مهر و محبت مرد

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد!
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند، از زن قضیه را پرسید. زن گفت: ”این مرد همسر من و پدر این دختر است. او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند.

از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است. وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم. ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم!؟“

شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید: ”این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید!؟”

دخترک با خنده گفت: ”من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند”
زن نیز گفت: ”من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد. نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد!؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم!؟”

شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت: ”آهای پیرمرد خسته و افسرده! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند!”
پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت: ”اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم!”
پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد.
شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت: ”آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند.“

 

نویسنده: فرامرز کوثری

انتشار یافته توسط شاهین در پنجشنبه 26 خرداد 1390 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۵۵ دیدگاه

  1. چقدر بی انصاف!!! :(

  2. گاهی با خودم میگم کاش پدر پولدارتر و با کلاس تری داشتم ، شاید موقعیت های بهتری از نظر خواستگار واسم پیدا می شد !!!!
    اما میدونم این تفکر بیخوده و باید خدا رو شکر کنم که پدری زحمت کش ، دلسوز و مهربان دارم . و ازدواج قسمته و به این چیزا ربطی نداره .
    نمیدمنم چرا یه مدتیه همش ناشکری میکنم
    دوستان عزیز واسم دعا کنید
    مرسی

  3. باید باور کنم؟؟

  4. سلام، مرسی به خاطر انتخاب قشنگتون.
    @};-

  5. هیچ وقت نتونستم اینجور آدما رو درک کنم! منم یه همچین کسایی رو میشناسم که از ته دلشون میگن: ایشاله بابام بمیره از دستش راحت شم چون دوست دارن باباشون طوری باشه که اونا میخان نه طوری که هست! یا خیلی گستاخانه مادرشون رو به باد فحش می گیرن!! واقعاً برام قابل هضم نیست! یه آدم چطور میتونه اینقدر بد بشه؟! :(
    باید سعی کنیم نگاهمون رو اصلاح کنیم و هرگز به کمتر از خودمون با یه دید حقارت آمیز نگاه نکنیم و این رو به فرزندمون هم یاد بدیم تا کم کم این فرهنگ غلط از بین بره.

  6. هیچ آدمی اینقدر تحقیر رو تحمل نمیکنه حتی اگر یه پدر باشه و عاشقانه همسر و فرزندش رو دوست داشته باشه. داستان زیبایی بود ولی ای کاش در واقعیت زندگی ما آدم ها نیز این گونه بود و در مورد مادر و دختر باید بگم به نظر من خیلی بی رحم و بی انصاف بودند دقیقا مثل آدم های زمانه ما . @};-

  7. سلام؛گمون نکنم هیچ دختری با باباش همیچین کاری کنه؛حالا بعضی مامانا شاید از شوهرشون توقع مازاد برتوان داشته باشن؛اما دختر در هر ۳صورت واسه باباش میمیره؛خیلی بهم برخورد؛شدید ناراحت شدم و اشکم دراومد که واسه چی اینچنین عشق دخترا به باباشونو خدشه دار کردین با این متن!!!

  8. من از ۳ سالگی پدرم ترکم کرد وقتی ۱۷ سلام بود۱روز بهم زنگ زد گفت میام ایرانو میبینمت من ۲ سال چشم به در خشک شد تا بیا شاید باور نکنی کلی برنامه واسه دیدنش ریخته بودم و ذوق داشتم نیمد ۱روز پدر بزرگم از دهنش در رفت که پدرم ۲ماه پیش تهران بوده زن خارجیش به این شرط گفته به زندگیش با پدرم ادامه میده که کل ایرانونشونش بده(پدربزرگ وپدرم خیلی پولدارن) انگار آب داغ ریختن روکلم.دقیقا زمانی که نیازش داشتم.دیگه بابامو دوست ندارم امیدوارم هرجا که هست با هر کس هست خوش باشه ولی من بدون وجودش تو ۲۰ سالگی کمرم داره زیر فشار زندگی میشکنه.اگه همچین پدری داشتم رو سرم میذاشتمش .امیدوارم دیگه هیچ وقت سراغمو نگیره چون همین الانم بیاد دیگه خیلی دیره. @};-

