مرز جنون

کلماتم را 
در جوی سحر می‌شویم 
لحظه‌هایم را 
در روشنی باران‌ها 

تا برای تو شعری بسرایم، روشن 
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام 
سخنانم را 
در حضور باد 
این سالک دشت و هامون 
با تو بی‌پرده بگویم 
که تو را 
دوست می‌دارم تا مرز جنون 

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

باران دوست داشتن دوستت دارم
انتشار یافته توسط خاطره در سه شنبه 26 شهریور 1392 با موضوع شعرهای عاشقانه

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۴۸ دیدگاه

  1. دوست میدارم تا مرز جنون [دعا کردن]

  2. خیلی عالی بود! [دست زدن] :x

  3. خیلی قشنگ بود خانومی!!مرسی @};- @};-

  4. تورادوست می دارم تامرزجنون خاطره جون عالی بود @};-

  5. [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] عالی بود

  6. بسیار خوب است

  7. وای من عاشق اشعار دکترشفیعی کدکنی ام
    واقعا ممنونم :x :x

  8. واقعا بی نظیره @};- @};- @};-
    دستتون درد نکنه :-*

  9. کاری باید کرد
    دیر می‌شود
    کاری باید کرد
    برف
    راه را پوشانده است
    باد مثل همیشه نیست
    تا هوا روشن است
    باید از این ظلمت بیهوده بگذریم
    دارد دیر می‌شود
    من خواب دیده‌ام
    تعل
    سرآغاز تاریکی مطلق است…

    «ما نباید بمیریم؛ رویاها بی‌مادر می‌شوند-