تیرگی یک خواب
من به اندازهی تقدیر توام .. که به دست روشنت دل بسته
آسمون دل گرفته با منه .. گریه انگار که به من پیوسته
حس خوب داشتنت همرامه .. این به من گرمی بودن میده
من به این دلهره عادت دارم .. این تویی داره امونم میده
تو تموم عاشقانهی منی .. که به هر جهت پر از احساسی
تو با دستای قشنگت داری .. پل رویا رو برام میسازی
من بدون تو یعنی یک مرداب .. میرسم به تیرگی یک خواب
بگو این تاریکیها با ما نیست .. در میاد از پشت ابرا مهتاب
ترانهسرا: سمیرا جعفری
۳۰ دی ۱۳۹۰در ۱۵:۱۹
این غزل آخرین سرود من است، آخرین شعرشاعری که نبود
بعد من هرچه خواستی بنویس ،این که او چیزی ازخودش نسرود
بنویــــــس او پرنده بود و پرید، بنویـــــــس او غبار بود و نشست
مثل یک آه ناگـــــــــهان گم شد در فضای شبــــــــــی غبار آلود
…قصد تسخیر آسمان را داشت،به یکی لکه ابر دل خوش کرد
خواست تا قاف شاعری برود ، یک دو گامی به خسته گی پیمود
چــــــــیزی از او به جا نمانده ولی با نیازی که در نگاه اش داشت
می توانم بگویـــــــــــــــم این را که با تمام وجـــــــود عاشق بود
بنویـــس او شبیه باران …نه ،بنویــــــس او بـــــــخار بر شیشه…
راهی ی درز قاب پنجـــــــــره شد ، گوشه ای دورازآسمان آسود
بنویــــــس او درخت سبزی …نه، بنویـــــــــــس او نهال در بادی
می شد او هم درخت سبزاما …ماند و خشکید و زرد شد- فرسود
تا شب و روز بهتری شاید در جهانــــــــــی قشنگ تر ،…حالا
این غزل آخرین سرود من است ، با همین آخریـــن غزل بدرود!
۱ اسفند ۱۳۹۰در ۱۵:۱۲
۲۹ دی ۱۳۹۰در ۲۲:۴۶
وقتی…..
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !
«دکتر علی شریعتی»
۱۸ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۱۲
سلام شقایقم خوبی ؟
من هنوزم منتظرم بیای عزیزم
۲۹ دی ۱۳۹۰در ۱۸:۵۹
زودتر بیا…
چتری روی سرم نیست…
من زیر باران ایستاده ام و انتظار تو را می کشم…
می خواهم قدم هایت را با تعداد قطره های باران شماره کنم…
تو قبل از پایان باران می رسی یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟
هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا…
من تا آخرین فصل باران منتظرت میمانم…
ز سرد مهری شبهای هجر دلتنگم
بیا که عقده ی دل وا نمی شود بی تو
بیا،بیا گره از کار عاشقان بگشای
که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو
۴ بهمن ۱۳۹۰در ۱۷:۳۰
وی خیلی محشر بود هادی
۵ بهمن ۱۳۹۰در ۰۰:۵۴
سلام نازنین بانو
انشاء اله هرچی از خدا می خواهید بهتون بده و همیشه شاد باشید
من چند روزی میشه که بااین محیط زیبا وعاشقانه آشنا شدام(۱۰روز) و با خواندن نظرات وپاسخ ها متوجه شده ام شما یکی از فعالین این محیط هستید.امید وار هستم به این فعالیت ادامه بدهید، چون صحبت های شما به زیبایی این محیط کمک زیادی میکنه ،همیشه موفق باشید.
باز باران بارید، خیس شد خاطره ها،
مرحبا بردل ابری هوا،هرکجا هستی باش
آسمانت آبی وتمام دلت از غصه ی دنیا خالی
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۲۵
وای ممنون هادی جان برای این دعای قشنگت این شماد که به این سایت گرما میدین الانم میبینم چند روزی نیستید دلمون براتون و اون متنای قشنگتون تنگ شده امید وارم زودی بیایی من منتظرتم ۸-> 8-> 8-> 8-> 8-> 8-> 8->
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۲۵
سلام و ممنون از لطفتون
آرزویم این است ؛
نتراود اشک در چشم تو هرگز ؛
مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛
وبه اندازه ی هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد . . .
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛
که دلت می خواهد
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۲۱:۵۹
چه دعایی کنمت بهتر از این :
خنده ات از ته دل
گریه ات از سر شوق
و دلت کلبه ای از مهر و صفا
قلب تو جلوه ای عشق و ارادت به خدا
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۱۷
یک نفر همره باد …
آن یکی همسفر شعر و شمیم…
یک نفر خسته از این دغدغه ها ،
آن یکی منتظر بوی نسیم…
همه هستیم در این شهر شلوغ،
این کفایت که همه یاد همیم…!!!
