تولدت مبارک

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد..

صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود..

انتشار یافته توسط شاهین در دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۲۲ دیدگاه

  1. دلم لرزید. :(( :(( :((

  2. واقعا گریم گرفت :(

  3. امشب که این متن رابرایتان میفرستم شب بیست وسوم ماه رمضان وشب قدراست حالاکه صحبت پدرمادرهاست بهتون بگم ازاون دورکعت نمازکه باعث آمرزش پدرومادروخودتون میشه فراموش نکنید.تومفاتیح هست.علی یارتون. [دعا کردن] @};-

  4. خیلی عاطفی و قشنگ بود ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;)

  5. الهام گفته:

    ۱۷ دی ۱۳۹۰در ۰۰:۱۴

    مادرم ، والاترین مخلوق خداوند،زیباترین واژه زندگیم،به عشق تو نفس میکشم

  6. [رقصیدن] @-) :(( =(( :-s

  7. اگه امکان داره یه فاتحه واسه مادرم که تازه به رحت خدا رفته بخونید ممنون میشم

  8. امیر حسین گفته:

    ۲۸ شهریور ۱۳۹۰در ۱۹:۰۳

    برای سلامتی مادرهایمان دعا کنیم