برایم نامه منویس!

 برایم نامه منویس.نمی دانی چقدر افسرده ام و چطور آرزوی نیستی می کنم!

تابستان های زیبا بی تو برای من چون چراغ بی نور است.حالا دیگر بازوان خود را فروبسته ام زیرا نتوانستم ترا در این بازوان بفشارم.امروز اگر دست به دل من زنی مثل آنست که دست ه گوری خاموش زده باشی.برایم نامه منویس!

برایم نامه منویس!بگذار من و تو جز مرگ دل خبری به هم ندهیم.اگر می خواهی بدانی چقدر تو را دوست داشتم از خدا و از خودت بپرس.اگر در خاموشی دل صدائی را بشنوی که از عشق سخن می گوید مثل آن است که بی آنکه به آسمان رفته باشی ندای آسمان را بشنوی.

برایم نامه منویس!من از نامه تو می ترسم. از حافظه خودم نیز می ترسم زیرا یاد صدای تو چنان در دل من مانده است که گاه و بی گاه آوای تو را در کنارخود می شنوم.برای خدا آب زلال را به تشنه ای که حق نوشیدن آن را ندارد نشان مده.برایم نامه منویس زیرا نوشته محبوب تصویر زنده اوست.

برایم نامه منویس!آن دو کلامی را که دیگر جرئت خواندنشان را ندارم برایم منویس زیرا صدای تو آنها را به گوش دل می رساند و چهره تو از خلال لبخند شیرینت در برابر من می درخشد.برایم نامه منویس زیرا چنین می پندارم که بوسه ای سوزان از دو لب تو این دو کلام را بر لوح دلم نقش می زند.

برایم نامه منویس!

 

انتشار یافته توسط امین در یکشنبه 28 مرداد 1386 با موضوع دل‌نوشته‌ها

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

یک دیدگاه

  1. (*)

    توی این متن قشنگ از واژه ها جا مونده ولی خودتون پیداش کنید که برید تو حال وهوای اونموقع %%-
    (بزنم جاده خاکی؟؟

    تو نوشتی… تو نوشتی برایم ..که من بی وفا بوده ام
    تو نوشتی برایم که شکستم قلبت را… غرورت را…دل عاشقت را
    و من سکوت…سکوت…سکوت
    آه
    انقدر سکوت که دیگر ننوشتی برایم…
    تو نامه ات را بدون خداحافظ تمام کردی
    و مرا چشم انتظار نامه ای دیگر …
    نیامد..دیگر نامه ای نیامد ..از تو برای من..
    اینبار که بنویسی خواهمت گفت….
    غرورم اشتباه بود
    اشتباهی که نمیدانم از کجا در من ریشه دواند؟؟
    بنویس برایم..بنویس..

    بابا شاهین این دیگه بد شد نه؟؟