۱۹ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۳۰
۱۸ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۲۱
انتظار زیر بارون حال و هوایی دارد….. آن هم بدون چتر…………
همیشه تا آخریت لحظه منتظر ماندم …. اما نیامد آنکه باید می آمد….
و من تنها بدون چتر تا انتهای کوچه قدم زدم
باران بند آمد …..اونیامد……خدایا دل تنگ تر از قبلم
بگو ببارد آسمانت …دلم تنگ است …………..
۱۹ بهمن ۱۳۹۰در ۱۷:۳۳
دلم باران می خواهد… فقط باران..با یک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم.. بعد تو هم بنشینی کنار پنجره و هردو باهم..قطره های باران را بشماریم.. یک دو سه … و بعد اصلا یادمان برود که همه اینها خیال است.. ……….
۲۹ دی ۱۳۹۰در ۰۲:۰۱
من و تو یک نفریم…….
بین نام من و تو، اندکی فاصله است
بین دست من و تو
فاصله بسیار است
بین احساس من و تو اما
ذره ای فاصله نیست
می توان در گذر از سختی ها
یاوری را حس کرد
مطمئن بود و یقین پیدا کرد
که اگر فاصله را برداریم
من و تو یک نفریم…….
تقدیم ب بهترینم >:d:d:d<
خدایاا حاالاکه بهم رسیدیم هیچوقت جدامون نکن…. [O-< خدایااکمکم ککککنننن [O-<
۳۰ دی ۱۳۹۰در ۰۱:۰۸
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شاید هیچ وقت ،هیچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد.
ولی ولی ولی ولی
همیشه کسی رو انتخاب کن که اونقدر قلبش بزرگ باشه که نخواهی برای اینکه تو قلبش جا بگیری خودت رو کوچک کنی
۳۰ دی ۱۳۹۰در ۱۲:۳۲
ممنووون
۱۸ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۲۵
این جمله آخرت رو بدجوری قبول دارم آقاهادی
چه بی ارزش بودند آنهایی که خودم را هم قد آنان کردم …
۲۲ بهمن ۱۳۹۰در ۱۷:۵۵
سلام
باران خانوم خیلی تندوخشن جمله دوم را گفتید از احساس خانوم ها لطافت ومهربانی را به یاد داریم بنده که هیچ تجربه ای تا الان نداشته ام برای همین نمی توانم در مورد عصبانیت تون حرفی بزنم ولی یه متن می نویسم انشاءاله که خوشتون بیاد
وقتی در ایوان دلتنگی هایت می نشینی وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی هوا شاعر می شوی… وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد… کسی هست که می شود به او پناه برد. کسی که شب دلتنگی را با او می توان قسمت کرد.
نگاهت را از سنگفرشهای خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن.
تا چه وقت می خواهی یاسهایت را به ساقه گلهای گلدان های اتاقت پیوند بزنی؟
تا چه وقت می خواهی در کوره راههایی که برای خودت ساخته ای قدم برداری؟
می توان از تاریکی ها گذشت می توان خود را در کوچه های سبز دوباره یافت.
یک نفر هست یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست.
شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن……..تنها با او!!!
۲۲ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۰۹
سلام هادی آقا…
در جمله اول از کلمه “بدجوری” استفاده کردم که نشون بدم خیلی حرفت به دلم نشست … و درباره جمله دوم هم باید بگم به لطافت هیچ زنی شک نکن …
ما از نسل باران ایم….
و اینکه جمله دومم درباره اونایی بود که مدعی عشق بودند
دوستت دارم حرف رو لباشون ……. اما قلبشون با من نبود
…
در تنهایی هایم من هستم و یک خدای بزرگ … چه کم دارم
آسمانم بارانی ست …. چه کم دارم
من از کوره راه ها گذشتم … تاریکی ها را پیمودم
باغی از عشق را یافتم …. دیگر دلتنگ نیست آسمان دلم ….
…
درضمن من عصبانی نبودم و نیستم ولی اگه اینطوری حسم منتقل شده
باز هم عذرخواهم ….
