بانوی خیال
شبا مستم ز بوی تو.. خیالم بازه روی تو
خرامون از خیال خود.. گذر کردم ز کوی تو
بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم
گناه من تویی جادو.. نگاه من تویی هرسو
نرو از خواب من بانو.. تویی صیاد منم آهو
شب تنهایی زار و.. کسی هرگز نبود یار و
خراب یاد تو بودم.. تو بردی از نگات مار و
بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۰۵
ای مهربانتر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جوی باران
مرسی
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۲۲
بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من
که عطر یاد تو پر کرده آشیانه ی من
تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی
به جای ماه تو پرتو فشان به خانه ی من
به شوق روی تو من زنده ام خدا داند
برای زیستن اینک تویی بهانه ی من
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۵۹
مرسی هادی جان،،،
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۴۷
سلام — ممنون
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۳
زیباست…
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۱۰
سلام و ممنون
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۰۶
اتفاقا من ىاشتم امروز این اهنگو گوش میدادم،،،خیلی قشنگه،،،از صبح زیر زبونم زمزمه میکردم ،،الان که دیدم خیلی خوشم اومد،،،ممنون از خوش سلیقه گتون آقا شاهین…
۲۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۰۸
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۳۹
چه بساطی پهن کرده است
گرد و غبار را میگویم
نشسته ست اینجا
نشسته ست انجا!!!
میدانم دستانت در دستانش بند
وقتت هم با اغوشش پر
بوده است
که نتوانستی حتی گردگیری کنی!
مگر نمیبینی بهار نزدیک است؟!
مگر نمیبینی همه خانه تکانی میکنند؟!
این منم که تنها
باید خانه تکانی کنم
از گردوغباری که در دلم نشسته ست
هم اینجا
هم انجا!!!
نیستی ببینی چه شوری بپاست
شده ام بازیچه ی اینو آن
شده ام
نقش اول بازی بچه ها
چه بازی ای میکنند!!
دورتادور جمع میشوند
وسط خانه
دورتادور آن ها می نشینند
ریش سفیدان!
شروع میکنند به بازی
چه با کلاغ
چه با دل من….!!!
“کلاغ…”
بچه ها با صدای بلند:
“پررر
گنجشک….
پررر
الهه ی…..”
مکث
مکث
ومکث
هه!
چشمانم
میشود تابلوی زرنگار همه!!
خیره خیره زل میزنند
نمی دانند
چشمه ی اشکم چیزی برایش نمانده
تا جاری کند!
نمیدانند
گل های روی بالشتم
از اشک های چشمم
دیگر رشد نمیکنند
شده اند دشت شقایق ها
بس که این شب ها
خون گریه میکنم!!
لبخندی میزنم!!!
اینبار همه با صدای بلند:
پررر!!!
هرگاه میخواهم ببینمت
میروم زیر اسمان خدا
همانی که تورا بمن هدیه داد
یادت می اید؟!
خدارا میگویم!!
ابرها هم با من بازی میکنند
ادای لبخندت را در می اورند
من هم بی اعتنا به جا و مکان
فقط خیره خیره نگاه میکنم
و باز هم محو میشوم!
دیگر طاق اسمان من
شده است لبخند ابرگونه ی تو
که نگاهم را نوازش میکند!
اما
این هارا گفتم تا بگویم
راستش زیادی دور بودی!!
این شب ها
عکست را بنر کرده ام
زیر سقف اتاقم
تا کمی نزدیک تر باشی
تا لا اقل
روز وشب
خوابیده هم شده است
نگاهت کنم
این هارا گفتم تا بگویم
میبینی
در نبودت
طاق اسمان من
چه کوتاه شده است؟!
هنوزهم ارکست های شبانه ی مان یادم می اید
من با گریه ام
و با گیسوانت تار مینواختم
و تو با لبخندت
و با قلبم طبل میزدی
و گریه هایم را با صدای بلند خنده های شاعرانه ات
خموش میکردی
این شب ها
خواب من شده است
دیداره تو،در کافه مینای شهرمان!!
