گوگوش
غریب آشنا
تو از شهر غریب بینشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جادههای پرغبار
برای همصدایی، همزبونی اومدی
عجب جایی به داد من رسیدی
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من اونقدر بخوام زنده بمونم
باهات رویامو تا آخر ببینم
هیاهو
هنوزم دستای گرمت جای امنی واسه گریهست
تو قشنگی مثل بارون، من دلم پر از گلایهست
هنوزم تو این هیاهو توی این بغض شبونه
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
من و تو
من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
مرداب
میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر
مونده یک مرداب پیر
توی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیر
دو پنجره
توی یک دیوار سنگی.. دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها.. یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگ سیاهه.. سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی.. به لبای خسته ی ما