    • آخی نیلوفر جونم غصه نخور عزیزم خدا بزرگه . گاهی یک دوست میتونه از خانواده به آدم نزدیکتر و با محبت تر و دلسوزتر باشه . امیدوارم خدا بجای پدرت یک جایگزین بهتر بهت بده که تمام غماتو از دلت پاک کنه . بازم میگم غصه نخور خدا بزرگه – هر کسی توی زندگیش یک کمبودی داره یکی پدر یکی مادر یکی هردوتاش مثل من یکی بچش یکی شوهرش یکی زنش . ولی دنیا همیشه یک شکل نیست گاهی روی خوبش رو هم به آدم نشون میده . بخند عزیزم تا دنیا به روت بخنده – @};-

    • عزیز دلم منم شرایطی شبیه به تو رو داشتم و همین احساسی که تو داری رو تجربه کردم می خوام بگم که تو تنها نیستی و غصه نخور اسم دختر منم نیلوفر اونم سه سالشه الان نه من پدر دارم و نه نیلو من ۵ ساله پدرم رو ندیدم و نیلوفر هم الان دو سالشه و با من زندگی می کنه و من به تنهایی هم باید برای او پدر باشم و هم غم دوری از پدرم رو به دوش بکشم.پدرم ۵ سال پیش زن گرفت و رفت و الان از همسرم جدا شدم . اما این ها همه تقدیر و سرنوشت نمی شه عوضش کرد ولی می شه درستش کرد یعنی می شه باهاش مقابله کرد و پیروز شد. با توکل به خدا

    • نیلوفر سلام تو خودت باش. من دوست ندارم سرکذشت خودمو بگم تو دلم نگه میدارم. و میخوام اینو بگم ناراحتی نمیتونه تو بدنی بیاد که راحت باشه. سعی کن شادی کنی و اهمیت ندی. این ناراحتی ها و عقده ها رو بذار برا زمانی که پشیمونه از کارش. منظورم اینه افکارتو کنترل کن زمانی که اونایی که تو رو ناامید کردن کنارت هستن ناراحت باش. بقیه اوقات شاد باش انسان میتونه هر بیماری و با افکار و روحیه شادش درمان کنه. غصه خوردن فقط مشکلات جدید و بوجود میاره. به چیزایی که برا داشتنش خوشحالی شکر گذار باش و به چیزهایی که دوست داری و میخوای داشته باشی فکر کن. خودتو غرق درخواسته هات ببین.
      باور کن تمام این سختی ها رو تحمل میکنی ولی اگه یه روز بهت محبت کنن میبخشیشون چون روح خدا رو داری. پس چرا الان زجر بکشی. هیچ کس به اندازه خودت برات دل نمیسوزونه.
      ما پیامتو میخونیم ولی زود فراموش میکنیم ولی این درد همیشه با تو هست.
      درمورد مشکلاتت هم با کسایی که نمینونن کمکت کنن در میون نذار
      روانشناس ها میگن وقتی مشکلتو به کسی میگی ۸۰دصد از اطرافیانت خوشحال میشن و ۲۰درصد دیگه براشون اهمیتی نداره
      قدم بر میداری. محکم پاتو به زمین بکوب بگو ای زمین من هدف دارم. احساس شو داشته باش. بذار همه بهت بگن یلوفر تو امروز یه جوری هستی.
      باور کن اینقد انسان های خوب و محبت و ثروت جمع میکنی،که حتی این ارتعاشات میتونه پدرت و هم جذب کنه. مهم نیست چطور ولی عمل میکنه………
      خواهش میکنم نیلوفر فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی……
      امیدوارم جدی بگیری و نگی اینا همش…… شاید خودت خواستی که من اینا رو نوشتم…………..
      همین حالا استارت بزن

  9. سلام فکر کنم این داستان برای مجله موفقعیت باشه خیلی قشنگ بود .

  10. سلام
    واقعا عالی بود
    حیف که من قدر پدرم را ندونستم و خیلی زود از دستش دادم

    به یاد تمامی پدرهایی که الان در بین ما نیستند