یادت می اید؟
تو تلخ ترین را سفارش میدادی
و من با تلخ ترین شیرینیه تو
قهوه ای تلخ تر از نیش خندهایت را
تنها بخاطر تو
به شیرینه لبخندت
بی شکر مینوشیدم
چهره ام را که درهم میکشیدم
با صدای بلند میخندیدی
و من هرچه میخواستم
مردانه باشم
بیشتر در عاشقانه ی لبخندت فرو میرفتم!
اخر تو با لبخندت
چه با دل بی نوای من کردی،
که این چنین غزلواره
تورا میسراید….؟!
اسفند ۹۰
(خودم)
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۱۸
خیلی قشنگ بود،،، اشکم در اومد،،،آفرین راستی سلام،اسم شما رو تا حالا ندیده بوىم..اگه تازه واردید خیلی خیلی خوش اومدید
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۲۱
سلام شعر شما به نظر من فوق العاده بود. بسیار زیبا می نویسید. امیدوارم توی شعرای بعدیتون خوشحال ببینمتون نه غمگین! من جای شما بودم اسمم رو عوض می کردم «لایولی من» امیدوارم همیشه لبخند روی لباتون جاری باشه و زیبا و امیدوار بنویسید. خیلی لذت بردم آفرین
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۰۸
خوب بود عزیزم
در عین سادگیش حس بسیار خوبی داشت و فضا سازی قشنگی
مرسی موفق باشی
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۰۳
علی رضا جون ناراحت نشی ، ولی کامنتتو دیدم خندم گرفت!!!!
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۵۶
نه عزیزم ولی چرا؟
تو بخندی انگار کل دنیا داره بهم میخنده؟
دوست دارم ندیده جیگر
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۰۰:۱۰
مرسی گلم،،،آخه یه جور نوشتی “خوب بود عزیزم”” و ی جور خاصی نظر دادی که من دیدم فکر کردم با یه شاعر بزرگ طرفیم،،،،،، ناراحت ناشی داداش جونی ها شوخی miknm
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۴
اختیار دارید! اتفاقاً داداش علیرضامونم شاعره! ولی نیست خیلی متواضعه ، تو تا حالا متوجه نشدی!
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۴۵
البته باید می گفتم داداش علیرضاتونم! چون برادرزاده ی من میشه!
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۵۵
عمه helL0….
چه خبر ؟؟
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۴۳
علیک هِلو!! سلامتی شما!
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۱۸:۴۰
اره البته که همین طوره…من با داداشم شوخی کردم،،امیدوارم اعظم دلگیر نشه،،،،
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۱۸:۴۳
اصلاح میکنم….(اعظم )نه..ازم… چون من انگلیسی تایپ میکنم و فارسی میشه،یه وقتایی غلط املایی هم دارم،،، ببخشید،،،
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۳۳
قربون عمه الناز عزیزم که انقدر هوای مارو داره، تواضع ما هم حاصل کلاس اخلاق شماست استاد جان
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۴۵
کرتیممممم
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۲۸
مرسی ، عالی بود عالی … خیلی قشنگ بود .! موفق باشی
۲۳ فروردین ۱۳۹۱در ۲۳:۱۶
خیلی قشنگ بود…با آرزوی روزهایی شاد
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۱۹:۱۴
از همتون ممنونم
خیلی لطف دارید
امیدوارم همیشه تن درست و شاد و موفق و پیروز باشید
۲۴ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۲۰
خیلی قشنگ بو افرین
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۳۸
ســــــــــــــــــــــــــــــلام، خیلی خوشم اومد .ممنون
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۰۵
سلام — زیباست آقا شاهین ممنون
بزن بارون که داغونم جنون عشق در خونم
بزن دیوانه و مستم به امید تو بنشستم
بزن بارون که دلخونم بزن بارون که گریونم
مثال لاله وحشی نشون عشق در خونم
۲۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۱۱
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۰۲
به سلامتی ایشالا
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۵۵
زیبا بود مرسی
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۵۰
ممنون
۲۲ فروردین ۱۳۹۱در ۲۱:۳۰
وای من این شعرو خیلی دوست دارم.ممنون آقا شاهین
۲۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۷:۱۰