان دستی به روی شانهی من بگذار تا از فراز ماندنت این سطرهای در هم و برهم این تلخ نوشته هایم و این شعرهای مبهم و خط خوردهی مرا در دفترم بخوانی تا سطرهای تار روشن شوند تا من قلم به دست تو بسپارم تا تو به دست من بنویسی آمدنت را
۱۵ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۴۴
مولای یا مولای !
انت دلیل و انا المتحیر
و هل یرحم المتحیر الا الدلیل ؟!
سرور و آقایم !
تونشانه ای ومن سرگردان
و آیا جز نشانه ، سرگردان را یاری دهنده ای هست ؟
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۲۹
سکوت نکردم که فراموشت کنم
نمی خواهم از یادم بروی….
اشک نمی ریزم
تا…….
لحظه های نبودنت را ابری کنم
تنها…تنها…
لحظه های با تو بودن را مرور می کنم
و…به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها
نمی دانی چه غمگینم
در این تاریکی شبها
چه بی تابانه دلگیرم
نمی دانی که گاهی عاشقانه
در تب رویای تو آرام می گیرم.
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۱۷
دیشب باز دلم تنگ تو شد
دیشب باز گریه کردم
دیشب باز شیرین تر از شیرین در عشق بودم، و دیوانه تر از فرهاد در فراق
دیشب باز مجنون لبخند تو شدم و لیلای نگاهت
دیشب همه افسانه های عاشقی در من تبلور یافت
دیشب باز نقاشی کشیدم
نقاشی بودنت را
زیبا بود
نقاشی رفتنت را
تلخ بود
دیشب باز دلم را قربانی کردم
قربانی رؤیای تو
چقدر شیرین است رؤیای تو
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۲۳:۱۹
ای شبانگاه نوازشگر تو
تا سحر چشم تو در خواب ولی
به تما شای تو من بیدارم
به سفر باید رفت
من ولی منتظر حادثه ی دیدارم
همسفر پشت سر من اشک مریز
من برای شب تنهائی تو
گل شب بو
گل سرخ
قاصدک می چینم
تا بیائی به کنارم هر روز
من برایت گلی از باغ خدا خواهم چید
چیست دلتنگی تو؟
روز دیدار که از راه رسد!
بین صدها گل شب بو .گل سرخ!
من تو را خواهم یافت
من تو را خواهم دید
۱۵ بهمن ۱۳۹۰در ۲۱:۲۶
چشمانت را ببند
می خواهم نقش بزنم روی بوم تنهایی ، نام تو را
می خواهم آنچه را که باید
و مدتهاست درون سینه نگاه داشته ام
بر آسمان نقاشی کنم
… چشمانت را ببند
خیالت را به باد بسپار
دستانت را به آب
و لبهایت را به من
تا زیباترین ترانه ی عشق را برایت جاری سازم
من همان قناری ِ تنهایم که برای دلت شعر باران می خواند
بوسه هایم را بر لبانت میکارم
تا ریشه اش بر دلت بنشیند
**************
۱۵ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۲۳
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
به خلوت با خیال من تکلم می کنی گاهی
هر آن لحظه که پیدا می شوی از دور مثل من
به ناگه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی
چنان دریا ، نا آرام و طوفانی تو روحم را
اسیر موجهای پر تلاطم می کنی گاهی
دلم پر می شود از اشتیاق و خواهشی شیرین
در آن لحظه که نامم را ترنم می کنی گاهی
همه شعر و غزلهای پر احساس مرا با شوق
تو می خواهی و زیر لب تبسم می کنی گاهی
تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
۱۶ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۱۱
واقعا ممنونم ازت که انجا تنهام نزاشتی
۱۶ بهمن ۱۳۹۰در ۲۳:۰۴
آرزوهایم را به باد نمی گویم که به گوش نمی سپارد
به ابر نمی گویم که گریه می کند
به خورشید نمی گویم که دل می سوزاند
به ماه نمی گویم که گاهی به یاد می آورد و گاهی فراموش می کند
تنها به تو می گویم که گوش می کنی به دلتنگی هایم
۱۷ بهمن ۱۳۹۰در ۱۵:۵۸
لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیایه ی بد مثل خوردن یه فنجون قهوه ی گرم زیر برفه، درست که هوا رو گرم نمی کنه ولی آدمو دل گرم می کنه.