آسمونی باشیم و بی کران
عاشق باشیم و خدایی
۲۲ بهمن ۱۳۹۰در ۲۱:۴۳
سلام
احسنت خدایی بودن راه حل تمام مشکلات سخت وآسان اما سخت و سخت ولی پر از امید برای پیروزی از این امتحان
۴ بهمن ۱۳۹۰در ۱۷:۳۲
خوش بحالت عزیزم دعا میکنم هیچ وقت از هم جدا نشین بوسسسسس
۸ بهمن ۱۳۹۰در ۰۱:۵۹
واقعاممنونم عزیییییزدلم
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۲۷
اصلآ معلوم هست کجای فائزه دلم باره مهمونی گلم تنگ شده
۲۷ دی ۱۳۹۰در ۱۱:۳۲
خیلیی خوبههههه =;
۲۷ دی ۱۳۹۰در ۰۰:۰۱
بغضی درسینه دارم که به امید ظهور با بهانه گیری های کودکانه اش مدارا میکند خدایا چقدرسخت است خواستن ولی نرسیدن ،چقدرسخت است سکوتی که با خفه کردن بلندترین فریادها ایجاد میشود، ما همچنان منتظریم مهدی جان(عج)
با سلام وخسته نباشید سایت جالبی دارید.
۲۵ دی ۱۳۹۰در ۱۰:۵۰
سلام وبت قشنگه دوست داشتی به منم سربزن
۲۵ دی ۱۳۹۰در ۰۰:۴۲
اکنون که می نویسم از تمام شب های تنهایی ام تنها ترم
از تمام دلتنگی ها دلتنگ ترم
هم چون روز روشن بر من هویداست که در مسیر زندگی ات روانه خواهی شد
و شاید هیچ گاه من در خاطرت نمانم
و من بی شک هر جا که باشم نشانی از تو دارم
که با تو بودن را برایم زنده می کند
تو می روی ومن با لبخند بدرقه ات می کنم
من می مانم و کوله باری ازاحساس تنهایی می مانم
باز هم مثل همیشه
اما می دانم
در تنهایی هم
با من هستی
=(( :-s
امیدوارم خوشتون بیاد :-< :-/
۲۳ دی ۱۳۹۰در ۱۶:۰۶
هر کاری می خواهی بکن.
دنیا را آتش بزن
آسمان رو به مضحکه بگیر.
زمین را تحقیر کن .
باد و نفهم و گل را نبو.
خنده را فراموش کن و گریه را به خاک بسپار.
زیر دیروز دفن شو و در فردا غرق.
حتی اگر می خواهی کودکی را پشت سر بگذار
هر چه می خواهی بکن
اما
هیچگاه رویاهایت را فراموش نکن
۲۹ دی ۱۳۹۰در ۱۵:۴۰
گیتارمو چی؟اونو با خودم ببرو…
۳۰ دی ۱۳۹۰در ۱۹:۱۹
نه اونو نبر بزار یادگاری بمونه
۱ بهمن ۱۳۹۰در ۰۱:۴۷
شرمنده نمیتونم…
میترسم خرابش کنی.
۱ بهمن ۱۳۹۰در ۱۹:۱۰
نوچ دست بهش نزن ماله خودمه
۱ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۵۶
نه این یادگاری از شماعی زاده جون گرفتم
توام اگه بچه خوبی باشی میگم یکی هم به تو بده…
۲ بهمن ۱۳۹۰در ۲۲:۰۴
ا چه جوری دلت میاد من کلی با اون خاطره دارم
۳ بهمن ۱۳۹۰در ۰۹:۱۶
شما اگه این اشکارو نداشتین چه جوری وسایل مورد نیازتونو فراهم میکردین.؟؟؟؟؟؟
۴ بهمن ۱۳۹۰در ۲۳:۵۰
حالاکه داریم اگر نداشت ی چشمک میزدیم حل بود حالا اونو نابرا گفته باشم
۱۹ بهمن ۱۳۹۰در ۱۷:۳۵
رامیننننننن رامیننن کجای پسررررررر
۳۰ دی ۱۳۹۰در ۰۱:۳۱
رویا های به واقعیت نزدیک را بیشتر دوست دارم اما به هر حال خوب بود
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت
را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو! کلبهی غریبیام را
پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام، در کلبه
را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا خواهی
دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشستهام……….
۱۴ بهمن ۱۳۹۰در ۱۶:۲۸
خیلی قشنگ بود هادی jan
۲۳ دی ۱۳۹۰در ۱۴:۴۸
بچه ها اربعین حسینی روبهتون تسلیت میگم امیدوارم عذاداریاتون موردقبول حق تعالی باشه…
۲۳ دی ۱۳۹۰در ۱۶:۱۱
شوریده سری که شرح ایمان می کرد / هفتاد و دو فصل سرخ عنوان می کرد
با نای بریده نیز بر منبر نی / تفسیر خجسته ای ز قرآن می کرد . . .
شهادت امام حسین(ع) تسلیت باد
۱۹ بهمن ۱۳۹۰در ۱۷:۳۶
فائزه جاننننن کجای عزیزمم چرا نمییاییییییی ؟؟؟؟؟؟