تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد
“آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”
تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”
در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۰۸
چون عشق را در دفترم نوشتم
دیگر نتوانستم آن را پاک کنم
نشد
سه نکته را در قالب سه درس آموختم:
درس اول: بیهوده عشق را روی کاغذ اسیر نکن و به صلابه نکش که اسیرت می کند و به صلابه ات می کشد…
درس دوم: چون عشق را در گوشه ای نوشتی سعی بر پاک کردن آن مکن که نمی توانی. پس اسیریت مبارک…
درس سوم:
چون که اسیر شدی و به قفس افتادی نمیر… بمان و دنیا را از درون قفس تماشا کن…
دنیا از دید یک زندانی ابدی تماشاییست…
سید علی صالحی
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۰۳
سلام.خیلی زیبا بود.مرسی.منم مثل گندم جون اسمم تو این شعر هست.
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۲:۲۳
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۸:۴۶
خیلی قشنگ بود
۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۳:۳۵
چشاتون قشنگ میبینه با ارزوی خوشبختی برای شما
۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۳:۳۸
غم نگاه آخرت تو لحظه ی خداحافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو ان روزای کاغذی
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر کار
تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم
با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم
کوله بارم پر حسرت تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنها تو خیابونی که سرده
تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره
گل مغرور قشنگم من فرامشت نکردم
بی تو اینجارو نمیخوام میرم و برنمی گردم
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۱۲
اگر ستاره ها معتاد ِ تفسیر نبودند ،
چه راحت می شد از آن ها پرسید که
حالتان چطور است ؟
به من بگو ! فرزانه ی من !
چرا ستاره ها به تفسیر معتادند ؟
حق با تو بود !
می بایست می خوابیدم !
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است !
در دو طاقچه رو به رویم ،
شش دسته خوشه ی زرد ِ گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه ِ وز وز ِ پریشانشان !
کاش تنها نبودم !
فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی آید ؟
حسین پناهی
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۲۱
درود بر شما
بسیار عالی و خوب.قلمت توانا و به امید روزهای بهتر
در پناه بهترین یار
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۱۰
یاد أن روز که در صفحه ی شطرنج دلت
شاه عشق بودمو با کیش رخت مات شدم
خیلی شعر قشنگی بود.ممنون
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۳:۰۲
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
با توشراب بر من حلال است
و بی تو آب بر من حراااااااام
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۲۷
باز شب ماندو منو این عطش خانگی ام
باز هم یاد تو ماندو من ودیوانگی ام
سلام،خیلی قشنگ بود،ممنون از انتخابتون.
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۰:۵۸
با توام ، با تو که دستت
دست دنیا ساز رنجه
با توام با تو که بغضت
معنی آواز رنجه
اگه یخ باد ستمگر
پی قتل عام برگه
اگه این باغ برهنه
باغ تاراج تگرگه
اگه بی پناهی گل
رنگ بی پناهی ماست
دستتو بذار تو دستم
وقت پیوند درختاست
رو تن سخت درختا
بنویس دوباره بنویس
که شکست یک شقایق
مرگ باغ ، مرگ بهار نیست
ایرج جنتی عطایی
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۱۰
نه سیب ….
و نه گندم…..
حوا به چیدن یک بوسه محکوم شد
آدم به خوشه ی عشقش مصلوب
و ما…….
میان یک بوسه سیب و
یک بغل گندم گم شدیم
(سعید محسن زاده)
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۵:۴۱
بار دیگر سیب بچین حوّا ! بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
( این اس ام اس امروز واسم اومده بود حیفم اومد ننویسمش )