۲۳ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۲۷
سلام نازنین جون
واقعا که همین طوره … هوای اینجا که واقعا سرده….
داشتتن دوستی مث تو گرما بخش دلمه….
واسه تو و من …فقط …
۳ اسفند ۱۳۹۰در ۱۸:۲۳
مارکی باران جونم خوبکه هستی کلی از تنهایی درومدم
دسته خیلی خوبی هستی گلممممم باباته چایی ام ممنون با تو چایی خوردن میچسبه
۱۷ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۰۲
اخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار،تا که تنهاییت از دیدن ان جا بخورد و بداند که دل من با تو است،در همین یک قدمی
——————————————————————————–
۸ بهمن ۱۳۹۰در ۰۲:۱۳
به سلامتی پسری که
پولهای مچاله شدشو اروم گذاشت جلوی فروشنده
و گفت:
برای روز پدر یک کمربند می خوام..
فروشنده:
… … … چه جنسی باشه؟
پسر کوچولو:
فرقی نمیکنه فقط دردش کم باشه…
۸ بهمن ۱۳۹۰در ۰۲:۱۱
چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و بجاش یه زخم کاری و همیشگی رو به قلبت
هدیه داد، زل بزنی و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی هنوز هم عاشقشی!
چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یکبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده!
چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی!
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه، دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که
هنوزم دوستش داری!
چقدر سخته بی محلی ها و گاه لبخندهای که بیشتر بوی تنفر و تحقیر می دن تا عشق کسی رو که خیلی
دوستش داری رو ببینی و خودت بزنی به ندیدن!
چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی: گل من،
باغچه نو مبارک!
چقدر سخته هر شب و روز به فکر کسی باشی که دیگه پیشش به اندازه یک کاه ارزش نداری!
چقدر سخته یکی رو دوست داشته باشی اما اون ….
به خداوندی خدا سخته …. خیلی هم سخته
=((
۱۵ بهمن ۱۳۹۰در ۲۱:۰۲
من از یک شکست عاشقانه می آیم. بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند.
سرزنش هایشان را خواهم پذیرفت به بهانه تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند .
شکست نه برای پنهان کردن است و نه بهانه پنهان شدن.
آری من شکست خویش را از بلندای بلندترین قله ها و با صدایی هر چه محزون تر به محزونی آواز نی لبک چوپان
پهن دشت بی انتهای تنهایی فریادخواهم زد.
میگویند از طلوع صبح بنویس و نیز از آفتاب. ومن چگونه از خورشید بنویسم زمانی که باران غم هجران تو پی در پی
بر پنجره چشمانم میزند .
پس از آن روز جدایی و فراق به دل بیقرار و بیچاره ی خود گفتم که باید نفش شکستی تلخ و تیره را در خاطرات سپید
خود با رنجی تیره تر آذین کند.
۸ بهمن ۱۳۹۰در ۰۲:۰۸
سلااااام من اومددم [رقصیدن] [رقصیدن] دلم واسه همتون ی ذره شده بود.وااای خیییلی خوشحالم دوباره پیشتونم کوشین بچه هابازدارین قایم موشک بازی میکنیییین :-s :-s آهاپیداتون کردم شیطونا توحیاط چیکارمیکنین هواسرده بیاین داخل منم خسته راهم ی چایی چیزی بدین بما
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۱۴:۴۷
سلام عزیزم بهمن نیست چای آماده نداریم بیا بشین تا چای امدشه مالم حس کجای دیگه سر نمیزنی نمیگی دلم براتون تنگ میشه بهمن نیاد این چند روزه کلی تنها بودم
۱ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۱۷
رحلت پیامبر (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) بر شما دوستان عزیز تسلیت باد
بی بهره از فروغ ولایت تو یا حسن
مشمول این حدیث پیمبر نمی شود
فرمود دیدهای که کند گریه بر حسن
آن دیده کور وارد محشر نمی شود
۴ بهمن ۱۳۹۰در ۱۷:۲۹
منم بهت تسلیت میگم هادی جان تو این روزه منهم دعا کن لوتفنننن [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن] [دعا کردن]
۷ بهمن ۱۳۹۰در ۰۱:۰۸
با سلام
انشاء اله از خدا هرچی می خواهی بهتون بده همیشه شاد وموفق باشید.
۱ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۱۸
__________$$$$$$$$______$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$__$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$? ?$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$
_________________$$$$$$$$$$$$$
____________________$$? ?$$
______________________$$$
_______________________$
سلام دوست خوبم بلاگ زیبایی دارید منتظرحضورتون در بلاگم هستم اگه مایل باشین تبادل لینک کنیم؟
۱ بهمن ۱۳۹۰در ۰۸:۲۲
دخترکی کنجکاومی پرسد
ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن
شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا:گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظما ست
قاضی شهر عشق را فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل
توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:
من فقط یک سوال پرسیدم!
تقدیم به همه تون >:d:d<
متاسفانه من یه هفته میرم مسافرت واونجابه اینترنت دسترسی ندارم دلم واسه همه تون تنگ میشه
۲ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۴۶
عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد
بی گمان آن مملکت بر وی مقرر می شود
دیگران را تلخ می آید شراب جور عشق
ما ز دست دوست می گیریم و شکر می شود
عشق یعنی پاکی و صدق و صفا خود شناسی حق شناسی از وفا
عشق یعنی نفس را گردن زدن پاک و طاهر گشتن روح و بدن
عشق یعنی صیقل زنگار دل دیدن اسرار غیب در جام دل
عشق یعنی یک سلام و یک جواب
عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز
عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود
۱۸ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۱۱
سلام ممنون به خاطر این کامنت های قشنگ تون
عشق یک کلید مخصوص و منخصر به فرد…..
من معتقدم هر قلبی فقط با یک کلید عشق (عشق نه هوس) باز میشه.
عشقی که بی صدا میاد تو قلبت و رشد میکنه ……….
۲۲ بهمن ۱۳۹۰در ۱۸:۱۷
سلام
منظور من هم عشق واقعی بود نه دوستی های خارج از چهارچوب(دختر، پسری) چون به نظر من آنها عشق نیست وبه احتمال خیلی زیاد به رویداد خوبی ختم نمیشه البته با رویکرد تشکیل خانواده
ببخشید قصد نصیحت کردن نداشتم دیدگاه برادرانه ای بود که بیان کردم البته منظورم شما نبودید کلی در مورد نظرتون گفتم
موفق باشید عصبانی هم نباشید آخه در باسخ قبلیتون خیلی خشن بودید من که ترسیدم واقعا (جدی نگیرید)
۲۲ بهمن ۱۳۹۰در ۱۹:۵۰
سلام آقا هادی
من با شما موافق بودم و هم اینکه نطر خودمو منحصرا گفتم و فکر نمی کنم خشونتی داشت …. بهر حال اگه این طوری حس کردین عذر خواهم…
باران لطیف تر از آن است که قلب کسی را برنجاند ….
۲۲ بهمن ۱۳۹۰در ۲۱:۱۷
سلام خوشحال هستم از شباهت تفکراتمون در مورد این موضوع
درمورد عصبانیت ، شما درست می گویید لطافت مشخصه ذاتی باران (باران)است
بنده حتما اشتباه کردم
شب که ازکوچه باران زده ات بازگشتم
چشم بر پنجره بستم ، که پیام غــزلم بازستانم
به کلامی ،به سلامی ، که از آن عشـــق تراود به
نـگـاهم و گل افشان شود از پنجره راهم ،
شب د یگر که غزلخوان ز، ره باغ گذ شتم
زیر آویز همان بیـــــــد که مجنـــــون شده در باغ نشستم
همه آواز دل خویش ،به تنگای لب و حنجره بستم
به امیدی که شود قاب همان پنجره ،گلـریــز غزلواره عشقم
شب دوشین ،شب تکرار
که با سایه از آن کوچه گذشــــــــتم
نام زیبای تو را ،باز به دیوار همان کوچه نوشـــــــتم
۲۲ بهمن ۱۳۹۰در ۲۱:۵۲
خواهش میکنم ….
به خاطر شعر قشنگتون هم ممنونم ….